چگونه خبر بد را اطلاع بدهیم؟؟

reyhoon

عضو جدید
روز - راهروی بیمارستان - بخش داخلی

مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده...... نگران و مضطرب...
در انتهای راهرو اتاقه بزرگی دیده میشود.با تابلوی بزرگ اتاق عمل!!!

چند لحظه بعد در اتاق باز شد و پزشک جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج شد.......

مرد جوان نفسش را در سینه حبس میکند.دکتر به سمت او میرود.مرد با چهره ای آشفته به او نگاه میکند....
دکتر با غمی که در چهره دارد به او میگوید: واقعا" متاسفم ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتوون رو نجات بدیم... اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتوون برای همیشه فلج شده.
ما ناچار شدیم هر دو پارو قطع کنیم.چشم چپ رو هم تخلیه کردیم...باید تا آخره عمر ازش پرستاری کنی و با لوله مخصوص بهش غذا بدی.روی تخت جابه جاش کنی....حمومش کنی.زیرش رو تمیز کنی و باهاش حرف بزنی....
اون حتی نمیتوونه حرف بزنه....چون حنجره اش آسیب دیده.

با شنیدنه این حرفای دکتر بدن مرد به تدریج شل شد... به دیوار تکیه داد...زانوهاش قدرت نداشتن....زمین نشست...سرش گیج رفت و چشماش به سیاهی.....:crying:


با دیدنه این صحنه دکتر لبخندی زد و دست روی شانه مرد جوان گذاشت و گفت:....
هه هه!شوخی کردم زنت همون اولش مرد!!!!!:w15:

نتیجه گیری اخلاقی: به مرگ بگیر که به تب راضی بشه!یا برعکس!:surprised:
 

reyhoon

عضو جدید
بدبخت شوهره داشت سکته میکرد......
الان دیگه با خیاله راحت میره پی زندگیش.......

ولی جدا" خدا اون روز رو نیاره که آدم وباله دیگران بشه.
 

Similar threads

بالا