monir arch
عضو جدید
یادم میاد وقتی خیلی کوچولو موچولو بودم بابام ازم میپرسید چقدر من و دوسداری منم دستام و تا میتونستم میبردم پشتم و میگفتم اینقدر.اونم میخندید و بغلم میکرد و بوسم میکرد و کلی باهام بازی میکرد.
بعدا که بزرگتر شدم و عددا رو تا20یاد گرفتم زرنگی یکردم وهر بار یه عدد از کم به زیاد میگفتم که اونم حال کنه که دخترم من و اینهمه دوس داره.بعدا به عدد راضی نشد من هر بار به اندازه چیزی که به نظرم زیاد میومد میگفتم که روسش دارم.به اندازه گلها,ادما,پشه ها,سوسکااونم میخندید و بازم بغلم میکرد.بعدا که بزرگتر شدم و حالا وقتی ازم میپرسه با عصبانیت میگم مگه من بچم که اینا رو ازم میپرسی؟؟؟؟؟/اونم با همون مهربونیش بغلم میکنه و با همون احساس قشنگش باهام حرف میزنه و از اون روزا میگه منم میرم به اون زمونا وای که چقدر احساس قشنگیه.اما هنوزم وقتی ازم میپرسه با عصبانیت جواب میدم ولی اون نمیدونه اینجوری میگم که بازم از اون روزا بگه چون میترسم اگه بهش بگم چقدر دوسش دارم دیگه از اون روزا برام نگه
ولی با این همه کاش هنوز بچه بودیم