به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد
 

ariyana.1365

عضو جدید
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس،بروی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم
بیا با خود بیاندیشیم اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند،اگر یک سال چندین فصل،برف بی کسی بارید،اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد ،اگر یک شب شقایق مرد،تکلیف دل ما چیست؟؟؟؟
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اگر از آن همه شوق و آرزو
مانده در قلب تو هم بگو بگو
زمزمه كن همه را به گوش من
تا بگيرم بوي باران
گل هميشه بهار من بيا
با گل خنده كنار من بيا
تا همه هستيم از حضور تو
گل كند همچون بهاران
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گویی هنوز هم تیشه ام ،با صخره دارد گفتگو
تا که بگیرد بیستون از خون سرخم آبرو
از بیستون می آید شبانه شبانه
عشقی که می سراید ،با گریه این ترانه
هر سو نسیمی می وزد،ویران تر از ویران منم
هر سایه اینجا می خزد چون روح سرگردان منم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی
گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم
به ناز سر مکش از من که سایه ی توام ای سرو
چو شاخ گل بنشین تا به سایه ی تو نشینم

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
یه زخم کهنه روی بالم
یه آسمون که چشم برام نیست
به غیر واژه غریبی
چیزی توی ترانه هام نیست
حتی یه آینه پیش روم نیست
که اسممو یادم بیاره
تنهاترین مسافر شب
تو خلوتم پا نمیذاره
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
همای اوج سعادت که می گریخت ز خاک
شد از امان زمین دانه چین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عاشقــان را خـــــــــداي صبــر دهــاد

هـيــــچ كس را بلاي عشــــق مباد:gol:
 

mahdi271

عضو جدید
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری بر قرار و بر دوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
 

mahdi271

عضو جدید
به کسی ندارم الفت به جهانیان به جز تو
اگرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت
 

amator-2

عضو جدید
دیدار تو گر صبح ابد هم بدهد دست
من سرخوشم از لذت این چشم براهی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرم نیست تو از بارانی...
یا که از نسل نسیم...هر چه هستی گذرا نیست هوایت ، بویت..
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
از روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست كه خونابه فشان است

دردا و دريغا كه در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميشود اندوه شب را از نگاه صبح فهميد
يا به وقت ريزش اشك شادي بگذشته را ديد

ميتوان در گريه ي ابر با خيال غنچه خوش بود
زايش آينده را در هر خزاني ديد و آسود
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
هنوز دست نشسته ست غم ز خون دلم
چه نقش ها كه ازين دست مي نگارندم

سري به سينه فرو برده ام مگر روزي
چو گنج گم شده زين كنج غم برآرندم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مدار چشم اميد از چراغدار سپهر
سياه گوشه زندان چه جاي مهتاب است
قدح ز هر كه گرفتم به جز خمار نداشت
مريد ساقي خويشم كه باده اش ناب است
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي زيباست چشمي باز کن
گردشي در کوچه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست
عينک بدبيني خود را شکست

علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست

من ميان جسمها جان ديده ام
درد را افکنده درمان ديده ام

ديده ام بر شاخه احساسها
ميتپد دل در شميم ياسها

زندگي موسيقي گنجشکهاست
زندگي باغ تماشاي خداست

گر تو را نور يقين پيدا شود
ميتواند زشت هم زيبا شود

حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است

زندگي يعني همين پروازها
صبحها، لبخندها، آوازها
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]قلبم امشب
از دردِ غمی
به خودش می پیچد
من به دنبال کلامی درذهن
که بگویم
چیست این غم
و نمی یابم کلامی
بارها پرسیدم از خود
شعر گفتن ها را چه سود
نه کسی می خواند
نه کسی می شنود
واگرهم که شنید
تو بدان
عمق کلامت را
نمی فهمد
[/FONT]
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بازی بهار با درخت



زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار رو به راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل اینکه چیزی اشتباه بود
...
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
...
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت:
((تو دعای کوچک منی))
بعد هم مرا
مستجاب کرد
...
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
...
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی ای که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
...
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست .


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
روشنایی راه
از حضور ماه نبود
چه قدر راه های تاریک از من گذشت
چه قدر خیال حضور ماه پرپر شد
و آسمان به کوچه های فراموشی رفت
ولی من نمی دانستم
روشنایی راه
از عبور کودکانی بود
که از خواب سیب های شبانه می آمدند
و نمی دانستم آسمان
در کجای این جاده تمام می شود
و راه های گم شده ، در کجای شبانه مرده اند
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]هرچند كه از آینه بی رنگ تر است[/FONT][/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif] از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است[/FONT][/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]بشكن دل بینوای ما را ای عشق[/FONT][/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]این ساز شكسته اش خوش آهنگ تر است[/FONT][/FONT]


[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]جان رفت و ما به آرزوی دل نمی رسیم [/FONT][/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif] هر چند می‌رویم به منزل نمی‌رسیم [/FONT][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][/FONT]​
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شهر سوخته عشق !
مهربانم آن زمان که آمدی ، آن دلی که معشوق عشق تو شد من بودم !
آن چشمی که سحرگاهان برای تو اشک ریخت چشمهای گریان من بودند
چه گریه هایی که برای تو در سکوت سردم از گونه هایم بر زمین جاری نگشتند!
گریه های من ، قطره هایی از دریای عشق را برای دریای زندگی هدیه کرد ...
گریه هایی که عشق تو را ، مهر و محبت تو را و حسرت دیدار تو را می ساختند
اشک ریختم و همچنان اشک ریختم و برای تو مهربانترینم گریه کردم و ...
و اکنون موج ساحل زندگیم ، طوفان دریای دهکده عشقم و دریای عشقم تویی
یادگار عاشقیم ، ای نفس های من ، چه گرمای تندی دارد این آتش عشق تو!
گرمایی که گرمتر از گرمای خورشید می باشد ... خورشید در مقابل گرمای عشق
تو سردتر و بی عاطفه تر می باشد .
ماه شب ها را نمی خواهم ! مهتابی در آسمانهای شبها نمی جویم
ماه من نگاه سپید تو است ! مهتاب من آن آسمان ابری دلت می باشد
در انتظار طلوع خورشید می باشم و می شمارم ثانیه های باقی این انتظار را!
خورشید از اوج همان آسمان بالای سرمان که آبی و بی کران است طلوعی درخشان خواهد کرد
و فاصله های اندک من و تو دیگر پایان خواهد یافت...
قصه عشق من و همان شاهزاده قصر زندگیم ثبت خواهد شد در دفتر تاریخ!
مهر و محبت تو و عشق پایدار تو ، عشق لیلی و مجنون را کنار خواهد انداخت!
و در کنار شهر عشق ، شاهزاده قصر زندگیم روبر رویم خواهد ایستاد ...
و این دو کبوتر عاشق با دو بال خونین خود دور خواهند شد از این سرزمینها
من و تو به شهر سوخته عشق خواهیم رفت ، آری شهر سوخته و سیاه عشق
شهری است که در آن عشق نیز معنای خود را از دست می دهد ...
دیاری نیست که عاشقان به عشقان دل ببندند ، جانشان را فدای هم کنند
دیگر این واژه ها در آن شهر معنایی ندارد بلکه روح برای روح باقی می ماند...
این واژه های شیرین همان قصه من و تو را می رسانند ، آری روح من همان روح تو!
بهار زندگیم ، تکه کلام من در زبانم ، به شهر دلم وارد شو ...
نزدیک و نزدیک تر بیا به شهر عشقم تا رها شویم به همان شهر سوخته عشق !
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در راه بودن سرنوشت ِ ماست
روز ِ همایون ِ رسیدن را
پیوسته باید خواست
- ای غم ! نمی دانم
روز ِ رسیدن روزی ِ گام ِ که خواهد بود
اما درین کابوس ِ خون آلود
در پیچ و تاب ِ این شب ِ بن بست
بنگر چه جان های گرامی رفته اند از دست !
دردی ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می گرید
در من کسی آهسته می گرید
 

ELAHE.R

عضو جدید
تورا بهانه ميكنم
طفره مي روي كه عشق
آخرش غروب ميكند
مرا بگو چقدر ساده ام
كه آسمان قلب خويش را
زمينه طلوع آشنايي تو كرده ام
 

Similar threads

بالا