خودتو با یه شعر وصف کن...!

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
اتشی روشن کردم وعهدکردم تا خاموش شدنش دعایت کنم
می دانم به انچه می خواهی می رسی
چراکه من هربار یک هیزم اضافه می کنم............
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از وقتی رفتی شبو روز دارم می بارم
دیگه نیستی تورو من دیگه ندارم
حاظرم تموم عمرمو بدم
تا گلکم یه بار دیگه باشی کنارم
زجه زنون تو کوچه ها دنبال تو می گردم
الهی قربونت برم خالیه دست سردم
دلم میخواد داد بزنم که برگردی کنارم
من از روزهای با تو کلی خاطره دارم
بگو که شوخی بود گلم داری میای کنارم
طاقت دوریه تورو من به خدا ندارم
از وقتی رفتی شبو روز هر ثانیش یه ساله
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اتشی روشن کردم وعهدکردم تا خاموش شدنش دعایت کنم
می دانم به انچه می خواهی می رسی
چراکه من هربار یک هیزم اضافه می کنم............
وقتی قرار باشد من بی قرار تو باشم
و تو تنها قرار زندگیم
از هر چه قرار غیر تو باشد
"خواهم گذشت....!"



 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی قرار باشد من بی قرار تو باشم
و تو تنها قرار زندگیم
از هر چه قرار غیر تو باشد
"خواهم گذشت....!"
بی قرارتوام ودردل تنگم گله هاست
اه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
قرارلحظه های من
ببردی قرارازتن
بیاودلم نشکن
 

af.earthlover

عضو جدید
خاکستر من دیگر ، ققنوس نخواهد زاد .... این هلهله آخر شد ، این گونه ملال انگیز

تا نیمه چرا ای دوست ؟! لاجرعه مرا سرکش .... من فلسفه ای دارم : یا خالی و یا لبریز ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در ساحل امن عقل بودم که جنون

یکدفعه مرا به داخل آب انداخت

فریاد زدم کمک! که یک مرتبه عشق

چون ماهی کوچکم به قلاب انداخت

عقلم نرسید و زود نفرین کردم

بر آنکه در آب و آنکه قلاب انداخت
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر تو نبودی عشق نبود

همین طور

اصراری برای زندگی

اگر تو نبودی

زمین یک زیر سیگاری گلی بود

جایی

برای خاموش کردن بی حوصلگی ها

اگر تو نبودی

من کاملاً بیکار بودم
.
.
.

هیچ کاری در این دنیا ندارم

جز دوست داشتن تو.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر
ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !
آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر !
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر !
این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها
این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر
دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز





کفش هایم گیج

پاهایم بلاتکلیفند
دنبال خیالی
که نمی دانم کو !
من چه قدر مرده ام
در چشم های بی رؤیا !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من در این دلواپسی نشسته ام تنها...

می خواهم با تو سخن بگویم...

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هرچه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعرهایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما...غصه ای نخواهم خورد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک میکنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

بهاراز راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای دل ساده بکش درد که حقت این است
از زمانه بشو دلسرد که حقت این است
هرچه گفتم نشو عاشق نشنیدی حالا ...
همچو پاییز بشو زرد که حقت این است
دیدی اخر دم مردانه به جز لاف نبود
بکش از مردم نامرد که حقت این است
انچه بر عاشق دلخسته روا دانستی
فلک اخر سرت اورد که حقت این است
 

fifa

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
 

coherent

عضو جدید
هزارتوی پر پیچ وخمی از گامها

که از روزهای من بافته شده است
از روز تولدم تا کنون مرا به این ساعت تباهی بسته است.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می دانی
بهار آمده است
من
اما
ته نشین شده ام
در پاییزی که دیگر نیست…
می دانی
این روزها
باران هم امان نمیدهد
فصل ها در هم ترکیب عجیبی شده اند
ترکیبی دوست داشتنی
تو نمیتوانی بگویی
واقعا بهار است یا پاییز!

این را که میگویند این بارش ها و غرش ها تا شهریور ادامه دارد
چقدر دوست دارم …
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلــــم بـــه بهــــانــه ی همیشگـــی گـــریســـت ...

بگـــذار بگـــریـــد و بـــدانــــد

هـــر آنچــــه خـــواســـت ، همیـــشـــه نیـــســـت​
!!​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من هنوز می ترسم
مبادا با زبانی سخن بگویم
که میان آدم ها رایج نیست
من هنوز هم از نیمکت های چوبی ردیف اول می هراسم
چون آنجا آزادی دست ها محدود است
و من دلم میخواهد دست هایم را
بی شرمندگی بالا ببرم :
-آقا اجازه
ما جواب تمام سئوالهای شما را بلدیم
اما هنوز
از چشم های شما می ترسیم !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـــازه ميـفـهـمـــم:

قصـــه اصحـــاب كـهــف شــوخيــســـت!

ايـنـجــا يــك روز كـه بـخـوابــي
همــه فـرامـوشـت ميـكنـنـد . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادَم باشد بگویـَمَـت
دیگر از این لبخنـدهآ
آن هم ناگهـــانی،

نثـآر ِ چشمهای ِ
بیقــرارَم نکنی؛
دلــَم
طاقت این همـِ عاشقی ِ یک جآ را ندارد
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
بس که دیواردلم کوتاه است هرکه ازکوچه تنهایی ما می گذردبه هوای هوسی هم که شده سرکی می کشدومی گذرد
 
آخرین ویرایش:

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
ان که مست امدو دستی به دل مازدو رفت
دراین خانه ندانم به چه سودا زدو رفت
خواست تنهایی مارابه رخ ما بکشد
تنه ای بردراین خانه تنها زدورفت
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

شب ها به ماه دیده تو را یاد میکنم .
با مه فسانه گفتم و فریاد میکنم
شاید تو هم به ماه کنی ماه من ! نگاه ...
با این خیال خاطر خود شاد میکنم


 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من پذیرفتم شکست خویش را
پند های عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در کنار مزارم نایست و گریه نکن . من در آنجا حضور ندارم و هنوز نخوابیده ام .
من هزار ان بادی هستم که به هر سو می وزد.
من همان بلوری هستم که بر روی برف ها می درخشد.
من همان خورشیدی هستم که دانه را پخته می کند .
من همان باران ملایم پاییزی هستم .
من آنجا حضور ندارم .
من هنوز نخوابیده ام


 

Similar threads

بالا