بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

گلابتون

مدیر بازنشسته
آسمان همچو صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بر روی دفتر خویش
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه...گویی ز دخمه ی دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه ی تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله ی راز
ناشناسی درون سینه ی من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوئیا بوی عود می آید
آه....باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بیگمان زان جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده ی عشق
می نویسم بروی دفتر خویش
جاودانه باشی ای سپیده ی عشق
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قیصر ...

قیصر ...

« اشتقاق »

وقتي جهان
از ريشه جهنم
و آدم
از عدم
و سعي
از ريشه هاي ياس مي آيد
وقتي يک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را به کفتر
تبديل مي کند
بايد به بي تفاوتي واژه
و واژه هاي بي طرفي
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف که بخواني

نان است !
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه دیدار نزدیك است.
باز من دیوانه ام،مستم.
باز میلرزد، دلم، دستم.
بازگویی در جهان دیگری هستم.
های!نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ!
های،نپریشی صفای زلفكم را،دست!
آبرویم رانریزی دل!
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیك است.
"
مهدی اخوان ثالث"
 

آیاتای

عضو جدید
مرگ رنگ

رنگي كنار شب
بي حرف مرده است
مرغي سياه آمده از راه هاي دور
مي خواند از بلندي بام شب شكست
سرمست فتح آمده از راه
اين مرغ غم پرست
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشته ي هر آهنگ
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده مي آرايد
با گوشوار پژواك
مرغ سياه آمده از راههاي دور
بنشسته روي بام بلند شب شكست
چون سنگ ‚ بي تكان
لغزانده چشم را
بر شكل هاي در هم پندارش
خوابي شگفت مي دهد آزارش
گلهاي رنگ سرزده از خاك هاي شب
در جاده اي عطر
پاي نسيم مانده ز رفتار
هر دم پي فريبي اين مرغ غم پرست
نقشي كشد به ياري منقار
بندي گسسته است
خوابي شكسته است
روياي سرزمين
افسانه شكفتن گلهاي رنگ را
از ياد برده است
بي حرف بايد از خم اين ره عبور كرد
رنگي كنار اين شب بي مرز مرده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حمید مصدق

حمید مصدق

تو را صدا کردم
تو عطری بودی و نور
تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال
درون دیده من ابر بود و باران بود
صدای سوت ترن
صوت سوگواران بود
ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم
تو را که می رفتی
مرا نمی دیدی
مرا که می ماندم
میان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
غروب غمزدگی
سایه های دلتنگی
تو را صدا کردم
تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند
و برگ برگ درختان تو را صدا کردند
صدای برگ درختان صدای گلها را
سرشک دیده من ناله تمنا را
نه دیدی و نه شنیدی
ترن تو را می برد
ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟
و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را
غروب غمزده در لحظه های رفتن را
نظاره می کردم
 

zx1

عضو جدید
جامه ام را
از ابرها عاریه می گیرم و
زمزمه هایم را
از رودی
که از حنجره تو می آید
به جست و جوی تو بر می آیم
در جنگلی
که تمام درختانش تویی
و همه گنجشکانش
مرثیه های من
از کدام سمت رفته ای ؟
در جنگل مرثیه و ابر
همه راها به قلب من ختم می شود
و دهانم اما .....
نامت را فریاد می زند
که آرامش تمام پرندگانی

شعری از ویکتور هوگو نویسنده قرن 19 فرانسه که پس از مرگش در کتابی به عنوان یادواره های هوگو از میان دستنوشته هایش استخراج شده بود به چاپ رسید.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رهروان كوي جانان سرخوش‌اند
عاشقان در وصل و هجران سرخوش‌اند

جان عاشق، سر به فرمان مي‌رود

سر به فرمان سوي جانان مي‌رود

راه كوي مي‌فروشان بسته نيست

در به روي باده‌نوشان بسته نيست

باده ما ساغر ما عشق ماست

مستي ما در سر ما عشق ماست

دل ز جام عشق او شد مي پرست

مست مست از عشق او شد مست مست

ما به سوي روشنايي مي‌رويم

سوي آن عشق خدايي مي‌رويم

دوستان! ما آشناي اين رهيم

مي‌رويم از اين جدايي وارهيم

نور عشق پاك او در جان ما

مرهم اين جان سرگردان ما
 
  • Like
واکنش ها: zx1

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج به غیر خود مگردان ما را
 
  • Like
واکنش ها: jjjj

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بگذار ، كه بر شاخه اين صبح دلاويز
بنشينم و از عشق سرودي بسرايم .
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
پر گيرم ازين بام و به سوي تو بيايم

خورشيد از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز
سيمرغ طلايي پرو بالي ست كه – چون من –
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا كه نشاط است و اميدست
پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست .
آنجا كه ، سراپاي تو ، در روشني صبح
روياي شرابي ست كه در جام بلور است .

آنجا كه سحر ، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشيد ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد ،
چشمم به تماشا و تمناي تو باز است !

من نيز چو خورشيد ، دلم زنده به عشق است .
راه دل خود را ، نتوانم كه نپويم
هر صبح ، در آيينه جادويي خورشيد
چون مي نگرم ، او همه من ، من همه اويم !

او ، روشني و گرمي بازار وجود است .
در سينه من نيز ، دلي گرم تر از اوست .
او يك سرآسوده به بالين ننهادست
من نيز به سر مي دوم اندر طلب دوست .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می شنوم می شنوم آشناست
موسقی ِ چشم ِ تو در گوش ِ من
موج ِ نگاه ِ تو هماواز ِ ناز
ریخت چو مهتاب در آغوش ِ من
می شنوم در نگه ِ گرم ِ توست
گم شده گلبانگ ِ بهشت ِ امید
این همه گشتم من و ، دلخواه ِ من
در نگه ِ گرم ِ تو می آرمید
زمزمه ی شعر ِ نگاه ِ تو را
می شنوم ، با دل و جان آشناست
اشک ِ زلال ِ غزل حافظ است
نغمه ی مرغان ِ بهشتی نواست
می شنوم ، در نگه ِ گرم توست
نغمه ی آن شاهد رؤیانشین
باز ز گلبانگ ِ تو سر می کشد
شعله ی این آرزوی آتشین
موسیقی چشم ِ تو گویاتر است
از لب ِ پر ناله و آواز ِ من
وه که تو هم گر بتوانی شنید
زین نگه ِ نغمه سرا راز ِ من !

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

گریز

از هم گریختیم
و آن نازنین پیاله دلخواه را دریغ
بر خاک ریختیم
جان من و تو تشنه پیوند مهر بود
دردا که جان تشنه خود را گداختیم
بس دردناک بود جدایی میان ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت
با آن همه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود
من بارها به سوی تو بازآمدم ولی
هر بار دیر بود
اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی محکم کنیم

کاش با چشمانمان عهدی کنیم وقتی از اینجا به دریا می رویم

جای بازی با صدای موج ها درد های آبی اش را بشنویم

کاش مثل آب ؛ مثل چشمه سارگونه ی نیلوفری را تر کنیم

ما همه روزه از اینجا می رویم کاش این پرواز را باور کنیم

کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پیدا کنیم

کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار دل ها وا کنیم

کاش اشکی قلبمان را بشکند با نگاه خسته ای ویران شویم

کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند ما به جای ابرها گریان شویم
 

ش.د

عضو جدید
در حضور دیگران میگویم تو محبوب من نیستی
ودر ژرفای وجودم میدانم چه دروغی گفته ام
میگویم میان ما چیزی نبوده است
تنها برای اینکه از دردسر به دور باشم
شایعات عشق راباآن شیرینی تکذیب میکنم
وتاریخ زیبای خود را ویران میکنم
احمقانه اعلام بی گناهی میکنم
نیازم را میکشم
بدل به کاهنی میشوم
عطر خود را میکشم
واز بهشت چشمان تو میگریزم
نقش دلقکی رابازی میکنم عشق من
ودراین بازی شکست میخورم
زیرا که شب نمیتواندحتی اگر بخواهد ستارگانش را پنهان کند
ودریا نمیتواند حتی اگر بخواهد کشتی هایش را.
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم


***
تا درخت دوستی برگی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

***
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم

***
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

***
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم

***
نکته​ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم

***
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تو را خواهم برد
به عروسی عروسکهای
کودک خواهر خویش
که در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نیست عبوس
کودک خواهر من
در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من
امپراتوری پر وسعت خود را هر روز
شوکتی می بخشد
کودک خواهر من نام تو را می داند
نام تو را می خواند
گل قاصد آیا
با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه من سراغ شعر مي روم
نه شعر از من ساده سراغي گرفته است
تنها در تو، به شادماني مي نگرم ...
هرگز تا بدين پايه بيدار نبوده ام
تنها در تو، به حيرت مي نگرم ...

هرگز تا بدين پايه عاشق نبوده ام
پس اگر اين سكوت
تكوين خواناترين ترانه ي منست
تنها مرا زمزمه كن
اي ساده،
اي صبور
حالا از همه ي اينها گذشته بگو
راستي در آن دوردست گمشده، آيا
هنوز كودكي با دو چشم خيس و درشت مرا مي نگرد ؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اي چشم تو از هر چه غزل گيراتر

لبخند تو از خنده ی گل زيباتر

در برکه ی آرام تو حتي مهتاب

صد بار ز خورشيد شده والاتر

تو پنجره ی وا شده بر هر جنگل

تو قطره ای از شوق شده درياتر

خوبان جهان آنچه تو داري دارند

در عشق تو از يک يکشان بالاتر
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان


مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان


تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان


کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان


بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان


................................
..................................


 
  • Like
واکنش ها: noom

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دلي يا دلبري، يا جان و يا جانان، نمي‌دانم
همه هستي تويي، في‌الجمله، اين و آن نمي‌دانم
بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمي‌بينم
بجز تو در همه گيتي دگر جانان نمي‌دانم
بجز غوغاي عشق تو درون دل نمي‌يابم
بجز سوداي وصل تو ميان جان نمي‌دانم
چه آرم بر در وصلت که دل لايق نمي‌افتد
چه بازم در ره عشقت که جان شايان نمي‌دانم
يکي دل داشتم پر خون شد آن هم از کفم بيرون
کجا افتاد آن مجنون، درين دوران نمي‌دانم
دلم سرگشته مي‌دارد سر زلف پريشانت
چه مي‌خواهد ازين مسکين سرگردان نمي‌دانم
اگر مقصود تو جان است، رخ بنما و جان بستان
و گر قصد دگر داري، من اين و آن نمي‌دانم
مرا با توست پيماني، تو با من کرده‌اي عهدي
شکستي عهد، يا هستي بر آن پيمان نمي‌دانم
تو را يک ذره سوي خود هواخواهي نمي‌بينم
مرا يک موي بر تن نيست کت خواهان نمي‌دانم
چه بي‌روزي کسم، يارب، که از وصل تو محرومم
چرا شد قسمت بختم ز تو حرمان نمي‌دانم
چو اندر چشم هر ذره، چو خورشيد آشکارايي
چرايي از من حيران چنين پنهان نمي‌دانم
به اميد وصال تو دلم را شاد مي‌دارم
چرا درد دل خود را دگر درمان نمي‌دانم
نمي‌يابم تو را در دل، نه در عالم، نه در گيتي
کجا جويم تو را آخر من حيران نمي‌دانم
عجب‌تر آنکه مي‌بينم جمال تو عيان، ليکن
نمي‌دانم چه مي‌بينم من نادان نمي‌دانم
همي‌ دانم که روز و شب جهان روشن به روي توست
وليکن آفتابي يا مه تابان نمي‌دانم
به زندان فراقت در، عراقي پايبندم شد
رها خواهم شدن يا ني، ازين زندان نمي‌دانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در جاده هایِ عشق
تو را می نویسم
و به دنبالِ ردِ پایِ عشق می گردم
کجا را بگردم
وقتی همه جا ردِ پایِ توست؟
 
  • Like
واکنش ها: zx1

zx1

عضو جدید
توی باور نازت ازم یه یاقی ساختی
میخوام بگم عزیزم منو تو نشناختی
میخوام بگم که یادت توی دلم میمونه
توی دلم سیاه نیست اینو چشمات میدونه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لبخند محبت

من در شتاب زندگی تندسیر خویش
بسیار کرده ام گذر از لحظه های کام
کامی که رهروان طریق مجاز را
باور نمی شود
عمری شنیده ام
با گوش دل ترنم نرم جوانه را
نجوای رود و چشمه و موج و نسیم و برگ
فریاد عاشقانه ی مرغ شبانه را
از برگ و از درخت شنیدم به نیمشب
بنگ ترانه را
آن سان ترانه یی که مکرر نمی شود
بوییده ام بسی
عطر هزار خرمن گل را به هر بهار
در باغهای بهشت
بسیار خفته است لبانم به کام دل
بر لاله های لب
آن لب که در خیال مصور نمی شود
با چشم آزمند چه بسیار دیده ام
از لابلای برگ درختان به نیمشب
گلبوسه های نقرهیی و نرم ماه را
در بزم روزگار
نوشیده ام ز چشم پر از ناز مهوشان
مستانه جرعه جرعه شراب نگاه را
آن گونه می که هیچ به ساغر نمی شود
شبهای بی شمار
در نور ماهتاب
چون مرغ تیز پر
در باغ آسمان پر اختر پریده ام
هر جا نشسته ام
هر سو دویده ام
چون کودکان ستاره ی ریز ودرشت را
مانند گل ز گلبن مهتاب چیده ام
از گونه گون ستاره یکی دسته بسته ام
آن دسته گل که یهچ میسر نمی شود
در عالم خیال چه شبها نشسته ام
بر ابرهای دور
گردم فرشتگان
در رقص و درسرور
تن را بسی به چشمهی مهتاب شسته ام
در غرفه های نور
من مست کام وناز
بر تختی از بلور
پرواز کرده ام
تا نقطه یی که هیچ فراتر نمی شود
اما میان این همه زیبایی و حلال
زیبا پدیده ایست جهان را نگفتنی
بالاتر از هرآنچه شنیدیم و خوانده ایم نور عنایتیست که با یک شعاع آن دنیا و هر چه هست برابر نمی شود
بشنو که فاش گویمت ای یار هوشیار
صد ها هزار نعمت جاوید روزگار
یک خنده ی محبت مادر نمی شود
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]این مرد خود پرست [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]این دیو، این رها شده از بند[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مست مست[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]استاده روبه روی من و [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خیره در منست[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]***[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گفتم به خویشتن[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مشتی زدم به سینه او،[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ناگهان دریغ[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آئینه تمام قد روبه رو شکست .[/FONT]


حميد مصدق
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
غنچه های هنر

چگونه جلوه کند ماه در برابر تو
که آفتاب نتابد زشرم منظر تو
به شاخه بوسه زدی شاخه در خزان گل کرد
بهار می شود از یوسه ی مکرر تو
مسیح چشم تو جان می دهد به ناز نگاه
فدای معجزه چشمان ناز پرور تو
نظیر روی تو هرگز نمی توانم دید
مگر که اینه یی آورم برابر تو
مرا به گل چه نیازی که لحظه لحظه نسیم
شمیمی آورد از گیسوی معطر تو
به یک نگاه دلم را در آتش افکندی
خدا بداد رسد از نگاه دیگر تو
فقیر میکده را هم به جرعه یی دریاب
چو ریخت دست زمان باده یی به ساغر تو
به جان دوست ز جانت ملال برخیزد
اگر خدا بنشیند به عمق باور تو
تو سایه بخش عقابان ابر پیمایی
چه قدرتیست که ایزد نهاده در پر تو
گلاب می چکد از خامه ات مبارک باد
که غنچه های هنر میدمد ز دفتر تو

**مهدی سهیلی**
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
حرف‌های ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه می‌کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود!
قیصر امین ‌پور
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشك ما، در خود چكیدن است

ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است

پر می كشیم و بال، بر پرده‌ی خیال
اعجاز ذوق‌ها، در پر كشیدن است

یا هیچ نیستیم، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشى
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از كال چیدن است

قیصر امین پور
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
رواق منظر چشم من آشيانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطيفه‌های عجب زير دام و دانه توست

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

...........................

.......................
 
  • Like
واکنش ها: noom

گلابتون

مدیر بازنشسته
آه اگر روزي نگاه تو
مونس چشمان من باشد
قلعه ی سنگين تنهايي
چهار ديوارش زهم پاشد

آه اگر دستان خوب تو

حامي دستان من باشد

قلعه تنهايي ما را

ديو در بندان خود کرده
خون چکد از ناخن اين ديوار
جان به لبهاي من آورده

آه اگر روزي صدای تو

گوشه ی آواز من باشد

آه اگر ديروز برگردد

لحظه اي امروز من باشد.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا