بچه که بودم...

monir arch

عضو جدید
یادم میاد وقتی خیلی کوچولو موچولو بودم بابام ازم میپرسید چقدر من و دوسداری منم دستام و تا میتونستم میبردم پشتم و میگفتم اینقدر.اونم میخندید و بغلم میکرد و بوسم میکرد و کلی باهام بازی میکرد.
بعدا که بزرگتر شدم و عددا رو تا20یاد گرفتم زرنگی یکردم وهر بار یه عدد از کم به زیاد میگفتم که اونم حال کنه که دخترم من و اینهمه دوس داره.بعدا به عدد راضی نشد من هر بار به اندازه چیزی که به نظرم زیاد میومد میگفتم که روسش دارم.به اندازه گلها,ادما,پشه ها,سوسکا:)اونم میخندید و بازم بغلم میکرد.بعدا که بزرگتر شدم و حالا وقتی ازم میپرسه با عصبانیت میگم مگه من بچم که اینا رو ازم میپرسی؟؟؟؟؟/اونم با همون مهربونیش بغلم میکنه و با همون احساس قشنگش باهام حرف میزنه و از اون روزا میگه منم میرم به اون زمونا وای که چقدر احساس قشنگیه.اما هنوزم وقتی ازم میپرسه با عصبانیت جواب میدم ولی اون نمیدونه اینجوری میگم که بازم از اون روزا بگه چون میترسم اگه بهش بگم چقدر دوسش دارم دیگه از اون روزا برام نگه:redface:
ولی با این همه کاش هنوز بچه بودیم:redface:
 

majidhosseini

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داشتییییییییییییییم؟!!!!!:eek:
من همینجوریش هم کلی کشته مرده دارم:redface:اول بذار جنازه اینا جمع شه،بعد به تو آدرس میدم;):D
آخی:gol:
یعنی نمیخوای بین منو دیگران تفاوت قائل بشی:cry:
یمن تو عشقم ثابت قدمم
امکان نداره بزارم کسی تورو از من بگیره:D;)

ولی حالا کاری نداریما...بچه گیمون به بطالت گذشته ها!!!
حتی دبیرستان...واسه من اینطور بوده
 

m@hn@z.d

عضو جدید
کاربر ممتاز
4 سالم بود. دیدم هر چی تو یحچال بوده رو تست کردم، فقط برفک یخچال رو تست نکردم. مستقیم زبونم رو چسبوندم به جا یخی.... بعد پرز های زبونم کنده شد!!!! :surprised::eek: و سیل خون راه افتاد!

--------------
با خواهرم اومدین اسفند دود کنیم، زیر زمین رئ آتیش زدیم :surprised:
-----------

ماهیمون که می مردن همیشه با چوب بستنی صلیب درست می کردیم و تو باغچه خاکشون می کردیم!

چرا صلیب رو نمی دونم!!!!

-----------

بقیه ی شاهکارهامون رو بعدا تعریف می کنم :redface:
 

.سیاوش.

عضو جدید
بچه که بودم برام خیلی عجیب بود که آدما وسط حرف دیگران می پریدند.یه جورایی حرصم در می اومد.اما الان وقتی که خودم شدم آدم بزرگه...
 

E.lahe

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچولو که بودم خجالت میکشیدم که همه با ماماناشون میان مدرسه و من با بابام !
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم...
یه بار رفتم تو انباری چراغ خاموش بود رفتم تو چراغ روشن کردم ...تا روشن کردم دیدم یه گربه
مثل پلنگ دراز کشیده اونجا .....چشمتون روز بد نبینه....آنچنان جیغی زدم،انچنان جیغی زدم
که خودم فکر کردم مردم....گربه هم از شدت وحشتناک بودن جیغ من گیج شده بود نمی دونست بره بیرون یا بمونه همونجا اومد رد بشه خورد به پام، اینجا دیگه از شدت جیغ از هوش رفتم...مامانم هم رنگ پریده هراسون اومد وسط حیاط فکر کرده بود منو برق گرفته....از صدای جیغ من
همسایه ها ریختند خونمون...یه آب قند به مامانم و یه آب قند به من...بعدش من تا دو ساعت گریه کردم ..یهو ساکت میشدم..دوباره اون صحنه یادم می افتاد و گریه می کردم..:smile:
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم یه میکروفن داشتم ..همش می گفتم من می خوام خواننده بشم....:w32:
!!!!
من یه داداشی دارم 2 سال ازم بزرگتره ...خلاصه اینکه کل بچگیامون با کل کل کردن میگذشت...یه بار با قیچی دستشو بریدم ..الانم جاش مونده رو دستش;)
..یه بارم مامانیم یه عروسک خریده بود برام ..داداشم گولم زد گفت بیا ببینیم تو شکمش چیه ...منم قبول کردم ..بعد با تیغ شکمش و داغون کردیم ..و من یه عالمه گریه کردم....:cry:
یه عالمه!
هر وقتم که داداشم اینا می خواستن قوتبال بازی کنن من و میزاشتن تو دروازه ..می گفتن تو ناز نازی هستی آدم نمی تونه روت خطا کنه!:child::child::child::child::child:
الحقم دروازه بان خوبی بودماا تو گل کوچیک...:cap:
......
والله از بچگی به ما می گفتن مهندس ...ما هم مهندس شدیم دیگه!!:redface:
اما اون زمانا یه تابلو سیاه داشتم همش معلم بازی میکردم..اووووووووووووه من خیلی خاطره دارم...
یادش بخیر چه دوران بی غمی بود..خدایا دلم تنگ شده واشه خنده های از ته دل اون موقع ها:w38:
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز

بچگی هام یادش بخیر...
بیاین از بچگی هامون بگیم.چیکار می کردیم.چه آرزوهایی داشتیم...
چقدر تاپیکت قشنگه..دل آدم و شاد می کنه ..میبره تا سال های دور ...آدم انرژی میگره ..ممنون
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تو کوچولییام آلبالو خیلی دوست داشتم ..یه صبح که همه خواب بودند منم شاید 4...5 سال داشتم اومدم ظرف آلبالو وردارم که قدم نمی رسید ..به زور انداختمش پایین ...وآلبالو ها ریختن رو زمین منم دونه دونه از زمین ور میداشتم می خوردمشون.....با چه عشقی.....;)
 

فاطمه محبی

عضو جدید
من وقتی بچه بودم اهل اذیت نبودم.ولی داداشم خیلی شر بود همیشه منو گول میزدو منو میکرد همدسته خودش
یه باغبون داشتیم که پیرمرد بود داداشم خیلی اذیتش میکرد یه بار باهم تو حیاط یه چاله عمیق کندیم توشو پر خار کردیم روشم با چمن پوشوندیم که تابلو نشه.فرداش پیرمرده اومد در خونمون پاش بدجوری پاره و خون آلود شده بود به داداشم گفت:دستت درد نکنه بالاخره کار خودتو کردی؟ ادم مهربونی بود ولی داداشم خیلی اذیتش میکرد.چند ماه پیش فوت کرد وقتی منو داداشم باخبر شدیم جفتمون گریه کردیم.خدایا مارو ببخش
 

minerva

عضو جدید
سلام.
بچه ها یه سر به این جا بزنید.می دونم نباید توی این قسمت این پست رو بگذارم.اما دیگه داره خیلی دیر می شه.
به هر کسی هم که میشناسید بگید این تاپیک رو بخونه.
یک انسان به کمک همه تون احتیاج داره:cry:
هر كه در اين بزم مقرب تر است.....
 

TINA ARCHI

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همیشه دوس داشتم فضا نورد بشممممممممم همیشه میرفتم بالا پشت بوم ستاره ها رو نگاه میکردم نمیدونم چرا از معماری سر درآوردم
 

.سیاوش.

عضو جدید
یه بار بچه که بودم بابام که داشت میرفت باغمون منم کلی اصرار کردم باهاش برم.5ساله بودم.باغمون از خونمون دور بود.اون موقع ها تو یه روستای خوش آب و هوا بودیم.بابام منو گذاشت پشت ماشین کشاورزی.اونم گرم رانندگی و منم شیطنتم گل کرد و اومدم قسمت عقب ماشین.بعد همینطور کله امو خم کردم تا خط کشی های سفید جاده رو از نزدیک ببینم.اونقدر خم شدم که از ماشین افتادم پایین و وسط جاده ولو شدم.اون موقع ها جاده ها خلوت بود.بابام یه هزار متری رفت بعد برگشت پشتشو نگاه کرد دید ای دل غافل من که نیستم.بعد ها می گفت دیدم از دور یه سیاهی تو جاده نشسته.برگشت و منو برداشت و برد بیمارستان تا دست شکسته ام رو گچ بگیره.
یاد اون روزهای قشنگ به خیر.
 

Lu30Fer

عضو جدید
فقط در این حد بگم اطرافیانم برای فرار از دست من ؛ منو از لباس به رخت آویز دیواری آویزون می کردند.

اولین برخوردم با قورباغه داشت به صحنه گوشت خواری مبدل میشد

هر وقت می خواستم از راه پله بیام پایین به حالت کله پا میرسیدم پایین

جزئ آرزوهای عموی بزرگم بود که منو روی زمین ببینه

بسه دیگه خسته شدم. کمر انگشتم گرفت
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
به یاد بچگی هام میخوام به دروغم اعتراف کنم.
اونی که این تاپیک رو شروع کرده خودمم.من سیاوشم.با دوتا اسم کاربری.اما دخترم.از همتون معذرت میخوام.
 

piton

عضو جدید
بچه که بودم وقتی به صفحه کیلومتر ماشینمون ضربه میزدم عقربش تا 20 میومد بالا ولی بیشتر نمیومد یه روز اعصاب نداشتم میخواستم زودتر برسم یکمی فقط یکیم محکمتر زدم شیشه اش شکست و من فراررررررررررررررر
 

Similar threads

بالا