خلوتی با خدا

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو در جان منی ، من غم ندارم
تو ایمان منی ، من کم ندرم
اگر درمان تویی ، دردم فزون باد
و گر معشوقه ای ، سهمم جنون باد
تویی تنها توی تو علت من
تو بخشاینده ی بی منت من
صدایم کن صدای تو ترانه است
کلامت آیه هایی عاشقانه است
تو را من سجده سجده می پرستم
که سر بر خاک ، بر زانو نشستم
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا کفـــ ـر نمیگویم ..پریشـــانم، چه میخواهی تو از جانــم ، مرا بی آنکـــه خود خـــواهم اسیر زندگــی کردی..
خــداونـــدا تو مسئــولی ..
خـــداوندا تو تنهایی و من تنــها ، تـــو یکتایی و بی همتا ، ولیکن من نه یکتایم نه بی همـــتا
فـــقــط..
تـــــــــــــــــــــــنـــــــــــــــــــــهـای تـــــــــــــنـــــــــهــــــــــایـم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا

دیگر میترسم از آدم هایی که عاشق نمیشوند

ولی عاشق کردن را خوب بلد اند . . .
 

fatima.m

عضو جدید
خدایا بزاربه هرچیزی که دلم با اون اروم میگیره برسم مرسییییی دوستت دارم خدا جون:smile::heart:
 

mary69

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا کمکم کن

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.
 

mary69

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا...پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که بتوانم پنچره ی دلم راروبه حقیقت بگشایم...
خدایا...یاریم کن که مرغ خسته دلم راکهدیری است دراین قفس زندانی است، دراسمان آبی عشق
توپروازدهم...
خدایا..پروردگارا...یاریم کن که شوق پروازراهمیشه درخود زنده نگهدارم .....
خدایا...توخود می دانی که بدترین دردبرای یک انسان دورماندن ازحقیقت خویشتن ورهاشدن
درگرداب فراموشی وسردرگمی
است...پس توای کردگار بی همتا مرا یاری کن که به حقیقت انسان بودن پی ببرم تابتوانم روزبه
روزبه تو که سر چشمه تمام
حقیقت هایی نزدیک ونزدیکتر شوم....
خدایا...همیشه گفته ام که تورادوست دارم...حالا هم باتمام وجود فریاد می زنم:
خدایا........دوستت دارم.....دوستت دارم...دوستت دارم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدای عزیزم سلام میشه کمی فقط کمی به من توانایی مقابله با مشکلاتم بدی تا تو مشکلات کم نیارم
 

fatima0

عضو جدید
اجازه خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میشه من ورقه مو بدم؟؟ میدونم وقت امتحان تموم نشده ولی من دیگه خسته شدم!!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدا

خدا

خدای عزیزم خیلی حس تنهایی دارم اخر چرا مگر نمیگویی برای هر کس غمخواری قرار دادی پس غمخوار من کجاست چرا هیچ وقت کنارم نیست خدایا دلم پر از خودم که خیلی ساده میشکنم کاش اینقدر ساده نمیشکستم
خدایا روی قلبم بنویس شکسته تا شاید بیش از این نشکنند دلم را
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
کاش پر پرواز داشتم تا شاید پرواز کنم به دورترین مکان تا مجبور نباشم بغضم فرو بدم خیلی راحت بشکنمش
خدایا میدونم من مسئولیت دارم پس کمکم کن تا مسئولیتهام به بهترین وجه انجام بدم ولی اگه دیدی نمیتونم زندگیم از من پس بگیر
 

shiva 420

عضو جدید
خدا نزدیک ترین کس زندگیمونه که به سادگی در حوادث زندگی فراموش میشه .هر از گاهی از خواب ناز بیدارمون میکنه چون دلش برای ما بی معرفت ها تنگ میشه.
خدایا وقتی تو زندگیم مشکلی پیش میآد توی گلوم یه چیزی گلوله میشه اشک هام خود به خود جاری میشه اونوفت میخوام داد و بیداد کنم .داد بزنم خدایا حقم نیست همش تقصیر تو ا.باهات قهرم. خدایا خودت ما رو خلق کردی بعید میدونم از ما بی معرفت تر دیده باشی دیواری کوتاه تر از خدا پیدا نمیکنیم.خدایا پس به بزرگیت ما رو ببخش.
 

mary69

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا لطیف.
الهی! بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.
الهی!همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.
الهی!مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند. کار ایشان تو بسزاز که دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند

 
آخرین ویرایش:

kavoosrahmani

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی خدا از پشت ، دستهایش را رویچشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نگاهت همجون همیشه محتاجم ، احتیاج معنای یک کوچک در مانده است . . .
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خدای عزیز کمی به من هم نگاه کن خیلی بهت احتیاج دارم امیدوارم مراقب همه باشی مراقب عزیزان من هم باشی اگه در اخر دوست داشتی به من هم نگاهی بینداز
 

جین ایر

عضو جدید
اخرین فرصت هم داره از دست می ره!
من و تو می مونیمو سکوت همیشگیه تو!
خدا اسون نیست!بی جواب موندن؟؟؟؟؟؟
بین رویا و واقعیت معلق شدن!
من جزیی از خودتم!به همه خودت نگاه کن!!!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بار خدایــــــا!
از کوی تو بیرون نرود پای خیالم
نکند فرق به حالم
نه من آنم که برنجم! نه تو آنی که برانی!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم دیگر چگونه دایره مانندهای روی گونه ام را مخفی کنم وقتی تنهایی. و تنهاییم با بودنت پر می شود . . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر آینه، تصویر آشنای تو بود و هر حجم ، پر از فریاد حضور تو ...
تو را داشتم و همه چیز داشتم.
گفتم : تا آخر جاده بمان که بودنت ستاره تا ستاره آسمان را ازان من می کند.
گفتم : نگاهت که با من است ، تا آخر این جاده با نور چشمانت طلوع خواهم ماند.
... نمی دانم به کدامین گناه ، یک گمشده افتادم در این کوچه پس کوچه ها !
و تو را در خم این کوچه گم کردم !!
من ، مدعی تمام عاشقانه های ساده و کودکانه ، آسان تر از هر بهانه گمت کردم.
دیگر آینه را به چشم می دیدم و به دل تکذیب می کردم.
تو نبودی ... شاید هم من نبودم! و دیگر آسمان نبود.
نگاهت را بین هزاران نگاه گم کردم و راه لحظه به لحظه تاریک تر شد.
من ، مدعی با تو بودن ، کم آوردم . گم شدم . خاموش شدم و خسته ...
دیگر هیچ چیز و هیچ کس مرا از خود نمی رهاند.
بال های خسته ام اما هنوز هم شوق پر کشیدن از این بن بست تا آسمان ستارهباران تو را دارد آنجا که هر ستاره به حرمت چشمان تو جــان می گیرد ...
بال های خسته ام هنوز شوق پر کشیدن از این بن بست ها را دارد با اوج نگــاه تــو .
گاه شکوه و گاه شکر .
گاهی فریاد و گاه زمزمه .
اما این بار انگار از هر احساس ِ ساده ی اینجایی ، تهی به سراغت می آیم.
خاموش تر از همیشه . تنهای تنها ...
نه شکوه و نه شکر!
نه فریاد و نه زمزمه .
آنقدر تنها که حتی احساسی را همسفر خویش نمی بینم و آنقدر ساده که جز باورت روی بالهایم سنگینی دیگری را لمس نمی کنم!
تنها که می شوم ؛ دیگر تا تو راهی نیست .
سبک بال که می شوم ؛ دیگر حتی به پرواز هم نیازی نیست.
تنها که می شوم ؛ انگار پشت پرده ی رنگارنگ زندگی ، سپیدی را ساده تر حس می کنم و حالا از اینجا چقدر صحنه بی معناست!
بی پرده بگویمت ! تنهایی حقیقت را نثارم می کند و حقیقت جز تو نیست.
کاش دیگر هرگز عادت و فراموشی ؛ مرا به آن طرف صحنه نکشاند ! ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرا ترک گناه نمی کنم؟
چرا ترک گناه نمی کنم؟

در حالی که این همه می گویم از عضب خدا میترسم!!!
وقتی که من از غضب و قهر خداوند خوف داشته باشم ،

نباید و نمی توانم مرتکب گناه و عصیان بشوم...
ای کاش هیچ وقت ...

ای کاش هیچ وقت گناه نمی کردم.

خــــــــدایــــــــــا

شرمنده ام از زیادی گناهانی که انجام داده ام ، شرمنده ام.

پروردگارا،

از قدر شناسی خودم ، از اینکه هر روز باعث ناراحتی تو میشوم شرمسارم.
ای خدای بزرگ

چه بگویم از کدامین گناهم نزد تو طلب عفو کنم.

خـــــــــدایـــــــــا

به کدامین گناه اشک شرم از دیده جاری سازم.
هر وقت که خواستم زبان به حمد و ثنایت بگشایم، اشک در دیدگانم جمع شد و بغض شرم

و پشیمانی از گناهان ،
دیگر مجال سخن گفتنم ندارد.

بــــارالــــهـــــا

از این منجلابی که در ان گرفتار شده ام نجات ده.
به این پرنده ی اسیر ، پر و بالی ده تا خودش را از این قفس

رهایی بخشد و طعم رهایی و ازادی را تجربه کند.
 

Similar threads

بالا