چرا خیانت؟؟....

khatriya

عضو جدید
ای بابا خوب همه رو یه جا بگو دیگه ... این داستانای شاهم داره میشه شبیه سریال 90 قسمتی ها .... که توش اب هم میبندن ها ....
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت دوم

قسمت دوم

میدونین که حذف پزشکی گواهی بستری در بیمارستان میخواد
یه دوستی داشتم هر ترم مشروط میشد اسمش علی بود ازش پرسیدم اونم گفت باید بریم یه درمونگاه کوچیکه تو کرج میدون ازادگان برو بالا حسن اباد
اونجا یه دکتری هست کارتو را میندازه اینم بگم که این علی اقا از اون بچه مذهبیا بود
خلاصه یه روز رفتم پیش دکتره علی اقا هم همراهمون بود
دکتر گفت من گواهی همینجوری نمیدم شاید تو بری ادم بکشی من گواهی بستری به شرطی میدم که برای همون روزی که گواهی میخوای بیای اینجا بمونی و فقط همون ساعتایی که اینجایی بهت گواهی میدم و قرار شد که روز امتحان من برم اونجا از صبح تا ظهر و الکی بستری شم
اما داستان از اینجا دیگه حساس میشه
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
من فکر بد نکردم...شوخی بود...
ما باهم ازین حرفا نداریم...مگه نه حمید؟؟؟

من قصد توهین به شمارو نداشتم ولی تو پستای چند صفحه قبل ما به حمید قول دادیم ظرفیت داشته باشیم و اینکه یکی میاد اینجا و درد و دل میکنه صرفا به خاطر اینه که از تجربیات بزرگترا استفاده کنیم و مفید واقع بشه. نه اینکه داستان های هیجان انگیز تعریف بشه و یه عده به تمسخر بگیرن یا یه جورایی دیگه برداشت کنن که هم باعث پایین اومدن اون شخصیت بشه هم شان باشگاه. اگر هدف این بود فارسی 1 در خدمت همه هست.

بازم عرض میکنم طرف صحبت من شما نیستید. اینو به همه دارم میگم که یه وقت یه پستی ندن که همه شرمنده بشیم.
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سوم

قسمت سوم

خلاصه روز امتحان ما رفتیم اون درمونگاه رفتم صبح ساعت 7 طبق قرار درمونگاه که چه عرض کنم فقط یه مطب بود ولی مطبش بزرگ بود یارو اسمشو گزاشته بود کلینیک
یه دختر خانمی اونجا بود یه 4 سالی از من بزرگتر بود من اون موقع 19 سالم بود و والیبال بازی میکردم تو تیم دانشکده بودم خلاصه تعریف نکنم تیپم بد نبود
اون خانم خیلی سرد به من گفت شما بشینین همینجا تا ظهر و نشست پشت میزش جدول حل میکرد
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت چهارم

قسمت چهارم

یه مدت که گذشت بهم ازم یه سوال پرسید برای حل جدول منم جواب دادم
خلاصه کم کم اومدم نشستم پیشش با هم جدول حل میکردیم بعد از حالو کارم پرسید براش گفتم گفت صبونه خوردی گفتم نه رفت برام یه چایی اورد یکم هم نون و پنیر خیار داشت بهم داد خوردم خلاصه خیلی ازش خوشم اومد
تو اون سن ادم زود جو گیر میشه خیلی به نظرم خوشگل میومد حتی تو ذهنم به ازداج باهاش فکر کردم
صداش قشنگ بود به دلم میشست اصلا نمی فهمیدم زمان چه جوری میگذره دلم میخواست زمان تو همون نقطه بایسته و اون همیشه کنارم باشه
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه مدت که گذشت بهم ازم یه سوال پرسید برای حل جدول منم جواب دادم
خلاصه کم کم اومدم نشستم پیشش با هم جدول حل میکردیم بعد از حالو کارم پرسید براش گفتم گفت صبونه خوردی گفتم نه رفت برام یه چایی اورد یکم هم نون و پنیر خیار داشت بهم داد خوردم خلاصه خیلی ازش خوشم اومد
تو اون سن ادم زود جو گیر میشه خیلی به نظرم خوشگل میومد حتی تو ذهنم به ازداج باهاش فکر کردم
صداش قشنگ بود به دلم میشست اصلا نمی فهمیدم زمان چه جوری میگذره دلم میخواست زمان تو همون نقطه بایسته و اون همیشه کنارم باشه
خب؟ادامه بده:cool:;)
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت پنجم

قسمت پنجم

ساعت حدودای یازده بود که دکتر اومد دفترچه مو گرفت یه نسخه نوشت گفت میری داروخانه میگیری میای تا بهت گواهی بدم رفتم و برگشتم گواهی رو بهم داد گفت به سلامت
از اون دختر خدافظی کردم دوباره خیلی سرد جوابمو داد اصلا از وقتی دکتر اومد یهو سرد شد
من بدبخت تموم دلوم گذاشتم توی اون مطبو زدم بیرون اشک تو چشام جمع شده بود نمیدونم شما هم اینجورین یا نه ولی من وقتی کسی رو دوست دارم چشام ابکی میشه
اومدم افتان وخیزان ولی دیگه خودم نبودم یعنی دل تودلم نبود سوار اتوبوسای گوهردشت ازادی شدم سمت خوابگاه ولی مگه از جلوی چشما میرفت خدایا حاضر بودم بمیرم ولی یک روز دیگه پیشش باشم
گفتم باداباد هر چی میخواد بشه فردا میرم پیشش بهش میگم که عاشقشم دوسش دارم بهش میگم که قلبم میزنه براش بهش میگم که شب گریه کردم وقتی بهش فکر کردم
و ....................هزارتا فکر دیگه
اما
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت ششم

قسمت ششم

فردا صبح رفتم دانشکده گواهی رو بردم اون دوستمو که یادتونه علی مشروطی رو میگم
اومد و گفت چی شد منم ساده خر نشستم داستانو براش گفتم ای کاش نمیگفتم
اخه این بچه متعصبا تا میگی یه دختر و دوس دارم فکر میکنن مشکل س ک س داری این مغز تک سلولیشون فقط یه چیزو میفهمه از روابط دختر و پسر
خلاصه نشست برای ما از حرام وحلال گفت
گفت خیلی کار بدی کردم به دختر مردم نظر بد داشتم گفت خدا منو تو جهنم تو چشام سیخ میکنه از پس کله م در میاد
گفت چون بوی اون دختر بهم خورده و من اون بو تو ذهنم مونده دیگه بوی بهشتو نمیشنوم
گفت چون گوشم صدای اونو شنیده و لذت برده توی گوشم سرب داغ میریزن و گفت و گفت و سنشم یه سه سالی از ما بیشتر بود بعدم ما رو برد نماز جماعت و بعد نماز گفت تو دست از این دختر بردار من مشکلتو شرعی حلش میکنم فقط قول بده توبه کنی
بگم باقیشو؟
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
فردا صبح رفتم دانشکده گواهی رو بردم اون دوستمو که یادتونه علی مشروطی رو میگم
اومد و گفت چی شد منم ساده خر نشستم داستانو براش گفتم ای کاش نمیگفتم
اخه این بچه متعصبا تا میگی یه دختر و دوس دارم فکر میکنن مشکل س ک س داری این مغز تک سلولیشون فقط یه چیزو میفهمه از روابط دختر و پسر
خلاصه نشست برای ما از حرام وحلال گفت
گفت خیلی کار بدی کردم به دختر مردم نظر بد داشتم گفت خدا منو تو جهنم تو چشام سیخ میکنه از پس کله م در میاد
گفت چون بوی اون دختر بهم خورده و من اون بو تو ذهنم مونده دیگه بوی بهشتو نمیشنوم
گفت چون گوشم صدای اونو شنیده و لذت برده توی گوشم سرب داغ میریزن و گفت و گفت و سنشم یه سه سالی از ما بیشتر بود بعدم ما رو برد نماز جماعت و بعد نماز گفت تو دست از این دختر بردار من مشکلتو شرعی حلش میکنم فقط قول بده توبه کنی
بگم باقیشو؟
اره بابا جون من تند تر بگو...من هی از فضولی میمیرمو زنده میشم
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت هفتم

قسمت هفتم

شبش اومد خوابگاه پیش من مراسم توبه رو شروع کردیم دونفری تو اتاق بودیم یه نوار نوحه گذاشت و چراغو خاموش کرد و زد زیر گریه ماهم دلمون پر بود تهرونم بعضی وقتا خیلی بد غربته
اغا نشستیم به گریه کردن اخه منم اشکم در مشکمه تا بگی چی اشکم در میاد یه یه ساعتی برا امام حسین گریه کردیم بعد هم گفت برو غسل توبه کن بیا ما هم رفتیم غسل توبه کردیم یه دعایی هم بود گفت اینو زیر دوش بخون بردم خوندم
اومدم گفت دو رکعت نماز توبه بخون بروشی که گفت خوندم گفت خوب حالا بیا تابگم مشکلت چجوری حل میشه
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا به جون من میشه پستاتو طولانی تر بدی....دلش میخواد پیاده روی کنه رو اعصاب ما!!!!اهه
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت هشتم

قسمت هشتم

گفت ببین اسلام برای ما جوونا راه صیغه رو گذاشته صیغه یه جور ازدواجه که برای اینجور ادمایی مثل تو هستش (ما هم جوون عقلمونو دادیم دست علی مشروطی)
گفتم اخه علی من صیغه از کجا گیر بیارم گفت نترس من یه حاجی سراغ دارم کارش همینه
بقول فبلم مارمولک "امین ناموسه" اره بیا ببرمت پیشش مشکلتو بگو اون برات یه فکری میکنه گفتم علی من روم نمیشه برم در خونه مردم چی بگم؟
گفت منم باهات میام گفتم تو خودت رفتی صیغه کردی گفت من از این مشکلا ندارم
پریدم گرفتمش عین قرقی اومد تو مشتم زدمش زمین افتادم روش مث موش شده بود گفتم علی اگه دروغ بگی خودتو .............
پاشد با لب و لوچ اوویزون گفت حالا چرا وحشی شدی فردا شب بیا بریم بعد نماز مغرب و عشا
اگه بدونین اونشب با چه فکرایی خوابیدم؟
بگم بازم؟
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت نهم

قسمت نهم

فرداشب دم در خونه حاجی -من اعصابم خورد -حاجی نبود ساعت 10 اومد
تا اومد دو نفر دنبالش بودن صبر کردم خدافظی کردن رفتن یه پیرمرد کوسه حدود 65 سال سن 50 کیلو نمیشد قدشم تا زیر سینه من بود رفتیم جلو علی برگشت گفت حاجی این جوون داره به گناه میوفته براش یه فکری بکنین توبه کرده و....................... کل داستان
منم حاجی رو چسبوندم سینه دیوار گفتم حاجی من قات زدم باید یه فکری برام بکنی
هرکی دار یتو نوبت بیخیال شو من اصلا حالم خوب نیست
خیلی باهام مهربونی کرد گفت پسرم خیالت را حت چند تا کیس خوب برات سراغ دارم سبزه دوس داری یا سفید بلند باشه یا کوتاه
چه میدونم اینقدر گفت و گفت دیگه خون به مغزم نمیرسید گفت هفته دیگه فلان شب ساعت 8 بیا کسی رم با خودت نیار گفتم روچشم حاجی
حاجی جون قربونتم اتیش سر قلیونتم ای حاجی بلا گردونتم
حاجی اهل ثوابه حاجی سرش توحسابه
بگم؟
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت اخر

قسمت اخر

تند تند میگم حاجی تا یکماه مارو هفته به هفته میکشوند خونه شون هی برامون از قد وبالای این خانما میگفت ما هم هی اتیشمون تند تر میشد ناغافل از اینکه حاجی از این اتیش تند ما خوشش اومده و خودش ابنه ای تشریف داره من خر هم نمیفهمیدم تا اخر یه شب یه حرکتی کرد که فهمیدم یه فصل سیر تو خونش زدمشو فرار کردم هرکی خواست بدونه حاجی چیکار کرد که فهمیدم خصوصی بگه جوابشو میدم
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت بعد از اخر

قسمت بعد از اخر

اگه من میرفتم فردای همونروز با همون شور و حالی که داشتم عشقمو برای اون دختر که اونهمه محبت کرد به من میگفتم گناه بود؟:cry::cry::cry::cry::cry::cry::cry:
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام به همه

به قول پست بالایی(106) مجردم وتجربه ای ندارم که نظر بدم

ولی یه چیزی توی پستا نظرمو جلب کرد !!! واقعا پسری که تو دوره مجردیش دوست دختر زیاد داشته احتمال خیانتش بعد از ازدواج بیشتره ؟؟؟!!؟ ( اگه این طوره باید در مورد یه چیزایی تغییر موضع بدم .... خدا خیرتون بده )
به نظر من هر دختر یا پسری حتی زمانی که مجردن در صورت داشتن معشوقه به همسر ایندشون خیانت کردن.البته این نظر منه ها.مطمئنم خیلیا قبول ندارن
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه من میرفتم فردای همونروز با همون شور و حالی که داشتم عشقمو برای اون دختر که اونهمه محبت کرد به من میگفتم گناه بود؟:cry::cry::cry::cry::cry::cry::cry:

حمید جون دستت درد نکنه که داستانو طی چند فصل واسمون تعریف کردی و یه عده رو خون جیگر کردی. فقط یه چیزی واسم جای سواله. این تجربه ای که کسب کردیو واسمون تعریف کردی چه ربطی به خیانت داشت؟
اصلا چی شد؟
ما که نفهمیدیم؟ شما به تور یه آدم عوضی خوردی و خوشبختانه تموم شد و رفت ولی ربطش به خیانت چی بود؟
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
این داستان خیانت نبود؟
فقط خیانت یعنی س ک س با یکی غیر از همسر؟
اون حاجی داشت به همه چی خیانت میکرد.
همه چی =اخلاق- انسانیت-دین
تازه بازم نکته داره

خسته نشدین از بسکه دنبال ریشه یابی علت خیانت رفتین؟
خیانت خیلی ساده س این قدر پیچیده نیست
خیانت فقط در صورتی معنا داره که قبل از اون تعهدی وجود داشته باشه
اما اگه از تعهد فقط یه پوسته مونده باشه چی
همه چیز در دنیای ما نسبیه اینو فراموش نکنید
مگه حضرت علی نصف شب گونی نون و خرما نمیذاشت رو کولش میرفت در خونه ایتام
این ایتام مامان نداشتن؟
حضرت چندین زن نداشت ؟
همه این زنا رو مامانش براش خواستگاری کرده بود؟
یا با ضربت شمشیر بدست اورده بود؟
نباید قبلش با این خانما صحبت میکرد؟ دلشونو بدست میوورد؟
شما از پاپ کاتولیک ترید؟
این اخلاقیاتی که نسل جوان امروز داره از نکن بکن های مادراشون نشات گرفته نه از واقعیت تاریخ زندگی انسان
شما لطف کنید فیلسوف نشین و ادای فلاسفه رو در نیارید نظریه هم ندین چون اونوقت میگن غوره نشده مویز شدید
بیخود نیست که یکی میشه ارسطو یکی میشه ابن سینا یکی میشه نیچه
مکتب اسلام مسیحیت و تمام ادیان مهم
ما فعلا باید یکی از این چارچوبا رو قبول کنیم و تعریف خیانت یا هر چیزی رو از توی اونا در بیارید بعد دستتون میاد چرا اینجوریه؟

پرده را برداریم:
بگزاریم که احساس هوایی بخورد.
بگزاریم بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند.
بگزاریم غریزه پی بازی برود.
کفشها را بکند،و بدنبال فصول از سر گلها بپرد
بگزاریم که تنهایی اواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود


(احساس عشق با احساس مالکیت تناقض دارد.)
 

Similar threads

بالا