نگاه متفاوت سیدمرتضی آوینی

كربلايي حسام

اخراجی موقت
گاهی می‌خندید، گاهی ناراحت بود. با خودم می‌گفتم چرا اینطوری است این؟
چه می‌کند؟ چرا یه وقت خنده بر لب دارد و تبسم و گاهی هم اینطوری نگاهم می‌کند؟
وقتی با ناراحتی نگاهم می‌کرد قلبم درد می‌گرفت. آخر ناراحتی‌اش برایم سخت بود.
اولایی که عاشقش شده بودم نمی‌فهمیدم. کم‌کم از نگاهش متوجه شدم و الان با صداش. بهم می‌گه این‌جا اشتباه کردی، اینجا خوب بود، اینجا....

تازه فهمیدم اون نگاه‌های معنا دارش برای چه بوده؟
برای اعمال من....
از همین نگاه‌ها عاشقش شده بودم. نه عاشقش چشم و ابرویش.
از نگاهی که به من می‌انداخت و وجودم را واکاوی می‌کرد تا ببیند و بفهماند حاسبوا قبل ان تحاسبواکم را.

می‌گویند عاشقی بد دردیه دروغ نمی‌گویند که.
از عاشقی عکس بزرگش را زدم به دیوار اتاقم.
آخه او زنده بود و من مرده.
مگر می‌شد کسی را که انقدر دوست داری هر روز نبینی.

عکسش بالای سرم بود.
نامش هم مثل خودش ساده بود. سید مرتضی آوینی.
سید شهیدان اهل قلم.

و امروز یک سال است که من با او حرف می‌زنم.

 

پیوست ها

  • aviny55.jpg
    aviny55.jpg
    73.9 کیلوبایت · بازدیدها: 0

zadshafagh

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی می‌خندید، گاهی ناراحت بود. با خودم می‌گفتم چرا اینطوری است این؟
چه می‌کند؟ چرا یه وقت خنده بر لب دارد و تبسم و گاهی هم اینطوری نگاهم می‌کند؟
وقتی با ناراحتی نگاهم می‌کرد قلبم درد می‌گرفت. آخر ناراحتی‌اش برایم سخت بود.
اولایی که عاشقش شده بودم نمی‌فهمیدم. کم‌کم از نگاهش متوجه شدم و الان با صداش. بهم می‌گه این‌جا اشتباه کردی، اینجا خوب بود، اینجا....

تازه فهمیدم اون نگاه‌های معنا دارش برای چه بوده؟
برای اعمال من....
از همین نگاه‌ها عاشقش شده بودم. نه عاشقش چشم و ابرویش.
از نگاهی که به من می‌انداخت و وجودم را واکاوی می‌کرد تا ببیند و بفهماند حاسبوا قبل ان تحاسبواکم را.

می‌گویند عاشقی بد دردیه دروغ نمی‌گویند که.
از عاشقی عکس بزرگش را زدم به دیوار اتاقم.
آخه او زنده بود و من مرده.
مگر می‌شد کسی را که انقدر دوست داری هر روز نبینی.

عکسش بالای سرم بود.
نامش هم مثل خودش ساده بود. سید مرتضی آوینی.
سید شهیدان اهل قلم.

و امروز یک سال است که من با او حرف می‌زنم.

:gol::gol:
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی می‌خندید، گاهی ناراحت بود. با خودم می‌گفتم چرا اینطوری است این؟
چه می‌کند؟ چرا یه وقت خنده بر لب دارد و تبسم و گاهی هم اینطوری نگاهم می‌کند؟
وقتی با ناراحتی نگاهم می‌کرد قلبم درد می‌گرفت. آخر ناراحتی‌اش برایم سخت بود.
اولایی که عاشقش شده بودم نمی‌فهمیدم. کم‌کم از نگاهش متوجه شدم و الان با صداش. بهم می‌گه این‌جا اشتباه کردی، اینجا خوب بود، اینجا....

تازه فهمیدم اون نگاه‌های معنا دارش برای چه بوده؟
برای اعمال من....
از همین نگاه‌ها عاشقش شده بودم. نه عاشقش چشم و ابرویش.
از نگاهی که به من می‌انداخت و وجودم را واکاوی می‌کرد تا ببیند و بفهماند حاسبوا قبل ان تحاسبواکم را.

می‌گویند عاشقی بد دردیه دروغ نمی‌گویند که.
از عاشقی عکس بزرگش را زدم به دیوار اتاقم.
آخه او زنده بود و من مرده.
مگر می‌شد کسی را که انقدر دوست داری هر روز نبینی.

عکسش بالای سرم بود.
نامش هم مثل خودش ساده بود. سید مرتضی آوینی.
سید شهیدان اهل قلم.

و امروز یک سال است که من با او حرف می‌زنم.



گاهی لبخند میزنه و گاهی ناراحته...
همش به خاطر اعمال خوده ماست...
سید با نگاهش حرف میزنه...
اینو عکس بالای سررش میگه...
دلم براش تنگ شده...
به نظرت الان که برم چی میگه؟؟؟ چه حالتیه؟
خوشحال؟؟؟
ناراحت؟
اصلا نگام میکنه؟
باید برم...
دلم تنگ شده برای سید...


مرسی داداش:gol:
 

كربلايي حسام

اخراجی موقت
ای شهید!
ای آنکه بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای
دستی برآر و ما قبرستان‌نشینان عادات سخیف را نیز
از این منجلاب بیرون کن
 

فکه

عضو جدید
سلام‌علیکم.
یاد همه‌ی شهدای جنگ و دفاع مقدس به خیر.

مرتضی آوینی بود و طنین صدای زیبای او.
یادش به خیر

صلوات:gol:
 

fatam

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیش سید رفتن لیاقت میخواد... سعادت میخواد...
چرا برام جور نمیشه برم؟
چه بی سعادتم من!!!!
چه بی لیاقتم من....
دلم برای نگاه متفاوتش تنگ شده...

:cry:
 

sahel70

عضو جدید
منم یکی رو دارم که نگام میکنه
گاهی لبخند میزنه بهم گاهی اخم میکنه
عکسش تصویر پس زمینه گوشیمه
پشت لپ تاپمم هستش
عکسش آواتارمم هستش
همه جا هستش
امیدوارم روزی برسه که فقط بهم بخنده
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
ای شهید!
ای آنکه بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای
دستی برآر و ما قبرستان‌نشینان عادات سخیف را نیز
از این منجلاب بیرون کن
 

Similar threads

بالا