بییاید از خاطره های بچه گی بگیم

mr.abooli

عضو جدید
کاربر ممتاز
...........................................................................................................................................من تو 6 سالگی یه گروه واسه بچه محلا تاسیس کردم ... ازشون پول میگرفتم و طریقه آهنگ خوندنو یادشون میدادم .... میگفتم مثل ابی باید اوج بگیرین .... اونا هم حال میکردن ...بعد چند وقت دیگه کسی تو کمپانیم ثبت نام نکرد ....منم ورشکست شدم .....:D
 

mr.abooli

عضو جدید
کاربر ممتاز
میلاد بیا تو یه خاطره بگو بینم بچه گیاتم هم شرو شور بودی یا نه؟
 

mina jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
تولد دختر داییم دختر خلم تو یه روزه ما هم 4 ساله بودیم یه 2 یا 3 ساعتی به تولد مونده بود خالمو زن داییم اینا رفتن کیکو شامو تحویل بگیرن بیان ما رو هم تو خونه گزاشتن منم به این 2 تا گفتم تا اینا نیومدن بیاین من موهاتونو درست کنم اومدن بگن ما چه دخترای خوبی هستیم :D قیچی گرفتم دستم خیر سرم موهای اینا رو درست کردم(همه رو از ته زده بودم) وقتی مامانم اینا اومدن این 2 نفرو دیدن شوکه شدن بنده هم یه فصل کتک نوش جان کردم تو عکسا هم اونا با دامنای پف پفی و سر کچلن:biggrin:
 

mr.abooli

عضو جدید
کاربر ممتاز
تولد دختر داییم دختر خلم تو یه روزه ما هم 4 ساله بودیم یه 2 یا 3 ساعتی به تولد مونده بود خالمو زن داییم اینا رفتن کیکو شامو تحویل بگیرن بیان ما رو هم تو خونه گزاشتن منم به این 2 تا گفتم تا اینا نیومدن بیاین من موهاتونو درست کنم اومدن بگن ما چه دخترای خوبی هستیم :D قیچی گرفتم دستم خیر سرم موهای اینا رو درست کردم(همه رو از ته زده بودم) وقتی مامانم اینا اومدن این 2 نفرو دیدن شوکه شدن بنده هم یه فصل کتک نوش جان کردم تو عکسا هم اونا با دامنای پف پفی و سر کچلن:biggrin:
:biggrin: مرسی عکسشونو اسکن کن بزار خوب :gol:
 

khatriya

عضو جدید
من به دختر خاله و پسر خالم گفته بودم که اگه پولای قلکشون رو تو باغچه بکارن و بهش اب بدن درخت پول در میاد و پولدار میشیم... و این کارو کردن و همه خراب شد:(
ولی من نمیدونستم که این موضوع حقیقت نداره.. از بدجنسی نکردم این کارو به خدا:((
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم هر گاه یه اتفاق بد می افتاد ... مثلا اسباب بازی های دوست داشتنیمو گم می کردم خیلی زود به یه کار بد ربطش میدادم مثلا می گفتم برای این بوده که دزدکی به اشپزخونه رفتم واز شیرینی های که مادر پخته خوردم ..یا دفتر دادش کوچکه ام رو از روی لج بازی خط خطی کردم ..بچه همسایه رو بی خودی کتک زدم ..
بعد کلی از خدا معذرت خواهی می کردم ...
یادش بخیر ...بعد که اسباب بازی پیدا می شد ... یکی یکی اون کارها رو پس میگرفتم مثلا میگفتم خوب گشنه م بوده دیگه چکار می کردم باید یه چیزی می خوردم ...تازه تقصیر خود دادشم بوده چرا نک مداد منو شکوند ...اون بچه همسایه هم می خواست فحش نده ..

الان هم زیاد بزرگ نشدم چون همون اخلاق بچگی رو دارم
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا