فراق یار

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روز و شب در دیدهٔ شب‌زنده‌دار من یکی است

سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بیقرار من یکی است

نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم، خزان و نوبهار من یکی است

گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده‌اند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است

ساده‌لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینه‌وار من یکی است

می‌برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست
خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است

بی‌تامل صائب از جا بر نمی‌دارم قدم
خار و گل ز آهستگی در رهگذار من یکی است
 

م.سنام

عضو جدید
بیاکه این زمانه قصد وفاندارد
گرهم کندوفایی کاری به ماندارد
بیاکه دل دوباره دارد بهانه تو
که دردبی توبودن جزتودواندارد
گفتی چرابه یادم بیمار ومست گشتی
گفتم که روی ماهت چون وچراندارد
صبرم تمام گشته هجرتوقاتل من
دل ازفراق رویت نای ونواندارد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سرو بلند بین که چه رفتار می‌کند
وان ماه محتشم که چه گفتار می‌کند

آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری
قصد هلاک مردم هشیار می‌کند

دیوانه می‌کند دل صاحب تمیز را
هر گه که التفات پری وار می‌کند

ما روی کرده از همه عالم به روی او
وان سست عهد روی به دیوار می‌کند

عاقل خبر ندارد از اندوه عاشقان
خفتست او عیب مردم بیدار می‌کند

من طاقت شکیب ندارم ز روی خوب
صوفی به عجز خویشتن اقرار می‌کند

بیچاره از مطالعه روی نیکوان
صد بار توبه کرد و دگربار می‌کند

سعدی نگفتمت که خم زلف شاهدان
دربند او مشو که گرفتار می‌کند
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از بار فراق تو مرا، کار خراب است
دریاب، که کار من از این بار، خراب است

پرسید، که حال بیمار تو چون است؟
چون است میپرسید، که بیمار خراب است

کی چشم تو با حال من افتد که شب و روز؟
او خفته و مست است و مرا کار خراب است

هشیار سری، کز می سودای تو مست، است
آباد دلی، کز غم دلدار خراب است

من مستم و فارغ ز غم محتسب امروز
کو نیز چو من، بر سر بازار، خراب است

تنها نه منم، مست، ز خمخانه عشقت
کز جرعه جامش، در و دیوار خراب است

سلمان ز می جام الست، است چنین مست
تا ظن نبری کز خم خمار، خراب است

زاهد چه دهی پند مرا جامی ازین می؟
درکش که دماغ تو، زپندار، خراب است
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي مرغ مهاجر به كجا خواهي رفت ؟

به كدامين سو پرواز خواهي كرد ؟

هجرت براي نبودن !

رسيدن در اعماق پوچ !

رسيدن براي مرگ !

در كدامين انتظار ، خواهي ماند ؟

به ياد كدامين سرزمين مي ماني ؟

بدون بازگشت ؟!

از كدامين قسمت خواهي رسيد ؟

از كدامين تبار آسودگي مي نالي ؟

در مسير تنهاي هجران

با كه همقدم خواهي شد ؟

زخم هاي تنت را به كدامين آغوش خواهي سپرد ؟

و به عشق كدامين دل فرياد خواهي برآورد ؟

هجرت براي چيست ؟

روزي مرگ فرا خواهد رسيد

و در آن هنگام

آسمان غربت بار هجرت

براي تو نمي نالد

كه عمري در شب هاي بي ستاره آن

پرواز كردي

و همدم تنهايي شبهايش شدي

پرهايت به دور از آتش باد !
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوبان هزارو از همه مقصود من یکیست
صدپاره کنند به تیغم سخن یکیست
خوش مجمعی است انجمن نیکوان ولی
ماهی که از اوست رونق این انجمن یکیست
گشتم چنان ضعیف که بی ناله و فغان
ظاهر نمی شود که دراین پیرهن یکیست
 

م.سنام

عضو جدید
نسیم باد صبا چون ز بوستان آید

مرا ز نکهت او بوی دوستان آید


برو دود ز ره دیده اشک گرم روم

ز بسکه از دل پرخون من بجان آید


قلم چه شرح دهد زانکه داستان فراق

نه ممکنست که یک شمه در بیان آید


اگر بجانب کرمان روان کنم پیکی

هم آب دیده که در دم بسر دوان آید


برون رود ز درونم روان باستقبال

چو بانگ دمدمهٔ کوس کاروان آید


چو خونیان بدود اشک و دامنم گیرد

که باش تا خبر یار مهربان آید


سرم بباد رود گر چو شمع از سر سوز

حدیث آتش دل بر سر زبان آید


در آرزوی کنار تو از میان بروم

گهی که وصف میان تو در میان آید


بدین صفت که توئی آب زندگانی را

ز شوق لعل لبت آب در دهان آید
 

raha88

عضو جدید
محبوب من تنهايي هايم پر از ياد توست... قلبم منزلگه عـــشـــق توست... احساسم از آن وجود نازنين توست... تمام هستي ام در عشق تو غرق شده... چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... به راه تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي... براي تويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي... براي تويي كه هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است ... .. براي تويي كه قلب منی ...
برای تویی که یک عمرباید درفراقت بسوزم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید

به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید

چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید

چو در میان مراد آورید دست امید
ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید

سمند دولت اگر چند سرکشیده رود
ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید

نمی‌خورید زمانی غم وفاداران
ز بی‌وفایی دور زمانه یاد آرید

به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال
ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من لاف چون زنم، که سرم را هوای توست
بس نیست؟ این قدر که سرم خاک پای توست
با آنکه رفته در سر مهر تو، جان من
جانم هنوز، بر سر مهر و وفای توست
پرداختیم، گوشه خاطر، ز غیر دوست
کین گوشه، خلوتی است که خاص، از برای توست
ای غم وثاق اوست دلم، گرد او مگرد
جایی که جای فکر نباشد، چه جای توست
آیینه صفات خدایی و خلق را
جمعیتی که روی نمود، از صفات توست
چشم بدان، ز حسن لقای تو دور باد
کاکنون بقای عالمیان، در لقای توست
آنچ از تو می‌رسد به من احسان و مردمی است
و آنها که می‌رسد، به تو از من دعای توست
موی تو بر قفای تو دیدم، بتافتم
گفتم، مگر که دود دلی، در قفای توست
مویت به هم برآمد و در تاب رفت و گفت
سودای کج مپز، که کمند بلای توست
گر بنده می‌نوازی، ور بند می‌کنی
ما بنده‌ایم، مصلحت ما، رضای توست
ور قطع می‌کنی سرم، از تن بکن، که نیست
قطعا برین سرم سخنی، رای، رای توست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کسی از عمر برخوردار باشد
که از عشق نگاری زار باشد

هوای دلبری ما پسند است
دو عالم را بهل ز اغیار باشد

به غیر عشق دل چیزی نخواهد
که غیر عشق بر دل بار باشد

خلایق جمله در خوابند الا
دو چشم عاشقان بیدار باشد

ز کوی دوست می‌آید نسیمی
کسی یابد که او هشیار باشد

کسی را کو ز عشقی برد بوئی
چه پروای گل و گلزار باشد

دلی راکو بود داغی ز عشقی
کیش با لاله یا گل کار باشد

کسی کو یافت ذوق لذت عشق
ز جنت گر زند دم عار باشد

بهشت دیگران گلزار باشد
بهشت ما رخ دلدار باشد

نعیم زاهدان حور و قصور است
نعیم عاشقان دیدار باشد

جحیم بی‌غمان دود است و آتش
جحیم ما فراق یار باشد

نه پیچم از بلای دوست گردن
که در عشق امتحان بسیار باشد

کسی را میرسد لاف محبت
که چشمش زار و دل افکار باشد

بهشت فیض باشد عشق جانان
ز اشکش تحتها الانهار باشد
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
خنده ات ایینه ی خورشید هاست
در نگاهت صد هزار آهو رهاست
میوه ای شیرین تر از تو کی دهد
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
برگی از باغ سخن هات ار بود
هستی صد باغ و بارانش بهاست
پ یش اشراق تو در لاهوت عشق
شمس و صد منظومه شمسی سهاست
در سکوتم اژدهایی خفته است
که دهانش دوزخ این لحظه هاست
کن خموش این دوزخ از گفتار سبز
کان زمرد دافع این اژدهاست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت

بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت

دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت

از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت

دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت

ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقدیم به عشق

دل سراپا از عطش غرق تمنای تو شد
خاطراتت میشود ای آشنا درمان غم
ای حضور تو به دل آغاز عشق و التهاب
دیدنت یعنی:
که مرگ غربت و پایان غم
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
تو ای معنای پرواز ، به یاد می سپارمت
ومی گذارم
تا بالهای فراق
تو را با خود ببرد به اوج
به بلندای کاخهای خیال.
وخود را به باد ،
تا مرا تا عمق نسیان
با خود ببرد.

بدستان پر مهر فلک می سپارمت
و چرخ را می ستایم
که چاره بی چارگان تسلیم است و ستایش.
و می گذرم.

باید گذاشت ، راهی نیست.
بی آهی باید گذشت.
آه...
آه چه دلگیرم از این باید ها، از این گذاشتن ها،
و از این گذشتن
 
آخرین ویرایش:

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرجست و بس
جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش
 

fereshte_m

عضو جدید


دلم از عشق سهم کمی داشت / برایم با تو بودن عالمی داشت . . .


کاش ظاهرمون مثل زغال سیاه بود اما باطنمون مثل خاکسترش سفید بود


 

م.سنام

عضو جدید
پشت شیشه برف می بارد
درسکوت سینه ام دستی
دانه اندوه می کارد
چون نهالی سست می لرزید
روحم ازسرمای تنهایی
می خزد درظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق؛ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام؛ازعشق هم خسته
ای خدا....برروی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تابه کی دردل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خونِ من خاکی که بریزد آخر
با خاک به خونی که ستیزد آخر

در خون دلم مشو که من خاک توام
از خون کفی خاک چه خیزد آخر
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادت به خیر ای که دلت آفتاب بود
مهرت زلال و عشق تو همرنگ آب بود
یادت به خیر ای که سرا پا وجود تو
همچون فرشتگان خدا روح ناب بود
یادت به خیر باد، که با ماه روی تو
این تیره آسمان دلم پر شهاب بود
میریخت قطره قطره محبت ز چشم تو
احساست از سلاله ی تُرد حباب بود
وقتی که بامداد جدایی فرا رسید
قلبم هنوز روی دلت گرم خواب بود
می بینمت دو باره
؟
دلم این سؤال کرد
دردا که این سؤال دلم بی جواب ماند
 

م.سنام

عضو جدید
غمگین که می شوی
ودلت که می گیرد
با عطر های تنهایی
ومیدان های همهمه
عطر کدام گل
ترا به گریه می خواند
با حرف کدام پرنده
چهچه می زنی
دلت که می گیرد
با دستهایت گریه می کنی
وچشم هایت را
به یاد نمی اوری
وهیچ مردمی در حافظه ات
مهربان ترازگنجشک های صبح های کودکیت نیستند
سرگردانی سرگردان
غروب که می شود.........
غمگین می شوی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز
وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز

سوخت دل از داغ و داغم بار جانسوز آنچنان
جان بر آمد از غم و غم همدم جانی هنوز

ای که گویی پیش او اظهار درد خویش کن
خوب می‌گویی ولی او را نمی‌دانی هنوز

گرچه عمری شد که کشت از درد استغنا مرا
در رخش پیداست آثار پشیمانی هنوز

وحشی از طرز سخن بگذر که اینجا عام نیست
طرز خاص نکته پردازان کاشانی هنوز
 

nima20mehdi

عضو جدید
چه زو د دیر میشود

چه زو د دیر میشود

امروز اولین روزی بود که تو رفتی
فردا دومین روز
پس فردا سومین روز
روزها رفتن تو را می شمارند
و من
در حسرت یک بار دیدار دوباره
اشک حسرت می چینم
اه
چه زود دیر شد
مثل لبخندی که زود محو شد
چه زود از یادم رفتی
مثل خاطره ای شیرین
که زود فراموش شد
اشکاهایم به سوی تو جاریست
ولی تو رفته ای
چون قاصدکی
چون شاپرکی​
 

fereshte_m

عضو جدید



بگیر این گل از من یاد بودی
که تنها لایق این گل تو بودی
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودی ....




 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا به جفایت خوشم، ترک جفا کرده‌ای
این روش تازه را تازه بنا کرده‌ای
راه نجات مرا از همه سو بسته‌ای
قطع امید مرا از همه جا کرده‌ای
دوش ز دست رقیب ساغر می خورده‌ای
من به خطا رفته‌ام یا تو خطا کرده‌ای
قامت یکتای من گشته دوتا چون هلال
تا تو قرین قمر زلف دوتا کرده‌ای
گر نه تو را دشمنی است با دل مجروح من
خال سیه را چرا غالیه سا کرده‌ای
حلقهٔ آزادگان تن به بلا داده‌اند
تا شکن طره را دام بلا کرده‌ای
کار فروبسته‌ام هیچ گشایش ندید
تا گره زلف را کارگشا کرده‌ای
من ز لبت صد هزار بوسه طلب داشتم
هر چه به من داده‌ای وام ادا کرده‌ای
من به جگر تشنگی ثانی اسکندرم
تا لب جان بخش را آب بقا کرده‌ای
خضر مبارک قدم سبزهٔ خط تو بود
کز اثر مقدمش میل وفا کرده‌ای
با خبر از حال ما هیچ نخواهی شدن
تا نکند با تو عشق آن چه به ما کرده‌ای
شاید اگر خوانمت فتنهٔ دوران شاه
بس که ز قد رسا فتنه بپا کرده‌ای
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دلی تنگ به جبران گناهی که نکردم
گریه ها کردم و برآتش دل اشک فشاندم
یادگار تو همان حلقه ی زیبای طلا را
نگهی کردم و زان پس...
روی آن چند نگین از گهر اشک فشاندم
ناگزیر اشک فشان،غمزده از کوی تو رفتم
نا امیدانه ز دل آه غریبانه کشیدم
تا به سوگ دل تنها شده...
مستانه بگریم
نیمه جان پیکر خود جانب میخانه کشیدم.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
قلم عشق شکست وجوهرش فرونشست
بندعشق بریده شد.بندهازهم گسست
حال معشوق خراب درغروب خورشید
جای آن عشق شفق سردی شب تازید
گل فروشان دیگر همه رفتنده اند سفر
عشق را برده اند همه از یاد دگر
من عاشق اینجا می نویسم باز هم
چندبیتی از عشق چندخط از ماتم
گرچه رفته عاشق از سرای معشوق
می نویسم از عشق عاشقانه به دروغ
مصلحت دارد بازهردروغی ازعشق
تاکه باز گردد او بسرای معشوق ...
 
بالا