به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

laleh_a

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:این شعر مال خودمه ، خوشحال میشم اگه نظرتون رو در موردش بگین....

کمی آنسوتر از این لحظه که ما می گرییم
شاید آن دلبر ما از ته دل می خندد
شایدم بهر کسی خانه ی دل می سازد
خشت دل بر دل کس می زند و دل ما را به کلنگ دل خود می کوبد
شایدم رخت غزل بر تن کس می بافد
شایدم آن پل خشتی که به سالهای حزینی ساختم
کوبیده و یک راه دگر می سازد
رنگی از جنس دگر بر دل خود می پاشد
رنگ بی رنگی ما را به زمان می بخشد
هر کجا اسمی از او می بینم
غمی از جنس دگر بر دل ما می بخشد
کمی آنسوتر از این ناله ی تنهایی من
شبی هم ناله ی رسوایی تو در راه است
شبی از جنس پشیمانی و آه
شبی از جنس نیاز ، شبی از جنس دعا
کمی آنسوتر از این اما تن من در خاک است...!:gol:

من از لحاظ فنی نمی دونم ولی خیلی قشنگ بود، ممنون.:gol::gol:
 

احسان عباسي

عضو جدید
Nothing else matters

So close no matter how far
Couldnt be much more from the heart
Forever trusting who we are
And nothing else matters

Never opened myself this way
Life is ours, we live it our way
All these words I dont just say
And nothing else matters

:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اشتباه

به اشتباه پا به دنیا گذاشتیم
به اشتباه زیستیم
و
یقینا به اشتباه خواهیم مرد
کسی یافت می شود
این سیر را نه به اشتباه بل به حقیقت پیموده باشد؟

مادران و پدرانی از قبل تعیین شده
شناسنامه هایی از قبل آماده شده
زندگی دیکته واری که از قبل به خوبی دیکته شده
چه کسی جرات عصیان دارد؟
من؟
تو؟
و
یا اویی که هنوز به دنیا نیامده؟
اصلا" عصیان چه معنایی می دهد،
وقتی عصیان هم به تو دیکته شده باشد؟

این چرخ بنایش به اشتباه گذاشته شده
و
گرداننده
ایا او هم در تصادم اشتباهی " بود" شده؟
ایا کسی یافت می شود که به اشتباه هم شده،
سرنخ این کلاف سر در گم را به دست آورد؟
و از کجا معلوم معمایی در کار است؟
شاید اشتباه ما در اینجاست
شاید ما همه چیز را به اشتباه
اشتباه می بینیم
شاید حقیقت همزاد اشتباه است!
و یا چیزی نیست
جز سیل زنجیره وار اشتباهات تکرار شده!
ایا کسی یافت می شود عکس این را به اثبات رساند؟

آری
به اشتباه به دنیا خواهیم آمد
به اشتباه خواهیم زیست
و
به اشتباه این فانی را ترک خواهیم کرد
بی آن که کسی یافت شود
دست توقف بر این چرخ زند!...

 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده اي زد بر لب درگاه او
پر زليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي

نشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني

خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

گفت: اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پيدا و پنهانت منم

سال ها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي

عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل مي شوي اما نشد

سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا برنيامد از لبت

روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي

مطمئن بودم به من سرميزني
در حريم خانه ام در ميزني

حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بيقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم
 

احسان عباسي

عضو جدید
Never opened myself this way
Life is ours, we live it our way
All these words I dont just say
And nothing else matters

Trust I seek and I find in you
Every day for us something new
Open mind for a different view
And nothing else matters

 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم
نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعه‌ی دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت
ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست
تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم

شست درافکند یار بر سر دریای عشق
تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک
ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت
گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق
گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
آتش پنهان

گرمی آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته این چنگی پیر
ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانه هستی کوتاه
جز به افسوس نمی خندد مهر
جز به اندوه نمی تابد ماه
باز در دیده غمگین سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز نکامی هاست
شاخه ها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته می پرهیزند
برگها سوخته از بوسه مرگ
تک تک از شاخه فرو میریزند
می کند باد خزانی خاموش
شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیز نیست
غنچه ام نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست

 

afsaneh_k

عضو جدید
ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جـدايي
چــه کنم که هست اينها گل باغ آشنــــايــي
همه‌شب نهاده‌ام سر، چو سگان بر آستانت
کــــه رقـيـب در نيـايـد به بهانــهء گدايـــــــــي
مـــژه‌ها و چـــشم يارم به نظر چـــنـان نمايد
که ميـان سنبلستـان چرد آهـــوي ختــايـــي
در گلستان چشمم زچه رو هميشه باز است
به اميـــد آنکه شايد تو به چــشم من درآيــي
ســر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گــلشن
که شنيــــده‌ام ز گلها همه بوي بــــــي‌وفايي
به‌کدام مذهب‌ست اين به‌کدام ملت‌است اين
که کشند عاشقي را، که تو عاشقم چــرايي
به طـــــواف کعبه رفتم به حــــــرم رهم ندادند
که برون در چـــــه کردي که درون خـــــانه آيي
به قــــــمارخــــــانه رفــتـم، همـه پاکـباز ديدم
چو به صــــــومــــعه رسيـدم همه زاهد ريايي
در ديـــر مــي‌زدم من، که يـکـــي ز در در آمد
که: درآ، درآ، عراقي! که تو خاص ا ز آن مـايي
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تغییر واژه ها

تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟
که روشنی همیشه بشارت بخش
و پرواز همیشه هم رهایی بخش نیست؟
که باید ساعت ها فقط بنشست تا رهایی آموخت؟

آری آزادی همیشه رهایی بخش نیست
اسارت را بیاموز آن زمان که در اوج تمنایی!
بیاموز زیبایی هم صحبتی با دیوار را
همدلی با سایه را
بیاموز که آفتاب همیشه هم نوید بخش نیست
بیاموز تا نو شوی
از نو بیافرینی
از بند واژه ها به در ایی
و جهانی دگر آفرینی
بیاموز که دیگر امید حرفی برای گفتن ندارد
بیاموز تغییر را
تحول را
اما از بن و ریشه تغییر ده!
بیاموز که زلالی را نه فقط در آب های زلال
بل در گل آلودی مرداب ها هم می توانی بیابی
بیاموز که وفا همیشه هم وفا نمی آموزد
از بی وفایی وفا بیاموز!
از بی ثمری ثمر
از خشم مهربانی
از نفرت عشق
از مرگ زندگی
بیاموز که آموختن مرز ندارد
و بی مرزی آموزش رایگان طبیعت است!
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
آسمان چشم هایم مال تو
اشک های جانگدازت مال من
خنده های دلگشایم مال تو
بی قراری,درد و رنجت مال من
باغ سرسبز خیالم مال تو
دشت غمناک وجودت مال من
خنده های وقت وصلت مال تو
انتظار و صبر و هجران مال من
 

afsaneh_k

عضو جدید
کاش می شد قلب ما از یاس بود


تک تک گلبرگ آن احساس بود


پاک و سبز و ساده و بی ادعا


کاش می شد بهتر از الماس بود


کاش می شد عشق را تفسیر کرد
عاشقی را با محبت سیرکرد
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
عاشقي يعني اسير دل شدن
با هزاران درد و غم يكي شدن
عاشقي يعني طلوع زندگي
با صداقت همنشين گل شدن
عاشقي يعني كه شبها تا سحر
غرق در دنياي روياها شدن
عاشقي يعني تحمل،انتظار
مثل ماه آسمان تنها شدن
عاشقي يعني دو ديده تا ابد
پر ز گوهر هاي دريايي شدن
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
خوبرويان جهان رحم ندارد دلشان
بايد از جان گذرد هر كه شود عاشقشان
روز اول كه خدا ساخت سرشت و گلشان
سنگي اندر گلشان بود همان شد دلشان
 

Mahdi JooN

عضو جدید
شما به خودتم شعر هديه مي دي؟؟؟؟:biggrin:



پروانه صفت چشم به شمع دوخته بودم
وقتی که خبردار شدم سوخته بودم
خاکستر جسمم به سر شمع فرو ریخت
این بود وفایی که من آموخته بودم
 

بارون

کاربر فعال
مکن کاری که بر پا سنگت آیو/ جهان با این فراخی تنگت آیو

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند/ تو را از نامه خواندن ننگت آیو.(بابا طاهر):gol:



آن که دل بگسلد از هر دو جهان درویش است/ آن که بگذشت ز پیدا و نهان درویش است.(امام خمینی):gol:
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پرخروش,تو را یاد میکنم
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد میکنم
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
رفته است و مهرش از دلم نمي رود
اي ستاره ها،چه شد كه او مرا نخواست
اي ستاره ها،ستاره ها،ستاره ها
پس ديار عاشقان جاودان كجاست؟
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله ی شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو,ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زندگی

بر زمین افتاده پخشیده ست
دست و پا گسترده تا هر جا
از کجا ؟
کی ؟
کس نمی داند
و نمی داند چرا حتی
سالها زین پیش
این غم آور وحشت منفور را خیام پرسیده ست
وز محیط فضل و شمع خلوت اصحاب هم هرگز
هیچ جز بیهوده نشنیده ست
کس نداند کی فتاده بر زمین این خلط گندیده
وز کدامین سینه ی بیمار
عنکبوتی پیر را ماند ، شکم پر زهر و پر احشا
مانده ، مسکین ، زیر پای عابری گمنام و نابینا
پخش مرده بر زمین ، هموار
دیگر ایا هیچ
کرمکی در هیچ حالی از دگردیسی
به چنین پیسی
تواند بود ؟
من پرسم
کیست تا پاسخ بگوید
از محیط فضل خلوت یا شلوغی
کیست ؟
چیست ؟
من می پرسم
این بیهوده
ای تاریک ترس آور
چیست ؟
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
آسمان آبي بالاي سرم
و دريا در برابر چشمانم قرار دارند
و من در كنار ساحل
به ياد تو قدم مي زنم...
امواج خروشان دريا
مي آيند و باز مي گردند
نامت را روي ماسه ها مي نويسم
موج بازيگوشي
نامت را پاك ميكند
اما يادت را هرگز...
 

m4hboobe

عضو جدید
بعد از تو
آنقدر با شب بودم
كه نور چشم‏هايم خاموش شد
و آنقدر اسمت را گريستم
كه نامم فراموشم شد
بعد از تو چقدر داستان بي تو بودنهايم را
به كودكان كوچه‏مان گفتم
كه اكنون نمي‏توانم از كوچه بگذرم
چرا از ياد كودكان كوچه‏مان نمي‏روي
:cry:
 

Similar threads

بالا