وقت اجلم ناله نه از رفتن جانست
از یار جدا می شوم این ناله از آن است
از یار جدا می شوم این ناله از آن است
مشاعرۀ سنّتی
- شروع کننده موضوع Matrix
- تاریخ شروع
یکی ز شب گرفتگان چراغ برنمی‌کند
کسی به کوچه‌سار شب درِ سحر نمی‌زند
کسی به کوچه‌سار شب درِ سحر نمی‌زند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم
nima20mehdi
عضو جدید
منو باور کن فقط قد ِ یه لحظه
که این لحظه برام یه دنیا می ارزه
که این لحظه برام یه دنیا می ارزه
رهی معیری
رهی معیری
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
رهی معیری
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند
که احتمال نماندست ناشکیبا را
که احتمال نماندست ناشکیبا را
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک
خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان
خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان
نا برده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
nima20mehdi
عضو جدید
درنگاهی ، شب نزدیک است
نگاهم بر نگاهی، شب گیرست
در این تاریک و ظلمت شبانه
دلم با ستارگان سوخته در گیرست
نگاهم بر نگاهی، شب گیرست
در این تاریک و ظلمت شبانه
دلم با ستارگان سوخته در گیرست
ترك افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي
كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
ترك افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي
كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
تو بینی آستین ما آستان را
تو بینی ملک تن ما ملک جان را
تو بینی ملک تن ما ملک جان را
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم كن بر جان خود پرهيز كن از تير ما
رحم كن بر جان خود پرهيز كن از تير ما
تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم كن بر جان خود پرهيز كن از تير ما
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمین روزنه جان و در دل
بر روی زمین روزنه جان و در دل
لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
لیک محال است که من خر شوم
لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
تو را ز كنگره عرش مي زنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |