کاش آيينه شوم تا که به روی ام نگری:
يا که خاک ِ گذرت ، تا که به روی ام گذری.
تا به ديروز، تو بودی پری و من پر ِ تو:
حاليا قصّه ی ما قصّه ی ديو است و پری.
تو شدی باد و گذشتی به سبکْ ساری و من
لاله ام، داغ به دل، مانده به خونين جگری.
بر زبان جانِ مرا نيست به جز نامت و تو
گوش ِ دل داری ازسنگ گران تر به کری
در نگنجد به صفت ذات که مانندش نيست
کِلکِ من نيست به وصفت خجل از بی هنری.
به خدا هست خدا: و رنه چگونه ست که تو
حسن ات آن سو رود از حَدِّ جمال بشری.
خوب تر زين نتوان گفت ز حسن ات : کای دوست!
هر که خوب است به گيتی ، تو از او خوب تری.
عمر البتّه عزيز است، من اين می دانم:
همه با دوست، و ليکن، اگر آيد سپری.
جانِ ما يیّ و نيابيم تورا در بر خويش؛
عمرِ مايی و نبينيم که بر ما گذری!
سايه ی سرو ِ قَدَت گر به سرم بود، نبود
حاصل زندگی ام اين همه بی بار و بری
اسماعيل خويی