نه گوشه نامه را بسوزان
نه صفحه صفحه
از عشق ات حکايت کن.
فقط
پاکت را که مي بندي
بگذار
لبهايت را
بيشتر لمس کند....
نه صفحه صفحه
از عشق ات حکايت کن.
فقط
پاکت را که مي بندي
بگذار
لبهايت را
بيشتر لمس کند....
گاهی حرف زدن ها وزن ندارند
ریتم ندارند
اما خوب گوش کن....
درد دارند....
خودت یه روزی برام نوشتی :
تو نمي فهمي اندوه مرا
چه بگويم به تو اي رفته زدست
شده ام سنگ پرست
تو نمي فهمي اندوه مرا
سکوت میکنم اما فقط به یک دلیل:
حال و روزم بی تو، دیدنیست،نه گفتنی...
سکوت دردناک است...
اما در سکوت است که همه چیز شکل می گیرد
و در زندگی ما لحظه هایی هست که
تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد.
درون هر چیز در اعمال هستی،
نیرویی هست که چیزی را می بیند
و می شنود که هنوز قادر به درکش نیستیم،
هر آنچه امروز هستیم،
از سکوت دیروز زاده شده است....
عشق را اگر
به روزگار بسپاری
تنها
روزی به خود
میایی که
میبینی
خالی از هر عشقی هستی
اگر عشق حقیقی باشد
دیگر
نه
ادمها
و نه
روزگار
میتوانند
کمرنگش کنند بلکه این خودمان هستیم
که بخاطر غرور و خودخواهی خویش
عشق را بی ارزش میکنیم
دور میشوی...کوچک و کوچکتر!
اما... بزرگ و بزرگتر میشود
جای خالیت در ذهنم!