بچه که بودم...

.سیاوش.

عضو جدید

بچگی هام یادش بخیر...
بیاین از بچگی هامون بگیم.چیکار می کردیم.چه آرزوهایی داشتیم...
 
آخرین ویرایش:

.سیاوش.

عضو جدید

من و اولین تجربه ام از برق!!!!!!!!:warn:
کلاس دوم بودم.رفته بودم یه گوشه حیاط یواشکی رو سر قوطی های رنگ.بعد از کلی خرابکاری خواستم اثر جنایتهامو معدوم کنم.:w07:
دستمو هر کاری میکردم پاک نمیشد.اون موقع به مغزم نمیرسید که با نفت باید پاک کنم...بچه بودم خوب!:child:
رفتم با دست رنگی کلید برق دستشویی روزدم و دستمو شستم با آب ژاول...
خلاصه اینکه بعد از تلاش مضاعف ؟آثار رنگ رفت:w42:
اما چشمم به کلید برق افتاد!رنگی بود!:w20:
منم دستم پر آب کردم ریختم رو پریز که مثلا بشورمش:w47:
آب ریختن همان و برق گرفتن همان:w29:
فهمیدم واقعا بوووووووووووووو!:w04:
 
آخرین ویرایش:

negin jo0on

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من و اولین تجربه ام از برق!!!!!!!!:warn:
کلاس دوم بودم.رفته بودم یه گوشه حیاط یواشکی رو سر قوطی های رنگ.بعد از کلی خرابکاری خواستم اثر جنایتهامو معدوم کنم.:w07:
دستمو هر کاری میکردم پاک نمیشد.اون موقع به مغزم نمیرسید که با نفت باید پاک کنم...بچه بودم خوب!:child:
رفتم با دست رنگی کلید برق دستشویی روزدم و دستمو شستم با آب ژاول...
خلاصه اینکه بعد از تلاش مضاعف ؟آثار رنگ رفت:w42:
اما چشمم به کلید برق افتاد!رنگی بود!:w20:
منم دستم پر آب کردم ریختم رو پریز که مثلا بشورمش:w47:
آب ریختن همان و برق گرفتن همان:w29:
فهمیدم واقعا بوووووووووووووو!:w04:


آخي ناااازي :w15::w15::w25::w25::w25::w29::w25::w25:
 

taha894

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون ، کلی یاد بچگی هامون افتادیم .:w12:

من اون موقع ها به همه میگفتم باید منو خانم دکتر صدا کنید و یکی از درسخون ترین بچه های فامیل بو دم .:w10:

و همیشه آرزو می کردم عینکی بشم .:w38:

اما پاکترین دوران زندگی همون زمان کودکیه ...:w16:
 

nobody!

عضو جدید
بچه که بودم آرزو می کردم هرگز بزرگ نشم!!

یه دفعه خواهرم کشک می خورد منم ازش خواستم که کشک را با دهانش بهم بده!...منم بچه بودم خوب!! بینیشو گاز گرفتم.

یه بار هم با خواهرم که شنا بلد نیست کنار استخر نشسته بودیم.
یه برگ خشک رو سرش افتاد منم جیغ زدم ملخخخخخخخخخخ!
طفلکی از ترس پرید تو آب...
بعد که بیرون اوردنش منو خیلی دعوا کردن...

من بزرگ شدم اما هنوزم از ملخ می ترسه!
 

sohrabibroker

عضو جدید
بچه که بودم دوست داشتم مرد باشم " حالا دوست دارم همون بچه باشم

بچه که بودم دوست داشتم مرد باشم " حالا دوست دارم همون بچه باشم

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم

کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند


کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود


اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم


بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه


کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم



بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم


بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه


بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم



بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی


بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم

ای کاش هیچ وقت ...

بزرگ نمی شدیم
و همیشه بچه بودیم
 

sohrabibroker

عضو جدید
بچه که بودیم همه آرزومون این بود که تیله هامون بیشترش سه پر باشه هر چند توش هر چقدر پر داشت تاثیری تو حرکتش نداشت فقط مهم بود که سه پر باشه
 

پیوست ها

  • 1273401700_5517_8df331d39f.jpg
    1273401700_5517_8df331d39f.jpg
    36.2 کیلوبایت · بازدیدها: 0

agin

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
توی یه کتاب خوندم ............... کتاب لحظه های حقیقی از باربارا دی انجلیس ( فوق العاده ست )

دوست داریم بچه بمونیم چون بچه ها توی لحظه زندگی میکنن . چون لحظه هاشون حقیقیه . چون توی همون لحظه ای که هستن از زندگی و اتفاقهای دور و برشون شاد میشن یا ناراحت .


..................

بچه که بودم

غم بود

اما

کم بود ......
 

majidhosseini

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از کدومش بگم؟:d
من بچه بودم کلا از درو دیوار میرفتم بالا....سر شام غذا میخوردم فوتبال میزدم تو خونه باز میومدم یکم میخوردم...(اما کسی رو جز خواهرم:D اذیت نکردم)
سیاوش جان تعریف برق گرفتگی کرد...من یادم میاد رفتم به مامان کمک کنم یه لیوان اب روریختم روی تلفن که بشورمش:D
فکر میکردم عین لباس میشورنش...بعد نمی دونستم تلفن چیه..برق چیه..خیلی موچول بودم
دو شاخشو زدم به برق...دیدم از تو سین یه نوری رفت رسید به تلفن ...بببببووووم:D:D:ِ:ِ:D:D
دیگه اون تلفن هیچ جوره درست نشد:cool:
چقدر مسابقات میزاشتیم فوتبال
یادمه یه بار فامیلا جمع شدیم مسابقه شلیک با تفنگ بادی....تهتقاری من بودم !
نکتش اینجا بود که تفنگه از قد من بلندتر بود:D
اما تنها کسی که به هدف میزد من بودم:D
از بچه گی استعدادم بالا بود:razz:
چقدر از درختا رفتم بالا...اون بالا میخوردم....

ولی یه خاطره هست که هنوزم جز بحث های مجلس هستش اینه که.....

من همیشه دوست داشتم ببینم تصادف چه جوریه!(روحیه آزمایش همه چیز:D)
یه روز یه کامیونی اروم میزنه پشت ماشین
اوه..همه ناراحت.....من تو ماشین جیغ داد که بابا تصادف کرده:biggrin:دیگه فقط مونده بود قر بدم:D
همه منو میددین میخندیدنا
بعد...مامانو اهل خونواده کلا تو خونه بودن...بابا بیرون کار داشت...گفت مجید نگیا!!!
مجید...مامان هول میشه ها
من:چــــــــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــــــــــــم
اومدم تو خونه.....مامان میگه بابا کجاست؟
دیدین بچه ها خودشونو لوس میکنن...بعد راه میرن چی جوریه منم اونطوری
جواب دادم:
اینقدر از من سوال نپرسین..من نمی گم بابا تصادف کرد:biggrin::biggrin:
مامانو داری.....هول شد..اینور اونور ...دیگه سیستمی بود:biggrin:
هنوز که هنوزه این جمله قصار من شده ضرب المثل:D
اوه چقدر حرف زدما
بای بای:heart:
 

Dr Ali

عضو جدید
بچه که بودیم بچه بدیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم!
 

.سیاوش.

عضو جدید

این تصویر رو خوب نگاه کنید.تو یه جاده قشنگ توی یه هوای خوب بارونی یکی پشت کرده بهت و داره ازت دور میشه.نمی دونی اون کیه که داره میره اما هر کی که هست دیدنش تو این جاده برات خیلی قشنگه...کودکی هام مثل این عابره زیر بارونه و داره ازم دور میشه و فقط خاطره های رنگیش برام مونده نه هوای سردش...
چقدر بچه که بودم همه چیز رنگ قشنگی داشت.غمها فقط چند لحظه می تونستند تو دلم جا خوش کنند.بی هیچ کینه ای قهر می کردیم به شوق آشتی...
رفت،افسوس و صد افسوس که از کودکی هام فقط یه خاطره مونده...
 

CordeliaII

عضو جدید
بچه که بودم...

یه روز مهمون داشتیم و مامان 5 تا پیاز حسابی بزرگو پوست کنده بود واسه کتلت.
رفتم دیدم گشنمه 3تاشونو بردم اتاقمو یکیو تموم نکرده با اشک و گریه مامانی پیدام کرد.

3یا4 باری برق منو گرفت....

بسیار کنجکاو و بازیگوش...
یه بار هوس کردم گلوله های نفتالینو بوخورم بعدش دیگه بابا اومد و قایمشون کرد..

یه بار دیگه هوس کردم برم ببینم که بالاترین طبقه بوفه جی داره.یکی از وسایلو که کشیدم همشون اتومات ریختن رو سرم..
کلی چینی یادگاریو به باد فنا دادم.

اینقد دوست داشتم از تراس بپرم....

 

.سیاوش.

عضو جدید
بچه که بودم یه روز که مامان بابام خونه نبودند مشتری اومده بود واسه خریدن خونه.مامان بزرگم اونها رو آورد خونه تا خونه رو ببینند.من نمی دونم اون روز چرا خونه تنها موندم.از ترس رفته بودم پشت کمد جا خورده بودم.5 ساله بودم.فکر می کردم مامان بزرگم داره بلایی سر ما میاره و می خواد خونه رو بده به اونها تا ما بی خونه بشیم.اینقدر گریه کردم و مامان بزرگمو تو دلم فحش دادم که نگو...
بچگی بود دیگه.اون خونه با حیاط بزرگ و حوضش و پله هایی که دو طرفش پر از گل رز بود برام خاطره زیبا بود...
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم بابام مرد. 4 سالم بود. تنها 3 تا خاطره بیشتر از پدرم ندارم. یکی اینکه تو حوض حیاط خونه باهام آب بازی میکرد، یکی اینکه یه روز منو برد دکتر آمپول زد، یکی اینکه تو عاشورا منو سوار شتر کرد. دیگه هیچی از بچگیم با پدرم یادم نمیاد.
12 سالم بود که شاگرد لوله کش شدم. همون باعث شد برم مکانیک سیالات بخونم.

خلاصه و مفید ;)
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز

نگین جون تو چرا اینقدر این شکلک پستونکو میزاری تو پستات. هرجا هستی یه دونه هم پستونک دو دهنته. بسه. دیگه بزرگ شدی. زشته. پستونک مال بچه هاست. ببین شقایق 21 دیگه نمیخوره!
تازه از تو هم کوچیکتره! آفرین دختر خوب!
 

negin jo0on

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگین جون تو چرا اینقدر این شکلک پستونکو میزاری تو پستات. هرجا هستی یه دونه هم پستونک دو دهنته. بسه. دیگه بزرگ شدی. زشته. پستونک مال بچه هاست. ببین شقایق 21 دیگه نمیخوره!
تازه از تو هم کوچیکتره! آفرین دختر خوب!




آخه حال ميده بيا تو هم امتحان كن:child::redface:
 

Mehdi_Architect

عضو جدید
بچه که بودم...
بچه که بودم ، مادرم هر روز دستم رو می گرفت و به مدرسه می برد و ظهر ها و بعدازظهر ها میومد دنبالم...
هر روز با بچه های محل می رفتیم فوتبال...
صمیمیت های اون دوران هیچوقت از یادم نمیره...
هیچوقت به سیاست فکر نمی کردم. . .
هیچوقت صحنه های خشونت آمیز در اینترنت و صحنه های کشت و کشتار مردم کشور خودمو نمی دیدم...
الان همه بچه محل های قدیمیم بزرگ شدن و هرکدوم سمت هدفشون رفتن و من هیچوقت نمیتونم اونها رو پیدا کنم. . .

==================================

حالا من موندم و این پیانوی کهنه ** میزنم و میخونم و این دل میگه
من بچه بودم غم بود ولی کم بود ** هنوز از ذهنم نرفته خاطرات تلخم
که چش چش 2 تا ابرو ** کشیدم و گفتم این ذهنم بود
ولی الان کابوس در گیرو خسته ** کارام نصفه پشیمون و خسته
 

Similar threads

بالا