بابا شدن مصلحتی

Tahmim

عضو جدید
چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ...

افراد زيادي اونجا نبودن , 3نفر ما بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود...

ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه يه جوان تقریبا 35 ساله اومد تو رستوران ، يه چند دقيقه اي گذشته بود كه اون جوان گوشيش زنگ خورد ، البته من با اينكه بهش نزديك بودم ولي صداي زنگ خوردن گوشيش رو نشنيدم ...

شروع كرد با صداي بلند صحبت كردن و بعد از اينكه صحبتش تمام شد رو كرد به همه ماها و با خوشحالي گفت كه خدا بعد از 8 سال يه بچه بهشون داده و همينطور كه داشت از خوشحالي ذوق ميكرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت اين چند نفر مشتريتون مهمون من هستن ميخوام شيريني بچم رو بهشون بدم...!

به همشون باقالي پلو با ماهيچه بده !!!

خوب ما همگيمون با تعجب و خوشحالي داشتيم بهش نگاه ميكرديم كه من از روي صندليم بلند شدم و رفتم طرفش ، اول بوسش كردم و بهش تبريك گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذامون رو سفارش داديم و مزاحم شما نميشيم...

اما بلاخره با اصرار زياد پول غذاي ما و اون زن و شوهر جوان و اون پيرزن و پيرمرد رو حساب كرد و با غذاي خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد...

خب اين جريان تا اين جاش معمولي و زيبا بود ، اما اونجايي خيلي تعجب كردم كه ديشب با دوستام رفتيم سينما كه تو صف براي گرفتن بليط ايستاده بوديم و ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو ديدم كه با يه دختر بچه 4-5 ساله ايستاده بود تو صف ...

از دوستام جدا شدم و يه جوري كه متوجه من نشه نزديكش شدم و باز هم با تعجب ديدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب ميكنه !!!

ديگه داشتم از كنجكاوي ميمردم ، دل زدم به دريا و رفتم از پشت زدم رو كتفش !

به محض اينكه برگشت من رو شناخت و رنگ و روش پريد !

اول با هم سلام و عليك كرديم بعد من با طعنه بهش گفتم : ماشالله از 2-3 هفته پيش بچتون بدنيا اومد و بزرگ شده !!!

همينطور كه داشتم صحبت ميكردم پريد تو حرفم گفت : داداش او جريان يه دروغ بود ، يه دروغ شيرين كه خودم ميدونم و خداي خودم...!

ديگه با هزار خواهش و تمنا جریان رو گفت : اون روز وقتي وارد رستوران شدم دستهام كثيف بود و قبل از هر كاري رفتم دستهام رو شستم و همينطور كه داشتم دستهام رو ميشستم صداي اون پيرمرد و پير زن رو شنيدم ...

البته اونا نميتونستن منو ببينن و با خنده باهم صحبت ميكردند : پيرزن گفت كاشكي ميشد يكم ولخرجي كني امروز يه باقالي پلو با ماهيچه بخوريم ! الان يه سال ميشه كه ماهيچه نخوردم ...

پير مرد در جوابش گفت : ببين اومدي نسازيها ! قرار شد بريم رستوران و يه سوپ بخريم و برگرديم خونه اينم فقط بخاطر اينكه حوصلت سر رفته بود ! من اگه الان هم بخوام ولخرجي كنم نميتونم بخاطر اينكه 18 هزار تومان بيشتر تا سر برج برامون نمونده...

همينطور كه داشتن با هم صحبت ميكردند ، كسي كه سفارش غذا رو ميگيره اومد سر ميزشون و گفت چي ميل دارين ؟!

پيرمرد هم بيدرنگ جواب داد : پسرم ما هردومون مريضيم اگه ميشه دو تا سوپ با يه دونه از اون نوناي داغتون برامون بيار...!

من تو حالو هواي خودم نبودم ، همينطور آب باز بود و داشت هدر ميرفت و تمام بدنم سرد شده بود ، احساس كردم دارم ميميرم ...

رو كردم به اسمون و گفتم خدایا شكرت فقط كمكم كن !

بعد اومدم بيرون يه جوري فيلم بازي كردم كه اون پيرزن بتونه يه باقالي پلو با ماهيچه بخوره ، همين !

ازش پرسيدم كه : چرا ديگه پول غذاي بقيه رو دادي ؟! ماهاكه ديگه احتياج نداشتيم !

گفت : داداشي ! پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم دنياي خودم و بچم رو بدم ولي آبروي يه انسان رو به خطر نندازم...

اين و گفت و رفت !

يادم نمياد كه باهاش خداحافظي كردم يا نه ، ولي يادمه كه چند ساعت روي جدول نشسته بودم و به دروديوار نگاه ميكردم و مبهوت بودم ...

واقعا راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید !
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر بار که این داستانو می خونم بی اراده گریه ام می گیره . هربار هم به خودم میگم تو که می دونی داستان چیه و اخرش چی میشه نخونش .......

ولی نمیشه نخوندش ..........

بعضی وقتا با خودم فکر می کنم انسان بودن سخت تره یا نبودنش ؟؟؟؟

همیشه هم به اینجا میرسم که نمیشه انسان نبود .هر چقدر هم یه انسان سنگدل باشه و ظلم کنه یه روزی یه جایی این دلش مثه یه انسان می تپه و مثه یه انسان رفتار می کنه مگر اینکه خدا ازش ناامید شده باشه
 

shakibam

عضو جدید
کاربر ممتاز
واییییییییییییی واقعا تاثیرگذار بود.
ایشاللا این آدما همیشه سالم و سلامت باشن.
 

najmeh_kolahkaj

عضو جدید
:cry::cry: واقعا مردونگي كرد. كاش همه ادما اينطور بودن.
يه بار براي خودمم همچين اتفاقي افتاد با مامانم رفته بوديم خريد داشتيم ميوه ميخريديم كه يه پيره زني اومد و داشت از توي صندوقي كه ميوهاي پلاسيده توش بود ( مغازه دار ريخته بودشون دور) داشت ميوه جم ميكرد خيلي دلم براش سوخت مغازه داره نذاشت ببرشون بااينكه دور ريخته بودشون خانومه بيچاره چقدر گريه كرد .مامانمم ميوه هاي كه از همون مغازه دار خريده بود جلوي خودش داد بهش ديگه هم ازش خريد نكرديم . بيچاره خانومه تا كمر خم شده بود هي تشكر ميكرد و اشك ميريخت و دعامون ميكرد . 3تا نوه يتيم داشت براي اونا ميخواست ببره.
واقعا بعضي از مردم توي نازو نعمتن پول بابت بهترين مبلمان و وسيله و خرجاي اضافي ميدن اما حاضر نيستن يه ذره به همنوع خودشون كه نيازمنده كمك كنن.  
 

alimohtasham

عضو جدید
آره منم بچه دار شدم رفتم داخل گفتم اومدم بیرون چون زیاد بودن
آخه این از فیلم هندی هندی تر بود اون پیرزنه اگر پول نداشت چرا اومده رستوران
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره منم بچه دار شدم رفتم داخل گفتم اومدم بیرون چون زیاد بودن
آخه این از فیلم هندی هندی تر بود اون پیرزنه اگر پول نداشت چرا اومده رستوران


حتی اگر فیلم هندی هم باشه اونقدر توش نکته مثبت وجود داره که ادم به خودش بگه هنوز خدا به انسان امید داره و انسانیت نمرده و این فیلم به دیدنش می ارزه

مهم اینه که حتی از یک فیلم هندی هم یه درس مردونگی و انسانیت بگیریم . همش که نباید از فیلم هندی نی ناش ناش یاد گرفت !!!!!
 

علی قوامی

عضو جدید
گفت : داداشي ! پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم دنياي خودم و بچم رو بدم ولي آبروي يه انسان رو به خطر نندازم...
از بس دور و برمون رو بدی و نامردی گرفته، مردی برامون اسباب تعجبه. از بس آدم ها آبروی دوستانشون رو میبرن چه برسه به غریبه ها، حفظ آبرو برامون ارزش شده.
 

senaps

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بار رفته بودیم یه روستایی بیرون از شهر که ملت اونجا گوشت رو ارزون تر میخرن....
مامان با داداش رفتن پایین..... مامانم چون یه دفعه میزنه به سرش که یکی از خاله هام رو هم دعوت کنه با ما بیاد، گوش بیشتری میخره.... قبلا هم پولای بیشتری بابت بنزین و خرت و پرت داده بودیم....
30 تومن پول کم میاره.... کارت بانکیش همراهش نیست(چون داریم میریم تفریح دیگه!! تازه تو اون روستا ملت دارن گوشت رو همینجوری رو هوا میفروشن و مغازه ندارن!!)....
مامانم وقتی برگشت گفتش که من به طرف گفتم که اقا 30 تومن از پولم کمه...یا کمتر بهم گوشت بده، یا اگر قبول میکنی، فردا برات میارم.... دو سه تا از قصاب‌ها میگن که خواهر من عیبی نداره که...اصلا بیا خودم بهت گوشت میدم همه‌ی پولش رو بعدا بیار...به هر حال، گوشتش رو اورد و خوشحال و خندون بود که جلو خواهر و شوهر خواهرش شرمنده نشده....(البته خاله‌های دیگه هم می‌اومدن...ولی چون مامانم این خاله‌ی کوچیک رو یه‌دفعه دعوت کرده بود که زود بیان، غذاشون گردن ما بود!!).....

من اون لحظه یه جمله به مامانم گفتم....همه‌ی مردم وجدان دارن، فقط وضع جوری شده که به با وجدان بودن طرفشون نمیتونن اعتماد کنن....

شخصا سعی کردم وجدان داشته باشم در تمام رفتار های روزمره‌ام.... اینکه حرف کسی رو زمین نذارم و به همه کمک کنم.... ولی خوب، نمیشه به با وجدان بودن همه اعتماد کرد... واسه همین من خیلی ضربه خوردم از این مسئله...

فردای اون روز هم سریع پول اقای قصاب رو بهش تمام کمال دادیم...اول صبح هم دادیم و الان 3-4 سالی هست که فقط از اون اقا گوشت می‌خریم... چون خونوادگی به همه اعتماد میکنیم، با کسایی طرف میشیم که وجدان داشته باشن!!


اینم ماجرای واقعی برای اونی که فکر میکرد این داستانه....
 

Tahmim

عضو جدید
یه بار رفته بودیم یه روستایی بیرون از شهر که ملت اونجا گوشت رو ارزون تر میخرن....
مامان با داداش رفتن پایین..... مامانم چون یه دفعه میزنه به سرش که یکی از خاله هام رو هم دعوت کنه با ما بیاد، گوش بیشتری میخره.... قبلا هم پولای بیشتری بابت بنزین و خرت و پرت داده بودیم....
30 تومن پول کم میاره.... کارت بانکیش همراهش نیست(چون داریم میریم تفریح دیگه!! تازه تو اون روستا ملت دارن گوشت رو همینجوری رو هوا میفروشن و مغازه ندارن!!)....
مامانم وقتی برگشت گفتش که من به طرف گفتم که اقا 30 تومن از پولم کمه...یا کمتر بهم گوشت بده، یا اگر قبول میکنی، فردا برات میارم.... دو سه تا از قصاب‌ها میگن که خواهر من عیبی نداره که...اصلا بیا خودم بهت گوشت میدم همه‌ی پولش رو بعدا بیار...به هر حال، گوشتش رو اورد و خوشحال و خندون بود که جلو خواهر و شوهر خواهرش شرمنده نشده....(البته خاله‌های دیگه هم می‌اومدن...ولی چون مامانم این خاله‌ی کوچیک رو یه‌دفعه دعوت کرده بود که زود بیان، غذاشون گردن ما بود!!).....

من اون لحظه یه جمله به مامانم گفتم....همه‌ی مردم وجدان دارن، فقط وضع جوری شده که به با وجدان بودن طرفشون نمیتونن اعتماد کنن....

شخصا سعی کردم وجدان داشته باشم در تمام رفتار های روزمره‌ام.... اینکه حرف کسی رو زمین نذارم و به همه کمک کنم.... ولی خوب، نمیشه به با وجدان بودن همه اعتماد کرد... واسه همین من خیلی ضربه خوردم از این مسئله...

فردای اون روز هم سریع پول اقای قصاب رو بهش تمام کمال دادیم...اول صبح هم دادیم و الان 3-4 سالی هست که فقط از اون اقا گوشت می‌خریم... چون خونوادگی به همه اعتماد میکنیم، با کسایی طرف میشیم که وجدان داشته باشن!!


اینم ماجرای واقعی برای اونی که فکر میکرد این داستانه....

از این موارد زیاد هست
 

*Essi*

اخراجی موقت
خوبی آدم ها زیاده، متاسفانه گفتن تنها بدی ها برای ما شده حقیقت بینی و گفتن خوبی ها شده ریا و خالی بندی.

به نظرم برای بسط کارهای خوب در جامعه هرکسی باید هرکار خوبی کرده از نظر خودش بیاد اینجا بگه، نگه ریا میشه بلکه ثابت کنیم جهان هرگز از خوبی خالی نیست.

مثلا در مورد همین غذا، من روزی با دوستم رفتیم سلف، اون یادش رفته بود غذا رزرو کنه و خیلی گرسنه بود.

من بهش گفتم من غذا خوردم، این برای تو کاملا هم جدی گفتم که باور کنه، هیچ غذایی چون گرسنگی اون روز به من نچسبید.

این رو گفتم نه برای اینکه بگم من آدم خوبی هستم، به وقتش هم کلی بدی در حق خیلی از دوستانم متاسفانه کرده ام، اما نذاریم بدی ها جای خوبی هارو بگیرند. :gol:
 

سایرس

عضو جدید
منم دیدم از نزدیک لمس کردم!
ب این هم اعتقاد دارم از هر دست که بدی از همون دس میگیری.
تو داستان ی حس ارامش عجیب هست دوسشداشتم مرسی!
 

kamran333

عضو جدید
joooooonaaaaaaaaaaaaaam maaaaaaaard
rastesh enghad badi didim ke shayad in dasta khiali bashe vasamoon
vali hanooooozaaaaaaaaaaaaam hast
 

بوگاتی رنسانس

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها ...

افراد زيادي اونجا نبودن , 3نفر ما بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود...

ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه يه جوان تقریبا 35 ساله اومد تو رستوران ، يه چند دقيقه اي گذشته بود كه اون جوان گوشيش زنگ خورد ، البته من با اينكه بهش نزديك بودم ولي صداي زنگ خوردن گوشيش رو نشنيدم ...

شروع كرد با صداي بلند صحبت كردن و بعد از اينكه صحبتش تمام شد رو كرد به همه ماها و با خوشحالي گفت كه خدا بعد از 8 سال يه بچه بهشون داده و همينطور كه داشت از خوشحالي ذوق ميكرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت اين چند نفر مشتريتون مهمون من هستن ميخوام شيريني بچم رو بهشون بدم...!

به همشون باقالي پلو با ماهيچه بده !!!

خوب ما همگيمون با تعجب و خوشحالي داشتيم بهش نگاه ميكرديم كه من از روي صندليم بلند شدم و رفتم طرفش ، اول بوسش كردم و بهش تبريك گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذامون رو سفارش داديم و مزاحم شما نميشيم...

اما بلاخره با اصرار زياد پول غذاي ما و اون زن و شوهر جوان و اون پيرزن و پيرمرد رو حساب كرد و با غذاي خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد...

خب اين جريان تا اين جاش معمولي و زيبا بود ، اما اونجايي خيلي تعجب كردم كه ديشب با دوستام رفتيم سينما كه تو صف براي گرفتن بليط ايستاده بوديم و ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو ديدم كه با يه دختر بچه 4-5 ساله ايستاده بود تو صف ...

از دوستام جدا شدم و يه جوري كه متوجه من نشه نزديكش شدم و باز هم با تعجب ديدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب ميكنه !!!

ديگه داشتم از كنجكاوي ميمردم ، دل زدم به دريا و رفتم از پشت زدم رو كتفش !

به محض اينكه برگشت من رو شناخت و رنگ و روش پريد !

اول با هم سلام و عليك كرديم بعد من با طعنه بهش گفتم : ماشالله از 2-3 هفته پيش بچتون بدنيا اومد و بزرگ شده !!!

همينطور كه داشتم صحبت ميكردم پريد تو حرفم گفت : داداش او جريان يه دروغ بود ، يه دروغ شيرين كه خودم ميدونم و خداي خودم...!

ديگه با هزار خواهش و تمنا جریان رو گفت : اون روز وقتي وارد رستوران شدم دستهام كثيف بود و قبل از هر كاري رفتم دستهام رو شستم و همينطور كه داشتم دستهام رو ميشستم صداي اون پيرمرد و پير زن رو شنيدم ...

البته اونا نميتونستن منو ببينن و با خنده باهم صحبت ميكردند : پيرزن گفت كاشكي ميشد يكم ولخرجي كني امروز يه باقالي پلو با ماهيچه بخوريم ! الان يه سال ميشه كه ماهيچه نخوردم ...

پير مرد در جوابش گفت : ببين اومدي نسازيها ! قرار شد بريم رستوران و يه سوپ بخريم و برگرديم خونه اينم فقط بخاطر اينكه حوصلت سر رفته بود ! من اگه الان هم بخوام ولخرجي كنم نميتونم بخاطر اينكه 18 هزار تومان بيشتر تا سر برج برامون نمونده...

همينطور كه داشتن با هم صحبت ميكردند ، كسي كه سفارش غذا رو ميگيره اومد سر ميزشون و گفت چي ميل دارين ؟!

پيرمرد هم بيدرنگ جواب داد : پسرم ما هردومون مريضيم اگه ميشه دو تا سوپ با يه دونه از اون نوناي داغتون برامون بيار...!

من تو حالو هواي خودم نبودم ، همينطور آب باز بود و داشت هدر ميرفت و تمام بدنم سرد شده بود ، احساس كردم دارم ميميرم ...

رو كردم به اسمون و گفتم خدایا شكرت فقط كمكم كن !

بعد اومدم بيرون يه جوري فيلم بازي كردم كه اون پيرزن بتونه يه باقالي پلو با ماهيچه بخوره ، همين !

ازش پرسيدم كه : چرا ديگه پول غذاي بقيه رو دادي ؟! ماهاكه ديگه احتياج نداشتيم !

گفت : داداشي ! پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم دنياي خودم و بچم رو بدم ولي آبروي يه انسان رو به خطر نندازم...

اين و گفت و رفت !

يادم نمياد كه باهاش خداحافظي كردم يا نه ، ولي يادمه كه چند ساعت روي جدول نشسته بودم و به دروديوار نگاه ميكردم و مبهوت بودم ...

واقعا راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید !


واقعا که دمش گرم ، خیلی مرد بوده میدونی مزه باقالی پلو با گوشت چنده الان که برای 6 نفر سفارش داده !!!!! :surprised::biggrin:
اما جدا از شوخی واقعا کارش قابل تحسینه :w17:

​خیلی کم شدن این آدما
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوبی آدم ها زیاده، متاسفانه گفتن تنها بدی ها برای ما شده حقیقت بینی و گفتن خوبی ها شده ریا و خالی بندی.

به نظرم برای بسط کارهای خوب در جامعه هرکسی باید هرکار خوبی کرده از نظر خودش بیاد اینجا بگه، نگه ریا میشه بلکه ثابت کنیم جهان هرگز از خوبی خالی نیست.

مثلا در مورد همین غذا، من روزی با دوستم رفتیم سلف، اون یادش رفته بود غذا رزرو کنه و خیلی گرسنه بود.

من بهش گفتم من غذا خوردم، این برای تو کاملا هم جدی گفتم که باور کنه، هیچ غذایی چون گرسنگی اون روز به من نچسبید.

این رو گفتم نه برای اینکه بگم من آدم خوبی هستم، به وقتش هم کلی بدی در حق خیلی از دوستانم متاسفانه کرده ام، اما نذاریم بدی ها جای خوبی هارو بگیرند. :gol:



با این حرفت موافقم . ایده خوبیه . اونقدر از بدی ها گفتیم که خودمون هم باورمون شده دنیا خاکستری متمایل به سیاهه .

چرا باید این تصور در ماها وجود داشته باشه که گفتن از خوبی ها یعنی ریا و خودنمایی ؟؟؟

همه انسانیم . خوبی ها و بدی های وجودمون درصدیه . نه 100% خوب مطلقیم و نه 100% بد مطلق . بعضی هامون درصد خوبی هامون بیشتره و بعضی هامون درصد بدی هامون .


میدونم چند تا از استادان خط ترتیبی دادن که شاگردانشون مرتب به مراکز نگهداری کودکان بهزیستی میرن و به اونها خطاطی یاد میدن
 

*Essi*

اخراجی موقت
با این حرفت موافقم . ایده خوبیه . اونقدر از بدی ها گفتیم که خودمون هم باورمون شده دنیا خاکستری متمایل به سیاهه .

چرا باید این تصور در ماها وجود داشته باشه که گفتن از خوبی ها یعنی ریا و خودنمایی ؟؟؟

همه انسانیم . خوبی ها و بدی های وجودمون درصدیه . نه 100% خوب مطلقیم و نه 100% بد مطلق . بعضی هامون درصد خوبی هامون بیشتره و بعضی هامون درصد بدی هامون .

میدونم چند تا از استادان خط ترتیبی دادن که شاگردانشون مرتب به مراکز نگهداری کودکان بهزیستی میرن و به اونها خطاطی یاد میدن

در مورد همین درس دادن هم من خیلی جاها رفتم به یک عده که وضعشون خوب نبوده دروس ارشد ریاضیات و مکانیک و.... گفتم.
اما خیلی ها گفتند چرا از این راه درآمد کسب نمیکنی.

منفعت طلبی و خودخواهی توی آدم ها بالا رفته، من هرکس حرف خوب رو بزنه میگم، فرقی نمیکنه کی باشه.

یادمه شیخ حسین انصاریان پای منبرش گفت: زمان گذشته تو بازار تهران میرفتی خرید، یک خط روی چوب میکشیدن به عنوان چوب خط میشد حجت و اعتماد فروشنده و خریدار.

الان کلی چک و ضمانت بانکی و...هست، دو طرف نمیتونن بهم اعتماد کنن.

خودمون اعتمادهارو از بین بردیم، با غفلت ها، دروغ ها، بی معرفتی ها و......
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
در مورد همین درس دادن هم من خیلی جاها رفتم به یک عده که وضعشون خوب نبوده دروس ارشد ریاضیات و مکانیک و.... گفتم.
اما خیلی ها گفتند چرا از این راه درآمد کسب نمیکنی.

منفعت طلبی و خودخواهی توی آدم ها بالا رفته، من هرکس حرف خوب رو بزنه میگم، فرقی نمیکنه کی باشه.

یادمه شیخ حسین انصاریان پای منبرش گفت: زمان گذشته تو بازار تهران میرفتی خرید، یک خط روی چوب میکشیدن به عنوان چوب خط میشد حجت و اعتماد فروشنده و خریدار.

الان کلی چک و ضمانت بانکی و...هست، دو طرف نمیتونن بهم اعتماد کنن.

خودمون اعتمادهارو از بین بردیم، با غفلت ها، دروغ ها، بی معرفتی ها و......



دقیقا همینطوره . قبلا مردا سبیلهاشون رو به عنوان ضمانت حرفشون گرو می ذاشتن و خیلی هم ضمانت معتبری بوده

الان طرف حاضر نیست ضمانت خانواده و بستگان درجه اول خودشو گردن بگیره

از بس نامردی و نامروتی کردیم . همه گناه ها رو هم می ندازیم گردن .......

حاضر نیستیم قبول کنیم همه با هم این جو رو بوجود اوردیم

فکر هم می کنیم کمک حتما باید مبلغش زیاد باشه یا نقدی باشه . شما در سال یکی دو بار برو مراکز اهدا خون و خون بده .

این خبرو تو فیس دیدم . تو خبرگزاری های داخلی هم لینکش هست



[h=1]چهار دستگاه دیالیز به بیمارستان ولیعصر اراك اهدا شد[/h]
این دستگاه ها با اهدای یك میلیارد و 200 میلیون ریال توسط كاركنان شركت ایرالكو خریداری و نصب شده است. کارکنان این شرکت نفری سی هزار تومان از حقوق شون رو برای خرید این دستگاه ها اهدا کردن
 

behzadk2019

کاربر فعال تالار مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
خیلی جالب بود .. افرین ب پدر و مادر اون مرده ک تونستن ی پسری مثل این تربیت کنن
 

Similar threads

بالا