هزار و یک بار عشق

s.mojdeh

عضو جدید
یکم بار که عاشق شد، قلبش کبوتر بود و تنش از گل سرخ
اما عشق، آن صیاد است که کبوتران را پر می دهد
و آن باغبان است که گل های سرخ را پرپر می کند
پس کبوترش را پراند و گل سرخ اش را پرپر کرد


:gol::gol::gol:

دوم بار که عاشق شد، قلبش آهو بود و تن اش از ترمه و ترنم
اما عشق، آن پلنگ است که ناز آهوان و مشک آهوان نرمش نمی کند،
پس آهویش را درید و تن اش را به توفان خود تکه تکه کرد؛
که عشق توفان است و نه ترمه می ماند و نه ترنم

:gol::gol::gol:
سوم بار که عاشق شد، قلبش عقاب بود و تن اش از تنه سرو
اما عشق، آن آسمان است که عقابان را می بلعد و آن مرگ است
که تن هر سروی را تابوت می کند
پس عقابش در آسمان گم شد و تن اش تابوتی روان بر رود عشق


:gol::gol::gol:

و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار

:gol::gol::gol:
هزار و یکم بار که عاشق شد
قلبش اسبی بود از پولاد و آتش و خون و تن اش از سنگ و غیرت و استخوان
و عشق آمد در هیئت سواری با سپری و سلاحی بر قلبش نشست و عنانش را کشید
آنچنانکه قلبش از جا کنده شد
سوار گفت: از این پس زندگی، میدان است و حریف، خداوند. پس قلبت را بیاموز که:
عشق کار نازکان نرم نیست / عشق کار پهلوان است، ای پسر


:gol::gol::gol:
نگاه تازیانه ای بر سمند قلبش زد و تاخت
و آن روز، روز نخست عاشقی بود


عرفان نظرآهاری
 
آخرین ویرایش:

meysam480

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نوشته های این شاعرو خیلی دوست دارم ...
ممنون :gol:


درخت اسم خدا را زمزمه کرد
سالهای سال ، درخت سیب اسم خدا را زمزمه کرد و با هر زمزمه ای سیبی سرخ بدنیا به آمد . سیب ها هر کدام یک کلمه بود . کلمه های خدا . مردم کلمه های خدا را می گرفتند و نمی دانستند که درخت اسم خدا را منتشر می کند . درخت اما می دانست ، خدا هم .



درخت اسم خدا را به هرکس که می رسید می بخشید . آدم همه اسم خدا را دوست داشتند . بچه ها اما بیشتر . و وقتی سیب می خوردند ، خدا را مزمزه می کردند و دهانشان بوی خدا می گرفت .
درخت سیب زیادی پیر شده بود خسته بود . می خواست بمیرد ؛ اما اجازه خدا لازم بود . درخت رو به خدا کرد و گفت : "همه عمر اسم شیرینت را بخشیدم ؛ اسمی که طعم زندگی را یادآدم ها می داد . حس می کنم ماموریتم دیگر تمام شده بگذار زودتر به تو برسم "
خدا گفت : " عزیز سبزم ! تنها به قدر یک سیب دیگر صبر کن آخرین سیبت ، سهم کودکی است که هنوز دندانهایش جوانه نزده ، این آخرین هدیه را هم ببخش . صبر کن تا لبخندش را ببینی ."

و درخت یکسال دیگر هم زنده ماند . برای دیدن آخرین لبخند و وقتی که کودک اخرین سیب را از شاخه چید ، خدا لبخند زد و درخت ، آرام در آغوش خدا جان داد .
[FONT=&quot]عرفان نظرآهاري[/FONT]



 
بالا