برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

م.سنام

عضو جدید
برماجفامدارکه مادلشکسته ایم
دل از جهان بریده به مهرتوبسته ایم
هررهگذر که دید دل ازردگی ما
داند به وصل دوست نه از پا نشسته ایم
مویی است فاصله زطرب تاره طلب
مادرمقام عشق صفادرتوجسته ایم
نادیده بود دهر چوماشاعری چنین
شیدا به کوی دوست ولیکن خجسته ایم
نومید کی توان شدن از لطف ان حبیب
گر چه به بوی وصل زجان دست شسته ایم
هجران یاروجورزمان وغم نهان
چندان گران بود که چنین دلشکسته ایم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
چه آرام در خود شكستم
چه دلتنگ تنها نشستم
نشستم به هواي تو من
با تو آرامم پس از اين به خدا
گريه نكن دل بي تاب از بي خبري
شكوه نكن تن رنجور از در به دري
اي واي
اي واي
با من و دل تو بگو چه گذشت؟
با دل زار و شكستهء من؟

پر بكشد به هواي تو آه،
كي برسد تن خستهء من
چه سازد دل تنگ ديدار؟
چه گويد با عكس ديوار؟
نشيند به هواي تو دل
تا كه بازآيي گل گمشده ام
گريه نكن دل بي تاب از بي خبري
شكوه نكن تن رنجور از در به دري
اي واي
اي واي

 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
هي نپرس

تا هي سكوت كنم

چيزي از من بيرون نخواهي كشيد

كليد زنگ‌زده‌اي كه داري به قلب من نمي‌خورد

به خدا خودم هم ديگر

رمز اين گاوصندوق را از ياد برده‌ام.
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزم!
هیچ اتفاقی نمی افتد!
همان طور که تا به امروز نیوفتاده است!
اگر من بی خیال تو بشوم
اگر تو خودت را از من دریغ کنی
اگر من به دریغ کردن های تو لج کنم
و
بی خیالت شوم
و اگر هزار تا اگر دیگر جا خوش کنند در زندگی مان
هیچ اتفاقی نمی افتد برای درخت های این حوالی
که
به عطسه های پاییز خیلی خیلی حساس هستند!
فقط من فرسوده می شوم در یک آپارتمان 108 متری
فقط تو پیر می شوی در ...
فقط نا منتظر تر از دوست داشتنمان، مرگ سلام می کند به یک لحظه
فقط در قرن های آینده
یک حسرت در دل تو
و یک داغ در دل من
می ماند تا هزار بار به دنیا آمدن و رفتنمان!
عزیزم!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل همه روزهای خوب بودن
وقتی حس میکنم که هستی
آرام ترم
باش و بگذار نفس در هوای تو باشد
که بودنت آیه خواستن است
و من به خواهش تو نفس می کشم ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایی ام را قسمت کردم

همینجا میان نبودنت ...

چراغی روشن کرده ام

میان تاریکی درونم !

و به روزی می اندیشم که خورشیدی بودم با تو ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو چشمتون چه قصه هاست نگاهتون چه آشناست
اگه بپرسین از دلم میگم گرفتار شماست
نگاهتون پیش منه حواستون جای دیگه ست
خیالتون اینجا که نیست پیش یه رسوای دیگه ست
نفس نفس تو سینه ام عطر نفسهای شماست
اگرکه قابل بدونین خونه دل جای شماست
می میرم از حسادت دلی که دلدار شماست
کاش میدونستم اون کیه که این روزا یار شماست
خوشا به حال اون کسی که توی رویای شماست
شما گناهی ندارین این روزگار بی وفاست
تو خلوت شبونه ام خالی فقط جای شماست
تو جام می تموم شب نقش دو چشمای شماست...
 

م.سنام

عضو جدید
جزیره ی دلم رابرای امدنت مهیا کردم؛امابازبهانه اوردی وبابی رحمی گفتی که ازاب می ترسی.:gol:
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
باشد...
نام ِ مرا
از همه جا پاک کن!
اسمم را
از همه جا خط بزن!
وجودم را
نادیده بگیر،
و بر توانایی خود
و ناتوانی من لبخند بزن!
اما...
قبول کن،
مرا از یاد نبُرده ای!
قبول کن،
ذهنت را به تمامی اشغال کرده ام!
تا زمانی که سعی در فراموشیم داری
فراموشم نکرده ای
حالا...
باز هم سعی کن!
نام من جند جایی
مانده باقی هنوز!
قلم به دست گیر و خط بزن!
پاک کن بردار و پاک کن!
چه باک!
دلت را دارم
و
تمامی وسعت ذهنت را...
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی نا خواسته ایم


ونام هایی داریم که ناخواسته از ماست،


سطر های نوشته ناخواسته اند،


نگاه کن!


من هنوز ناخواسته ام...
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیگر به چیزی نمی اندیشم

در این سیاره پرت

نمی شود رستگار شد

امید

آمدنت بود که نیامدی

بگذار

عاشقا نه هایم را باد ببرد

چرا که…

تو هرگز وجود نداشته ای
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا با غمهاي احمقانه ام تنها بگذار و برو
مرا سرگردان و خسته در نيمه راه اين خيابان طولاني بي انتها
تنها بگذار و برو
مرا فراموش كن تا ابد
و ميان خاطراتت بميران و محو كن
چنانكه انگار هرگز نبوده ام، هرگز نشناخته اي مرا، نديده اي مرا
مرا بگذار و برو
خسته تر از آنم كه بخواهم حتي براي تو
وجود داشته باشم
خاطره باشم
بدرخشم
مرا بگذار
تنها
و برو!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهایم

کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
****
نمی دانم
شابد به نسیمی که صبح گاه
در سایه روشن حسرت و لبخند
از کنار دستهایت عبور کرد
می اندیشی
و من به آن بادبادکی فکر می کنم
که در سپیده دم ستاره و اسپند
در نگاه زلال تو تخم گذاشت
و تو نم نم
در تنهایی و ماه
ناپدید شدی
و تنها رد پایت
در امتداد مسیرهای خیس بی پایان
جا ماند .
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر چه دوري ز برم همسفر جان مني
قطره ي اشكي و در ديده ي گريان مني
در دل شب منم و ياد تو و گوهر اشك
همره اشك تو هم بر سر مژگان مني
دست هجران تو سامان مرا بر هم ريخت
باز گرد اي كه اميد من وسامان مني
اين مپندار كه نقش تو رود از نظرم
خاطرت جمع كه در خواب پريشان مني
در شب بي كسي ام ياد تو مهتاب منست
خود چراغي تو و در شام غريبان مني...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
مسافر جاده های
سرد تردیدم
با پالتویی از تنهایی و
کفشهایی پر از سر در گمی و

چمدانی پر از خاطره
چترم را میان اشکهایت
جا گذاشتم
بگذار
گرمیه دستانت را
بر صورتم احساس کنم
آنقدر سردم
که نمی توانم لب به سخن بگشایم

اما اگر اشک بگذارد
با نگاهم
با تو و چشمانت
می توانم حرفی بزنم
اگر اشک بگذارد . . .
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر شکوه پروانه را ندیده بودم

همیشه در پیله ای که ساخته بودم از تو،

می ماندم

و فکر می کردم دنیا

بیرون از این تار و پود فشرده،

چقدر تاریک است.

حالا که پروانه ام

در هر پروازی فکر می کنم

که حق با من بود!
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
این وقتِ سال
قاصدک ها کمی دیر می آیند
نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر
تا تشنگی سالیان دست هایم
به شعرهایم سرایت نکند
امروز اولین روز از بقیهء زندگی من است
به خانه که رسیدی ...
این صفحه را دوباره بخوان
بگذار همه بدانند
درد ، رفتن تو نیست
درد ، ماندن من است ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگت هستم ....
و این خط غریب ....
و این چشمان خسته ....
و این دست های مهربان .....
عجیب بیقراری می كنند .....
عجیب دلتنگت هستم و می دانم كه اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد ....
قدم هایم پرواز می آموزند ....
و دلتنگ تر می شوم ....
از این انتظار فرسوده كننده
كه
گریزی ندارد .... !
تنها مانده ام و غریبانه
خاطرات مكررمان را دوره می كنم ....
و به یاد می آورم که
شیرینی بودنت را نباید فراموش کنم..
از تو چه پنهان خوب من :
من جز تــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــو همه چیز را فراموش كردم ....
د...ل....ت....ن.....گ....ت....م.....!!!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
نميدانم تا كي ميتواني خود را از من و از چشمان منتظر من
پنهان داري
نميدانم تا كي ميتواني اين صبر و تحمل پولادين من را محك بزني
نميدانم تا كي ميتواني لحظات و ثانيه هاي مرا پراز حس حضور
ناپيداي خود كني
نميدانم تا كي ميتواني اينچنين مرا با چشم تر ببيني و بي اعتنا باشي
نميدانم تا كي ميتواني تمام محبتهاي مرا ناديده انگاري .
نميدانم تا كي ميتواني حضور مرا در برابر چشمانت ناديده بگيري
نميدانم تا كي ميتواني آشنا ترين آشناي قلبت را غريبه انگاري
نميدانم تا كي تاكي اي بي وفا نميخواهي بخواني از چشمانم اين
سكوت مرا...كه دنيايي فرياد است
نميدانم نميداني چقدر دلم ميخواهد تورا فرياد كنم
از ته دل نامت را فرياد بزنم و بگويم .....
........ر بيا
:cry:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
حال و روز تو را و
دلتنگی های سال به سال تو را و
تردید های تو را که
ضرب در عشق کنیم و
به توان دلواپسی برسانیم
تازه می شود من



مهديه لطيفي
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیوانه نمی گوید دوستت دارم

دیوانه می رود تمام دوست داشتن را

به هر جان کندنی

جمع می کند از هر دری

می زند زیر بغل

می ریزد پای کسی که

قرار نیست بفهمد دوستش دارد
 

moein_13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


اگه میخوای بدونی کسی دوست داره تو چشاش ز بزن اگه:

خندبد بدون دوست داره.:love:

اگه لبخند زد بدون برات میمیره.:love:
اگه سرشو انداخت پایین و رفت تو فکر بدون زندگی براش بدون تو معنایی نداره:crying2:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگفتمت مگر!

هزار شب

شعر نوشتم و شاعر نشدم

اما نشان ردِپاي ِ سبزت

در كوچه باغ ِ بلوغ ِ رؤيا

هزار شب شاعرم كرد !

نگفتمت ...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا