دکترعلی شریعتی

Aria_sh

عضو جدید
دوست داشتن از عشق برتر است

و من هرگز خود را

تا سطح بلند ترین قله عشق های بلند ، پایین نخواهم آورد
 

Aria_sh

عضو جدید
چه دشوار شده است دم زدن !
در این جا که هر درختی مرا قامت تفنگی است
و صدای هرگامی غمم !
 

Aria_sh

عضو جدید
تنهایی ، آرامگاه جاوید من است
و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من!
 

Aria_sh

عضو جدید
من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب
که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان
در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ
 

ehsantomcat

عضو جدید
آن ها که از در می آیند و می روند چهارپایان نجیب و ساکت تاریخ اند حادثه ها را تنها کسانی در زندگی آدمی آفریده اند که از پنجره ها بیرون جسته اند و... یا به درون پریده اند

--------------
پروانه ی شمع اگر هم چون مرغ خانگی نه بر گرد شمع که در پی خروس می رفت زندگی در زیر پایش رام می گشت و آسمان بر بالای سرش به کام

-----------------
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد آدمی را همواره در پی گمشده اش ملتهبانه به هر سو می کشاند، خدا، آزادی ، هنر و دوست در بیابان طلب بر سر راهش منتظرند تا وی کوزه ی خالی خویش را از آب کدامین چشمه پر خواهد کرد
 

djmehdi33

عضو جدید
*شرافت مرد هم چون بکارت يک دختر است اگر يکبار لکه دار شد ديگر جبران پذير نيست.
*ترجيح ميدهم با كفشهايم راه بروم و به خدا فكر كنم تا اينكه به مسجد بروم و به كفشهايم فكر كنم
دكتر علي شريعتي
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...


ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...


مي تواند تنها يك همسر داشته باشد


و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....


براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است


و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...


در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...


او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...


او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....


او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....


او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....


او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...


و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛


پیر می شود و میمیرد...


و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند


چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،


زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛


گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛


سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...


و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!


و این رنج است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زندگي چيست ؟
زندگي چيست ؟اگر خنده است چرا گريه ميكنيم ؟ اگر گريه است چرا خنده ميكنيم ؟ اگر مر گ است چرا زندگي مي كنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمي رسيم اگه عشق نيست چرا عاشقيم ؟
 

azad_sh

عضو جدید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟

کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟

چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری...

بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !
 

azad_sh

عضو جدید
مردم و مرد شیر گیر

در حیرتم ز چرخ که آن مرد شیر گیر
با دست روبهان دغل شد چرا اسیر
آن شاهباز عزٌ و شرف از چه از سریر
با های و هوی لاشخوران آمدی به زیر
این آتشی که در دل این مُلک شعله زد
با نیروی جوان بُد و با فکر بکر پیر
با عزم همچو آهن آن مرد سال بود
با جوی های خون شهیدان سی تیر
با مشت رنجبر بُد و فریاد کارگر
با ناله های مردم زحمتکش و فقیر
با خشم ملتی که به چنگال دشمنان
بودند با زبونی یک قرن و نیم اسیر
با آن که خفته است به یک خانه از حلب
با آن که ساخته است یکی لانه از حصیر
با مردمی که آمده از زندگی به تنگ
با ملتی که گشته است از روزگار سیر
افسوس شیخ و نظامی و مست و دزد
چاقو کشان حرفه ای و مفتی اجیر ....

« دکتر علی شریعتی »
(دفتر های سبز ، ص ۲۶۳ )
 

azad_sh

عضو جدید
زن در نظام مصرفی،جنسیت به جای عشق
در جامعه ای که اصالت از آن « تولید ومصرف » و « مصرف و تولید » اقتصادی است و عقل نیز جز اقتصاد چیزی نمی فهمد ، زن نه به عنوان موجودی خیال انگیز ، مخاطب احساسات پاک ، معشوق عشقهای بسیار بزرگ ، پیوند تقدس ، مادر ، همدم ، کانون الهام ، آینه صادقی در برابر خویشتن راستین مرد ؛ بلکه به عنوان کالایی اقتصادی است که به میزان جاذبه جنسی اش ، خرید و فروش می شود.
سرمایه داری زن را چنان ساخت که به دو کار آید:
یکی اینکه جامعه هنگام فراغت به سرنوشت اجتماعی و به استثمار شدنش نیندیشد و نپرسد "چرا کار میکنم؟" ، "چرا زندگی میکنیم؟" ، "از طرف که و برای چه کسی اینهمه رنج میبریم؟"
زن ، به عنوان ابزار سرگرمی و به عنوان تنها موجودی که جنسیت و ***والیته دارد ، به کار گرفته شد ، تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر در لحظات فراغت ، به اندیشه های ضد طبقاتی و سرمایه داری بپردازند ، و به کار گرفته شد تاکه تمامی خلاء و حفره های زندگی اجتماعی را پر کند. و هنر به شدت دست به کار شد تا بر اساس سفارش سرمایه داری ، سرمایه هنر را -که همیشه زیبایی و روح و احساس و عشق بود- به «***» تبدیل کند . این است که میبینیم یکباره نقاشی ، شعر ، سینما ، تئاتر ، داستان ، نمایشنامه.....بر محور «***والیته» به گردش در می آیند.
دیگر اینکه ، سرمایه داری برای تشویق انسانها به مصرف بیشتر و برای اینکه خلق را به خود بیشتر نیازمند کند و مقدار مصرف و تولید را بالا ببرد ، زن را فقط به عنوان موجودی که ***والیته دارد -و جز این هیچ ، یعنی موجودی یک بعدی- به کار گرفت. در آگهی ها و تبلیغاتش نشاند ، تا ارزشها و حساسیتهای تازه ای بیافریند و نظرها را به مصارف تازه جلب کند و احساسات مصنوعی که لازم دارد در مردم بوجود آورد.
***والیته به جای عشق نشست و زن این «اسیر محبوب» قرون وسطی ، به صورت یک «اسیر آزاد» قرون جدید درآمد.

«دکتر علی شریعتی»
 

azad_sh

عضو جدید
نیایش

خدایا:
رحمتی کن تا ایمان

، نام و نان برایم نیاورد.
قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم.
تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین میگیرند و برای دنیا کار می کنند
« دکتر علی شریعتی »
 

azad_sh

عضو جدید
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
« دکتر علی شریعتی »
( دفترهای سبز )
 

azad_sh

عضو جدید
خدایا:
کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟
مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟
من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما‌ «فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است، و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جرداق - طبیب مسیحی - توصیف میکند و «اهل بیت» را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و «ابوذر غفاری» را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی «قرآن» را آنچنان که بلاشر - کشیش رسمی کلیسا - ترجمه نموده است و «پیغمبر» را آنچنان که ردنسن - محقق یهودی - میبیند، بفهمد و ملت شیعه و محبان اهل بیت و متولیان رسمی ولایت و مدعیان مذهب حقه جعفری روزی بتوانند به ترجمه آثار این کفار رسمی!! توفیق یابند.
خدایا این مردم شیعه اند ، شیعه علی ، تنها پیروان اهل بیت ، تنها ملتی که حق را تشخیص داده اند و چهره پرشکوه علی را و عظمت های خاندان علی را یافته اند؟؟
و دکتر بنت الشاطی ، استاد دانشگاه و نویسنده توانایی ، که قلمش و عمرش همه در خدمت زنان اهل بیت ، که میگفت:(من در این خانه زندگی میکنم )، سنی است؟
و بلاشر که روحانی رسمی مسیحیت بود و چهل سال در تحقیق و ترجمه قرآن رنج برد و بر روی آیات کور شد کافر است؟
و ماسینیون که دریایی از دانش بود و ۲۷ سال تمام در زندگی سلمان، نخستین بنیانگذار تاریخ شیعه در ایران، غرق شد و هرگاه از فاطمه ، از عرفان اسلامی و از سلمان سخن میگفت ، سراپا مشتعل میشد کافر است؟
خدایا:
به من بگو ، تو خود چگونه میبینی؟ چگونه قضاوت میکنی؟
آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟ یا شناخت مسمی ها ؟؟

«دکتر علی شریعتی»
(نیایش )
 

azad_sh

عضو جدید
بر کرانه کویر ، به تعبیر حدود العام ، « شهرکی » است که شاید با همه روستاهای ایران فرق دارد. چشمه آبی سرد که ، در تموز سوزان کویر ، گویی از دل یخچالی بزرگ بیرون می آید ، از دامنه کوههای شمالی ایران به سینه کوه سرازیر می شود و از دل ارگ مزینان سر بر می دارد ، از دل این دیواره های عبوس و مرموزی که قرن های گمشده ای را که اسلام به اساطیر کشاند در آغوش خویش نگاه داشته اند و ، خود ، علیرغم تاریخ ، همچنان استوار ایستاده اند.
درست گویی عشق آباد کوچکی است ، و چنان که می گویند ، هم بر انگاره ی عشق آبادش ساخته ند ، صد سال پیش که مزینان کهنه را سیل از بنیاد بر می کند و می برد و ، ناچار ، همه چیز از نو ساخته می شود .
حدود العام از « مرد » و « انگور » مزینان نام می برد و از هزار و صد سال پیش ، هنوز بر همان مهر و نشان است که بود . مردانش نیرومند و مغرور که سبزواری ها را دهاتی می دانند و مشهدی ها را گدایان گوش بر ، و مردان تهرانی را زنانی ریش دار ! و در شگفتند که چرا غالبا این تنها برگه ی معتبر را هم از میان می برند !؟
و باغ های انگورش که هنوز – علی رغم مادیتی که بر روستا ها تاخته و باغ ها را همه غارت کرده است – بر جا و آبادند و خوشه های عسکر و لعل و شست عروسش همچون چراغ می درخشند .
و تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد می کند ، در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی ، روستایی و شهری باز بود و.......
« دکتر علی شریعتی »
( هبوط در کویر ، ص ۲۶۱ و ۲۶۲ )
 

azad_sh

عضو جدید
آتش و دریا
من با عشق آشنا شدم
و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟
هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم.
و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،
که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!
« دکتر علی شریعتی »
( دفتر های سبز ، ص ۴۳ )
 

azad_sh

عضو جدید
رسالتی غیبی [FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]با نوک انگشت کوچکش پلک های بسته ام را گشود. [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]نگاهم ، بی تردید ، به سوی او پر گشود. در او آمیخت. سیراب شدم ، جان گرفتم ، با مهربانی دستهایش، بازویم را گرفت. [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]کمکم کرد. برخاستم. او همچنان در من می نگریست ، من همچنان در او می نگریستم. [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]گوئی از یک بیماری مرگبار، از زیر یک آوار، رها شده ام. خستگی قرن های سنگین و بسیار را ناگهان یکجا بر دوشهای دلم می کشم. او همچنان با بازوان ترد و شکننده اش که دو محبت مجسم اند مرا گرفته است. گویی بیمار رنجوری را می برد. [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]گاه می افتم ، گاه می ایستم ، گاه می هراسم ، گاه تردید می کنم ، گاه دلم هوای بازگشت می کند، گاه ... [/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]اما او همچنان ، با گامهائی که نه سست می شود و نه تردید را می شناسد می رود و مرا نیز همچون سایه خویش با خود می کشد. نمی دانم به کجا؟[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] اما هر چه نزدیک تر می شویم ، وحشت در دلم غوغائی بیشتر دارد. هر چه پیشتر می رویم هوای بازگشت در من بیشتر می شود. اما ، او گوئی مامور است. رسالتی غیبی چنان نیرومندش کرده است که هیچ نبایستی را در پیش پای رفتنش نمی بیند.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]« دکتر علی شریعتی »[/FONT]
(هبوط ، ص ۷۶ )
 

azad_sh

عضو جدید
به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد (دکتر علی شریعتی)
 

azad_sh

عضو جدید
عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
درود بر دکتر شریعتی معلمی که به ما پرسشگری را آموخت.
 

سمیه نوروزی

عضو جدید
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حرف هایی هست برای" گفتن "[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و حرف هایی هست برای "نگفتن "[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حرف هایی که هرگز سر به" ابتذال گفتن" فرود نمی آرند.[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حرف هایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند.[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و سرمایه ماورایی هرکسی[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد .[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حرف هایی بی تاب و طاقت فرسا [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که همچون زبانه های بی قرار آتشند .[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و کلماتش هریک انفجاری را به بند کشیده اند .[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کلماتی که پاره های" بودن" آدمی اند...[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اینان هماره در جستجوی "مخاطب" خویشند [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر یافتند، یافته می شوند ...[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و در صمیم "وجدان" او آرام می گیرند [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و اگر او را گم کردند،[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]روح رااز درون به آتش می کشند [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و دمادم حریق های دهشتناک عذاب بر می افروزند !!!!!!!!!!!.[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دکتر علی شریعتی[/FONT]
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
دیگر هیچ زمینی را به امید مترسکی زیر کشت نخواهم برد چرا که خود به چشم خویش دیده ام که یک آسمان کلاغ زیر چتر مترسک رقص باران را به ریشخند نشسته بودند.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد.

 

FahimeM

عضو جدید
....
مارقین!
این مردم عابد متعصب خدا که نه مزدور قاسطان اند و نه اهل خیانت، اما....علی را همین ها درهم میشکنند، علی را همین ها به گناه و حتی کفر متهم میکنند، برای مسلط شدن بنی امیه بر سرنوشت اسلام همین ها زمینه سازی میکنند
بالاخره علی را که آخرین شانس مردم مظلوم و بشریت محکوم و انقلاب عدالتخواهانه جهان بود، همین ها میکشند!!!

این ها که برای رضای حق ، حق را می کشند ...همین ها که متعصبترین مقدسان اند و کفر، یارانی فداکارتر از این ها ندارد.

و شیعه علی بودند
و علی ، دشمنانی بدتر از اینها نداشت
مارقین!
این مومنان بی دین!
آه ، خدایا که علی از این ها چه میکشید؟!


از کتاب قاسطین ، مارقین، ناکثین
 

FahimeM

عضو جدید
ای آزادی،



تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو​



یعنی هیچ! ...
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.​



ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !​



و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.​



اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.​


من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...
 
بالا