داستان تعارفکی

big.fish

عضو جدید
تعارف کردن
آيفون زنگ مي زند و ميزبان مي گويد: بله بفرماييد.
ميهمان: سلام عرض کردم. فلاني هستم.
ميزبان: سلام عليکم. به به. چشم ما روشن. بفرماييد آقا، بفرماييد داخل.
ميهمان: نه ديگه مزاحم نمي شم. گفتم سرپايي عرض ادبي کنم. احوالتون بپرسم. ببينم چه مي کنيد. کار
مختصري هم بود که عرض کنم خدمت شما!
ميزبان: آلان مي يام پايين.
ميزبان در را بازمي کند و بعد از دست دادن مي گويد:
خوب بچه ها چطورند. خانواده خوبند. چرا تنهايي آمديد. بفرماييد داخل.
ميهمان: نه مزاحم خانواده نمي شم. غرض اين بود که روي مبارک شما را ببينم و گپي بزنيم.
ميزبان: اين چه حرفي است آقا. بفرماييد منزل. يه پياله چايي که اين حرفا را نداره. بفرماييد. بفرماييد
ميهمان: نه والله. مزاحم نمي شم. همين جا خوبه.
ميزبان: اختيار داريد آقا. بفرماييد داخل.
ميهمان: چشم اصرار مي فرماييد. نظر لطف شماست!
ميزبان: بفرماييد تو!
ميهمان: نه خواهش مي کنم. شما بفرماييد.
ميزبان: استدعا مي کنم. بفرماييد تعارف نکنيد. کلبه محقري است، متعلق به شماست. ميهمان حبيب خداست.
ميهمان: نه آقا. بزرگي گفتند، کوچکي گفتند. به جان شما نميشه. ابداً. شما اول بفرماييد.
ميزبان: مي بخشيد. پس جلو مي روم که راه را خدمت شما نشان بدهم!!!
ميهمان: بله، بله. استدعا مي کنم. بفرماييد.
ميزبان رفتند داخل و حال نوبت ميهمان است.
ميهمان:يا الله، يالله!! مي بخشيد مصدع اوقات شديم!
ميزبان: خواهش مي کنم. بفرماييد. بفرماييد. صفا آورديد. لطف کرديد. قدوم شما مبارک است.
ميهمان به طرف صندلي مي رود که ميزبان مي گويد:
نه آقا آنجا نه. بفرماييد بالا.
ميهمان: خواهش مي کنم. هميجا راحت است.
ميزبان: استدعا مي کنم. بفرماييد. مي دانم کلبه ما قابل شما نيست!
ميهمان و ميزبان بيست دقيقه از زمين و زمان بهم مي بافند و احوال فاميل و دوست و آشنايان را مي پرسند تا
عاقبت به موضوع اصلي ديدار مي رسند.

واقعا چرا ما اینطورییم
اگه دوست داشید به آدرس زیر یه سری بزنید.

www.lllfarhanglll.blogfa.com
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا