خودتو با یه شعر وصف کن...!

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
مكن آن نوع كه آزرده شوم از خويت
دست بر دل نهم و پا بكشم از كويت
گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
نكنم بار دگر ياد قد دلجويت
ديدم پوشم ز تماشاي رخ نيكويت
سخني گويم و شرمنده شوم از رويت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:در فصل گل چو بلبل مستم به جان گل
لبخند می زنم چو بیابم نشان گل
در جشن باغ، خنده ی گل را عزیز دار
شادی گزین که دیر نپاید زمان گل :gol:
 

siyavash51

عضو جدید
:gol:در فصل گل چو بلبل مستم به جان گل
لبخند می زنم چو بیابم نشان گل
در جشن باغ، خنده ی گل را عزیز دار
شادی گزین که دیر نپاید زمان گل :gol:

مگر تو چشم بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر ز پای درآیم به در برند به دوشم
 

siyavash51

عضو جدید
اي مطرب خوش قاقا، تو قي‌قي و من قو‌قو
تو حق‌حق و من دق‌دق، تو هي‌هي و من هو‌هو

با من صنما دل یکدله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن

ای مطرب دل زآن نغمه ی خوش
این مغز مرا پر مشغله کن

ای موسی جان چوپان شده ای
بر تور و برآ ترک گله کن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
 

siyavash51

عضو جدید
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من

برای خواندن آواز با من
گریزی نیست جز پرواز با من

بگیر از من دل و خود را رها کن
میان پرده های ساز بامن

از خودم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نظیر روی تو هرگز نمی توانم دید
مگر که آینه یی آورم برابر تو
مرا به گل چه نیازی که لحظه لحظه نسیم
شمیمی آورد از گیسوی معطر تو
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين يک نفس عزيز را خوش مي‌دار
که حاصل عمر ما همين يک نفس است.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من و آوای گرمت را شنودن
بدین آوا غم دل را زدودن
از اول کار من دلدادگی بود
ولیکن شیوه ی تو دل ربودن
 

غفار

عضو جدید
مولانا

مولانا

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
قیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزد
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد
دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر پل که مرا از تو جدا کرد شکستم
هر رشته نه پیوند تو را داشت گسستم
آن در که نشد غرفه ی دیدار تو بستم
صد شکر که از باده ی توحید تو مستم

 

ترمه جون

عضو جدید
دیگه این قوزک پا یاریه رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
بذار من تنها باشم میخوام که تنها بمیرم
برمو گوشه ی تنهاییو غربت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم زیر زنجیره غمت
دستو پام غرق یه خون شده دیگه بسه موندنت
 

غفار

عضو جدید
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
راه تو مرا از ره بیگانه جدا کرد
یاد تو مرا از غم بیهوده رها کرد
عشق تو مرا شاعر انگشت نما کرد
گفتم به همه خلق که این طرفه خدا کرد

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دريا و من چه قدر شبيهيم گرچه باز
من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا که از اهالي اين روزگارنيست
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چرا همگان را نبخشم
چرا از خاطر نبرم زخم‌ها را،
من که فراموش خواهم کرد
نشانی خانه‌ام
چهره‌ی کودکم
و تلفظ نامم را از دهانت،
و شعله که بر باد خواهد رفت.
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي سراپاي وجودت همه زخم و غم و درد
اينهمه خنجر و شمشير به جان تو كه كرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای دیده تو را به روی او خواهم داد
از گریه ی شوقت آبرو خواهم داد
می خند چو ایینه که در حجله ی بخت
دست تو به دست آرزو خواهم داد

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما
آن خوش ترانه چنگی شب زنده دار کو
ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود
افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو
 

siyavash51

عضو جدید
چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما
آن خوش ترانه چنگی شب زنده دار کو
ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود
افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو

برای خواندن آواز با من

گریزی نیست جز پرواز بامن

بگیر از من دل و خود را رها کن

میان پرده های ساز بامن
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
ياد او كردم ز جان سد آه دردآلود خاست
خوي گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
چون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل
كز سر بالين من آن سست پيمان زود خاست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلم یک سکوت میخواهد!

سکوتی که آرامش داشته باشد!

آرامشی که با هیچ چیز از بین نرود!

آرامشی که به اندازه من و آسمانم و خدا جا داشته باشد!...
 

pink girl

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه خوش بودي دلا گر روي او هرگز نمي ديدي
جفاهاي چنين از خوي او هرگز نمي ديدي
سخن هايي كه در حق تو سر زد از رقيب من
گرت مي بودي دردي سوي او هرگز نمي ديدي
 

EVER GREEN

عضو جدید
بر خود چو شمع خنده زنان گریه می‌کنم

تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
 

Similar threads

بالا