كربلايي حسام
اخراجی موقت
گاهی میخندید، گاهی ناراحت بود. با خودم میگفتم چرا اینطوری است این؟
چه میکند؟ چرا یه وقت خنده بر لب دارد و تبسم و گاهی هم اینطوری نگاهم میکند؟
وقتی با ناراحتی نگاهم میکرد قلبم درد میگرفت. آخر ناراحتیاش برایم سخت بود.
اولایی که عاشقش شده بودم نمیفهمیدم. کمکم از نگاهش متوجه شدم و الان با صداش. بهم میگه اینجا اشتباه کردی، اینجا خوب بود، اینجا....
تازه فهمیدم اون نگاههای معنا دارش برای چه بوده؟
برای اعمال من....
از همین نگاهها عاشقش شده بودم. نه عاشقش چشم و ابرویش.
از نگاهی که به من میانداخت و وجودم را واکاوی میکرد تا ببیند و بفهماند حاسبوا قبل ان تحاسبواکم را.
میگویند عاشقی بد دردیه دروغ نمیگویند که.
از عاشقی عکس بزرگش را زدم به دیوار اتاقم.
آخه او زنده بود و من مرده.
مگر میشد کسی را که انقدر دوست داری هر روز نبینی.
عکسش بالای سرم بود.
نامش هم مثل خودش ساده بود. سید مرتضی آوینی.
سید شهیدان اهل قلم.
و امروز یک سال است که من با او حرف میزنم.
چه میکند؟ چرا یه وقت خنده بر لب دارد و تبسم و گاهی هم اینطوری نگاهم میکند؟
وقتی با ناراحتی نگاهم میکرد قلبم درد میگرفت. آخر ناراحتیاش برایم سخت بود.
اولایی که عاشقش شده بودم نمیفهمیدم. کمکم از نگاهش متوجه شدم و الان با صداش. بهم میگه اینجا اشتباه کردی، اینجا خوب بود، اینجا....
تازه فهمیدم اون نگاههای معنا دارش برای چه بوده؟
برای اعمال من....
از همین نگاهها عاشقش شده بودم. نه عاشقش چشم و ابرویش.
از نگاهی که به من میانداخت و وجودم را واکاوی میکرد تا ببیند و بفهماند حاسبوا قبل ان تحاسبواکم را.
میگویند عاشقی بد دردیه دروغ نمیگویند که.
از عاشقی عکس بزرگش را زدم به دیوار اتاقم.
آخه او زنده بود و من مرده.
مگر میشد کسی را که انقدر دوست داری هر روز نبینی.
عکسش بالای سرم بود.
نامش هم مثل خودش ساده بود. سید مرتضی آوینی.
سید شهیدان اهل قلم.
و امروز یک سال است که من با او حرف میزنم.