هر کی سوتی داده تعریف کنه!

atiii-68

عضو جدید
نه من اشتباهی اس ام اکشولانه که برا دوستم که دخمل بود می فرستادم

اشتباهی فرستادم برا همکلاسیه آقامون

کم مونده بود گوشیمو قورت بدم که اس ام اسه نره


:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin: :biggrin:
 

atiii-68

عضو جدید
یه روز خانم همسایمون و شوهرشون و بابا و مامانم دم در داشتن صبت میکردن، یه نینی کوچولوام داشتن که تو کالسکه نشسته بود، منم خواستم یه کوچولو بخندونمش گفتم عزیزم بپر بغل بابا!!!دیدم همه چشماسون گرد شده و با خشم دارن منو نیگا میکنن! منم به سرعت محل حادثه رو ترک کردم!! :دی


دمت گرم،،یه کم ناراحت بودم....وقتی خوندم از خنده منفجرشدم..........سرحال اومدم:smile:

:biggrin::biggrin::D:D
 

R.N.Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
توی 1جلسه اداری بودیم قرار شد 1ورزش مناسب پیشنهاد بدیم برای تشکیل کلاس و ....... من گلف مد نظرم بود ولی نمیدونم چوگان از کجا اومده بود هی میگفتم چوگان خیلی خوبه همه با تعجب به من نگاه کردن تازه فهمیدم چی گفتم
 

mehravehoath

عضو جدید
ی بار قرار بود من از طرف همه ی بچه های کلاس با استاد زبانمون صحبت کنم و سر راضیش کنم که کلاس رو کنسل کنه(اخه کلاساش جلسه ای پولی بود و اگه غیبت هم میکردیم باس پول میدادیم) وبعد بهشون اطلاع بدم
کلی با استاد صحبت کردم و از شرایط بد بچه ها گفتمو کلی خودمون رو مستضعف جا زدم ..استاد هم راضی شد
بعد که خواستم به بچه ها اس بدم که کلاس تعطیله اشتباهی اس رو به استاد فرستادم
واااااااای نوشته بودم بچه ها مخش رو زدم...خیالتون تخت برنامه اردو به راه و....
هنوزم یادم میاد میخوام بمیرم
 

sahar tala

عضو جدید
يه بار زنگ ميزدم به خونه دوستم اشغال بود چند بار گرفتم بعد قط كردم بعد چند مين تا گوشي رو برداشتم تكرارو زدم بوق نخورده يه پسره گفت الوو...سلام احوالپرسي كردم گفتم سميرا هست؟ گفت ببخشيد من با آقا...(داداشم) كار داشتم...نگو هم زمان كه اون شماره خونه رو گرفته منم شماره دوستمو گرفتم و...داشتم ميتركيدم بعد با داداشم تلفني حرف ميزد كلي مسخرم كردن:D
 

ایلناز71

عضو جدید
ی بار قرار بود من از طرف همه ی بچه های کلاس با استاد زبانمون صحبت کنم و سر راضیش کنم که کلاس رو کنسل کنه(اخه کلاساش جلسه ای پولی بود و اگه غیبت هم میکردیم باس پول میدادیم) وبعد بهشون اطلاع بدم
کلی با استاد صحبت کردم و از شرایط بد بچه ها گفتمو کلی خودمون رو مستضعف جا زدم ..استاد هم راضی شد
بعد که خواستم به بچه ها اس بدم که کلاس تعطیله اشتباهی اس رو به استاد فرستادم
واااااااای نوشته بودم بچه ها مخش رو زدم...خیالتون تخت برنامه اردو به راه و....
هنوزم یادم میاد میخوام بمیرم
وااااااااااااای
دمت گرم
ولی چه وحشتناک :biggrin:
مرسی. کلی خندیدم :biggrin::biggrin::biggrin:
 

kazemmaghoul

عضو جدید
بابا نمی دونین چی شد
دیروز یکی از بچه ها میخواست مسواک بزنه بعد ازعمری؟؟؟
حالا بگین چی شد ؟
یارو به جا خمیردندون خمیر ریش تراشیو به دندوناش زده بود
وای اینقدر خندیدیم
 

star2012

عضو جدید
ی بار قرار بود من از طرف همه ی بچه های کلاس با استاد زبانمون صحبت کنم و سر راضیش کنم که کلاس رو کنسل کنه(اخه کلاساش جلسه ای پولی بود و اگه غیبت هم میکردیم باس پول میدادیم) وبعد بهشون اطلاع بدم
کلی با استاد صحبت کردم و از شرایط بد بچه ها گفتمو کلی خودمون رو مستضعف جا زدم ..استاد هم راضی شد
بعد که خواستم به بچه ها اس بدم که کلاس تعطیله اشتباهی اس رو به استاد فرستادم
واااااااای نوشته بودم بچه ها مخش رو زدم...خیالتون تخت برنامه اردو به راه و....
هنوزم یادم میاد میخوام بمیرم

خیلی باحال بود.....خوب بعدش چی شد؟؟؟استادتون هیچی نگفت بهت؟؟؟
 

star2012

عضو جدید
یه بار من و چندتا از دوستام داشتیم با حسادت از دوست دختر یکی از پسرای دانشگاه بد میگفتیم....ینی دختره رو ندیده بودیم و لی شنیده بودیم باباش خیلی پولداره و از این حرفا.ما هم که حسودیمون شده بود داشتیم به دختره هی بد وبیراه میگفتیم.....حالا دختره از هم از بچه های دانشگاه ما نبود.واسه همین با خیال راحت داشتیم واسه خودمون غیبت میکردیم...2تادختر دیگه روبروی ما زیر آلاچیق داشتن آروم آروم با هم حرف میزدن...بعدن فهمیدیم از شانس بد ما یکی از اون دخترا همون دوست دختر پسر هم دانشگاهیمونه...کلی هم رفته زیراب ما رو زده....تمام مشخصات ما رو هم داده بود به پسره...حالا پسره هم اومده شاکی شده...
حالا یه بار ما تو عمرمون اومدیم غیبت کنیم....اگه گذاشتن...
 

دکترتپل

عضو جدید
دبیرستان که بودیم دبیر ادبیاتمون داشت میگفت که قدیما به افراد کور لال و.... چی میگفتن !
منم بدجور رفته بودم تو بهر حرفاش یه دفعه گفتم به اونایی که وسط سرشون کچله چی میگفتن!
یهو کلاس ترکید!
تازه یادم افتاد خود دبیرمون کچله!!!
 

M@HYA-J00N

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای سوتی من که 2012 بود

یه بار خواستم تاکسی سوار شم یه آقا دیگه هم وایساده بود کنار من
یه ماشین اومد گفتم مترو یارو هم نگه داشت اون آقاهه هم میخواست بره مترو کنار راننده و یه جا هم عقب بود من اول در سمت راننده رو باز کردم که بشینم دیدم مرده یه دفه معذب شد بعد عقبو دیدم فکر کردم دو تا خانوم نشستن آخه شلوار لی شونو دیدم زنونه میزد
منم در جلو رو بستم در عقبو باز کردم که آقاهه پیش اینا نشینه(غیررررررت)
با کمال تعجب دیدم عقب دوتا پسر جوون نشستن ................وای نمیدونین از خجالت آب شدم

همه یه جور نگام میکردن انگار ز اون دختر بدام......

راننده هم چند وقت یه بار میپرسید خانوم جاتون راحته؟


حالا جون من نخندین....
 

suniya2012

عضو جدید
سوتی که یادمه فقط همینه که وقتی خیلی غرق در درسمو یه سوال میخوام بپرسم، اشتباهی به استاد میگم بابا، دایی، خاله....:D
 

mehravehoath

عضو جدید
ی بار داشتم زنگ میزدم به آژانس نزدیک خونمون بعد همش کسی که گوشی رو برمی داشت ی فرد مسنی بود و با لهجه ی خاصی همش میگفت:
"الو....سلام آژانس خرمشهر بفرمایین"
هی با خودم قبل از اینکه گوشی رو برداره میگفتم که الان اینو میگه...بعد ی فرد جونی گوشی رو برداشت
گفت:الو
منم حول کردم یهو گفتم:الو...سلام آژانس خرمشهر بفرمایین
وای مرده فکر کرد دارم مسخره میکنم گفت بله؟؟؟
منم بعد از یک دقیقه سکوت ناشی از ضایع شدن گفتم به اشتراک فلان ی ماشین میخوام:redface:
 

22069

عضو جدید
سلام یه روز مامانم با داداشم سوار تاکسی بودن یهو چراغ قرمز میشه تاکسی به محض اینکه می ایسته مامانم بی معطلی از تاکسی پیاده میشه
 

behrouzred

عضو جدید
یه بار با دوستم خواستم سوار قطار بشم ، یه کوپه گرفته بودیم ،موقع سوار شدن دوستم اول وارد کوپه شد یهو دیدم گفت:کوپه گرفته شده، چندتا ساک اینجاست!!!!!!!!!!!،،. من رفتم داخل کوپه ،یهو صدای خنده من به آسمون رفت ، گفتمش اینا ساک پتو ها هستن که موقع خواب میندازیمشون رو خودمون............
از خجالت آب شد
 

Nilpar

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه شب من و خواهرم تا دیر وقت با دوستای خواهرم بیرون بودیم.....مامانم زنگ زد گفت: باباتون نمیدونه که بیرونید ولی گفته بهشون بگو زود بیان خونه!!!!
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صحبت از حلوا بود و پختنش تو خونه دایمم ( خونهاده خودمون خالم اینا داییم چهارمیم کلا 20 نفری بودیم )

منم وپریدم وسط حرفو گفتم:

چند روز پیش خونه یک خانمی حلوای خرمااااااااااااااااااااااااا (ملت چهارچشمی منو نگاه کردند راه ماست مالی هم نبود)

شوهر خالم گفت خوب مزش چطور بود یکی گفت دستور پختشو بگیر بیار

مردم از خجالت:w47:
 
آخرین ویرایش:

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
صحبت از حلوا بود و پختنش تو خونه دایمم ( خونهاده خودمون خالم اینا داییم چهارمیم کلا 20 نفری بودیم )

منم وپریدم وسط حرفو گفتم:

چند روز پیش خونه یک خانمی حلوای خرمااااااااااااااااااااااااا (ملت چهارچشمی منو نگاه کردند راه ماست مالی هم نبود)

شوهر خالم گفت خوب مزش چطور بود یکی گفت دستور پختشو بگیر بیار

مردم از خجالت:w47:

مگه حلوا خرمایی نداریم
ولی من خوردم
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی موقعها که میخوام خودمو لوس کنم به سوسک میگم سوکس
چشمتون روز بد نبینم یه داداش بزرگ دارم روی پیرهنش یه سوسک بود
من میخواستم بگم سوکس زبونم نچرخید گفتم داداش رو پیرهنت س...سه
خدا کنه که زن داداشم نشنیده باشه
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
صحبت از حلوا بود و پختنش تو خونه دایمم ( خونهاده خودمون خالم اینا داییم چهارمیم کلا 20 نفری بودیم )

منم وپریدم وسط حرفو گفتم:

چند روز پیش خونه یک خانمی حلوای خرمااااااااااااااااااااااااا (ملت چهارچشمی منو نگاه کردند راه ماست مالی هم نبود)

شوهر خالم گفت خوب مزش چطور بود یکی گفت دستور پختشو بگیر بیار

مردم از خجالت:w47:
:surprised:
حالا خانم کی بود؟:cool:
 

engineer.sh

عضو جدید
همین امروز پای سیستم داشتم تو باشگاه گشت میزدم
دیدم بوی آش میاد,کنجکاو شدم که ببینم مهمون داریم, اخه معمولا وقتی اش داریم خواهرم اینا هم هستن
رفتم طبقه بالا بدون توجه به پذیرایی رفتم تو آشپزخونه و در حین رفتن بلند گفتم :مامان مهمون داریم؟؟؟؟
تا رسیدم تو اشپزخونه مامان گفت اره مگه نمیبینی تو پذیراییی رو ؟؟؟
همونطور بلند گفتم نه کیه:surprised:
یهو دیدم صدای مستاجر بالاییمون از تو پذیرایی داره میاد(اومده بودن عید دیدنی)
واااای فکر کن
با تیشرتو سر باز از جلوشون رد شدم سلام ندادم
تو اشپزخونه دستمو گرفته بودم دلمو فقط داشتم میخنندیدم
روم هم نمیشد بیام بیرون
مامانم هم همینطور میخنندید بم
دیگه چادر مامانو سرم کردم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم ,اومدم سلام احوالپرسی:redface:
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همین امروز پای سیستم داشتم تو باشگاه گشت میزدم
دیدم بوی آش میاد,کنجکاو شدم که ببینم مهمون داریم, اخه معمولا وقتی اش داریم خواهرم اینا هم هستن
رفتم طبقه بالا بدون توجه به پذیرایی رفتم تو آشپزخونه و در حین رفتن بلند گفتم :مامان مهمون داریم؟؟؟؟
تا رسیدم تو اشپزخونه مامان گفت اره مگه نمیبینی تو پذیراییی رو ؟؟؟
همونطور بلند گفتم نه کیه:surprised:
یهو دیدم صدای مستاجر بالاییمون از تو پذیرایی داره میاد(اومده بودن عید دیدنی)
واااای فکر کن
با تیشرتو سر باز از جلوشون رد شدم سلام ندادم
تو اشپزخونه دستمو گرفته بودم دلمو فقط داشتم میخنندیدم
روم هم نمیشد بیام بیرون
مامانم هم همینطور میخنندید بم
دیگه چادر مامانو سرم کردم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم ,اومدم سلام احوالپرسی:redface:

به به خدا خیرتون بده دل مردم و شاد می کنید:D
 

Ned_Anathema

عضو جدید
همين چند مين پيش خواهرم و پسر عموم (8 سالشونه) هي وسايلمو بهم ميريختن (مهمونم داريم الان در اتاق منن)
اجيم داشت ميگفت من اينو برداشتم...........:smile:
من يكم داد زدم گفتم به وسايل دانشگاه من دست نزن :mad:
همه تركيدن از خنده :biggrin:
برگشتم ديدم تو دستش جعبه بن بن بن......................(ban ben bon):eek::confused::biggrin:
 

Similar threads

بالا