ماجراى زنى به نام «اسكناس»

djalix

عضو جدید
کاربر ممتاز
«اسكناس» ۴۵ ساله سرانجام پس از ماه ها تلاش و پیگیرى موفق به تغییر اسمش شد.
به گزارش خبرنگار ما، زنى به نام «اسكناس» چندى قبل با مراجعه به اداره ثبت احوال و ارائه تقاضاى تغییر نام گفت: 45 سال پیش در روستایى دورافتاده در خانواده اى فقیر به دنیا آمدم. پدرم نام مرا كه یازدهمین فرزند خانواده بودم «اسكناس» گذاشت. كم كم متوجه شدم اسم عجیب و غریبم با همه همبازى هایم فرق دارد. خاطره تلخ نخستین روز مدرسه را هنوز به یاد دارم. آن روز وقتى سر كلاس، معلم روستا اسم مرا خواند، همه بچه ها به خنده افتادند و من با گریه به خانه برگشتم. بارها به خاطر اسمم مورد تمسخر دیگران قرار گرفتم. این مشكل در تمام عمر عذابم مى داد و همیشه از این كه كسى اسمم را بپرسد وحشت داشتم. حتى وقتى به بانك مراجعه مى كردم، نگاه تعجب انگیز مشتریان و كارمندان بانك آزارم مى داد.



خیلى وقت ها به ناچار خودم را به اسم دیگرى معرفى مى كردم تا روابط دوستانه ام تحت تأثیر این نام قرار نگیرد. حتى یكى، دو بار خواستگارانم وقتى متوجه اسمم شدند، با آنكه شرایط مان خیلى نزدیك بود از ادامه ی راه منصرف شده و با دید تمسخر به من و خانواده ام نگاه كردند. نام «اسكناس» دردسرهاى زیادى برایم داشته است.



زن آهى كشید و ادامه داد: 15 ساله بودم كه برادر یكى از دوستانم مرا به خاطر نام عجیبم مورد تمسخر قرار داد و این ماجرا دعواى شدید خانوادگى را همراه داشت. در جریان این درگیرى فهمیدم پدرم كارگر زحمتكشى بوده كه با كشاورزى روى زمین هاى اجاره اى شكم خانواده ی پر تعدادش را سیر مى كرده است. به همین خاطر هیچ وقت اسكناس در خانه نداشته و همیشه رؤیاى پولدار شدن در سر داشته است. شوق و علاقه پدرم به داشتن اسكناس و نگه داشتن آن به طور ثابت در خانه براى رهایى از فقر و فلاكت باعث شد تا پدر، مرا «اسكناس» بنامد تا شاید به بركت تولدم و تكرار و تلقین این نام، وضع مالى خود و خانواده دگرگون شود.



كم كم خواهران و برادران بزرگترم به خانه بخت رفتند و خود به خود فشار مالى خانواده كمتر شد. پدر هم به خاطر سادگى و صفاى وجودش باور كرد بهبود اوضاع به خاطر نام من و حضور همیشگى «اسكناس» در خانه اش است. با این كه از داشتن این اسم در عذاب بودم و آن را نمى پسندیدم، به خاطر باورهاى پدر این رنج را تحمل كرده و دم برنیاوردم.



تا این كه پس از ازدواج و تشكیل زندگى صاحب سه فرزند شدم. پدرم هم بر اثر سكته قلبى و كهولت سن درگذشت.



زن غمگین سرى تكان داد و گفت: فرزندانم نیز بارها با اعتراض به اسمم، مرا نزد دوستان و همكلاسى هایشان به نام دیگرى معرفى كردند. اما پس از مرگ پدرم هم به خود اجازه نمى دادم روى حرف او حرفى بزنم و اعتراضى كنم. تا این كه مدتى قبل پسرم هنگام بازى در زمین فوتبال به خاطر برخورد آرنج یكى از دوستانش با گیجگاه سرش بى هوش شد و روى زمین افتاد. سه شبانه روز بیدارى و مراقبت از پسرم در بیمارستان را با دعا و مناجات پشت سرگذاشتم و دست به دامان حضرت فاطمه(سلام الله) شدم و براى شفاى پسرم از درگاه خداوند به ایشان توسل كردم. فرزندم پس از چند روز به طور معجزه آسایى از مرگ نجات یافت و از حالت اغماء خارج شد. بنابراین تصمیم گرفتم با ادا كردن نذرم اسمم را تغییر دهم. چون به این نتیجه رسیدم «اسكناس» داشتن یا نداشتن مهم نیست، بلكه بزرگترین نعمت سلامتى است. از طرفى پدرم هم در قید حیات نیست و من كه تاكنون به احترام او این همه سختى را تحمل كردم، دلیلى براى حفظ این نام عجیب نمى بینم.



با طرح تقاضاى این زن در هیأت حل اختلاف اداره ثبت احوال و تكمیل فرم درخواست، هیأت كارشناسى با بررسى این موضوع كه نام «اسكناس» در فهرست اسامى نامناسب و مغایر با جنسیت متقاضى است، درخواست وى را پذیرفتند. آنها داشتن اسمى شایسته و نیكو را حق این زن دانستند و پس از انجام اقدام هاى مقدماتى شناسنامه وى را براى تغییر نام به محل صدور آن ارسال كردند. بدین ترتیب نام این زن پس از 45 سال تغییر كرد.
 

معمارباشی

عضو جدید
اين موضوع مربوط به دو سال پيش نبود ... فكر كنم تو روزنامه خونده بودم ... بازم ممنون ...
 

Similar threads

بالا