اشعار و نوشته هاي عاشقانه

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آه ... باور نمي كنم كه مرا
با تو پيوستني چنين باشد
نگه آن دو چشم شورافكن
سوي من گرم و دلنشين باشد
بي گمان زان جهان رؤيائي
زهره بر من فكنده ديده عشق
مي نويسم بروي دفتر خويش
«جاودان باشي، اي سپيده عشق»:gol:
 

hammerzan

عضو جدید
کاربر ممتاز
همراز لحظه های دلتنگیم...
خنده های گرم و دلنشین تو را بر لبانت می خواهم
تقدیم به تو که یادت در فکرم و عطر تو در میان لحظه های زندگیم ماندگار است
از خدا می خواهم ذره ذره وجودم را فدای وجودت کند


بهترین صدای زنذگی من تپش قلب توست
:heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart::heart:


خدا کنه کسی که دوسش داری قدرشو بدونه!
واست آرزوی خوشبختی دارم!;):gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم به خا کسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم :gol:


 

MaaRyaaM

عضو جدید
چه‌قدر خوب است
که صبح بيدار شوی
به تنهايی
و مجبور نباشی به کسی بگويی
دوست‌اش داری
وقتی دوست‌اش نداری
ديگر
 

MaaRyaaM

عضو جدید
(۱)
تو که می‌خوانی
بدان که هنوز دوستت دارم
و به خاطر توست
که هنوز می‌نویسم.

روزی که جهان خواست بایستد
بگو به گونه‌ای از چرخش بماند
که من
در نزدیک‌ترین فاصله
ازتو مرده باشم.

(۲)
کسی که من دوستش دارم
و خيلی بيشتر از خيلی دوستش دارم
هيچ هم مرا نمی‌خواهد!

خواهش می‌کنم بلند«نه» نگو
«نه» در نگاه تو است
«نه» در نماندنت
«نه» در رفتن تو است
«نه» در نبوسيدنت

فقط بلند «نه» نگو
بگذار هنوز خيال کنم
بادها برای من می‌وزند.

(۳)
نام ديگرش اندوه است
سرزمينی
که به نام من در آن
سکه می‌زنند.

(۴)
اگر يک روز از زندگی من
باقی مانده باشد،
از هر جای دنيا
چمدان کوچکم را می‌بندم
راه می‌افتم
ايستگاه به ايستگاه
مرز به مرز،
پيدايت می‌کنم،
کنارت می‌نشينم،
روی سينه‌ات به خواب می‌روم.

(۵)
تنها نشسته‌ای
چای می‌نوشی
و سيگار می‌کشی.
هيچ‌کس تو را به ياد نمی‌آورد.

اين همه آدم،
روی کهکشان به اين بزرگی
و تو
حتی
آرزوی يکی نبودی!

(۶)
آدم‌هايی که دوستت دارند
چند نفرند؟
-اندک-
به شماره‌ی انگشت‌های دست

چندتا دوستت دارند؟
-من تا صد بلدم
و همه‌ی آن‌ها
بيشتر از پنجاه نمی‌دانند.

(۷)
بگذار همه بدانند
چه قدر دلم می‌خواست روی شانه‌های تو
به خواب روم.

تو آرام بلند شدی
دست‌هايم را از هم گشودی
موهای پريشانم را شانه زدی.

حالا اين دختر کوچک
که مدام تو را می‌خواهد
خسته‌ام کرده است.

او حرف‌های مرا نمی‌فهمد
بيا و برايش بگو
که ديگر باز نخواهی گشت .
 

MaaRyaaM

عضو جدید
گاه آرزو می‌کنم زورقی باشم برای تو
تا بدان جا برمت که می‌خواهی
زورقی توانا
به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هيچ‌گاه واژگون نشود
هر اندازه که تو نا آرام باشی
يا متلاطم باشد
دريايی که در آن می‌رانی



مارگوت بيکل
 

MaaRyaaM

عضو جدید
همه‌ی اين خانه‌ها را
عمودی باشند
یا افقی
می‌پيمايم
تنها
برای يک لحظه
که دستانت
در دستان من باشد ...



عطا صادقی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالم بد است مثل زمانی که نیستی!
دردا که تو همیشه همانی که نیستی!

وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی!

عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی!

با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
دربند این خیال نمانی که نیستی!

تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی؟

من بی‌تو در غریب‌ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنهء کفش فرارو ور کشید
آستین همت رو بالا زد و رفت
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنهء کفش فرارو ور کشید
آستین همت رو بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشهء فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامهء فرداها رو تا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
به سرش هوای حوا زد و رفت

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشهء فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامهء فرداها رو تا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت...

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب، همه دروازه‌هایش باز بود
آسمان چون پرنیان ناز بود

گرم، در رگ های‌ ما، روح شراب
همچو خون می‌گشت و در اعجاز بود

با نوازش‌های دلخواه نسیم
نغمه‌های ساز در پرواز بود

در همه ذرات عالم، بوی عشق
زندگی لبریز از آواز بود

بال در بال كبوترهای یاد
روح من در دوردست راز بود

فریدون مشیری
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را ، از چنگ هیچ عابری

از خیال هیچ شاعری ، ندزدیدم ،

که تاوان آن این همه تنهایی باشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
راهی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیک
هر ره که جزین است همه دور و دراز است


مستی، که خراب ره عشق است، درین ره
خواب خوش مستیش همه عین نماز است

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز کی گیرم اندر آغوشت
کی بیارم به دست چون دوشت

هرگز آیا به خواب خواهم دید
یک شبی دیگر اندر آغوشت

تا بدیدم به زیر حلقه‌ی زلف
حلقه‌ی گوش بر بناگوشت

گشت یکبارگی دل ریشم
حلقه‌ی گوش حلقه در گوشت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
1-قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

2-نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

3-من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را

4-گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق
بی‌حاصلست خوردن مستسقی آب را

5-شور غم عشقش چنین حیفست پنهان داشتن
در گوش نی رمزی بگو تا برکشد آواز را

6-دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را

:gol:ابیاتی مختلف در بارۀ عشق از سعدی:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد
راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را که به پروانه کیست

می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست

یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست

گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را
یا نه٬ ویرانه کنی ساخته ی دنیا را
گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز
که به تشویش سپردی شب عاشق ها را
چه شد آن زمزمۀ هر شبۀ ما ای دوست؟
چه شد آن صحبت هر روزۀ یاران یارا؟
چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی
همتی تا که رهایی بدهی دریا را
حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق
کاش خورشید تو آغاز کند فردا را...
 

نازی معمار

عضو جدید
زبان خامه ندارد سر بیان فراق / وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال / بسر رسید و نیامد بسر زمان فراق
چگونه دعوی وصلت کنم بجان که شدست / تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم کباب خواهد شد دور از یار / مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
دم به دم حلقه این دام شود تنگ تر و من
دست پایی نزنم خود ز کمندت نر هانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار ازتو چه شبها ،چه سحرها دارم
با تو ای راهزنِ دل ،چه سفر ها کردم؟
گر چه از خود خبرم نیست، خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشۀ فردا کردی:gol:
 

hammerzan

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]تنت به ناز طبیبـــان نیازمــند مـبــاد وجـود نازکــت آزرده ی گـزند مـبــاد[/FONT]
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است

اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است

اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است .
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
عشق يعني خون دل يعني جفا
عشق يعني درد و دل يعني صفا
عشق يعني يك شهاب و يك سراب
عشق يعني يك سلام و يك جواب
عشق يعني يك نگاه و يك نياز
عشق يعني عالمي راز و نياز
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
کاش قلبم درد تنهايی نداشت
چهره ام هرگز پريشانی نداشت
برگ های آخر تقويم عشق
حرفی از يک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سرد عشق را
بی خطر پيمود و قربانی نداشت
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
اسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در اب
شاخه ها دست بر اورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به اواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این اب نظر کن
اب ایینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تافراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق؟! ندانم
سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم
نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که :تو صیادی و من اهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ٬نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ٬ ناله ی تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که:دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم ان شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
نه کنی دیگر از ان کوچه گذر هم ...
بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم
 

hammerzan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل زودباورم را به کرشمه ای ربودی----------------------- ---چون نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم ----------------------------تو چرا از من گریزی که وفایم آزمودی
__________________
 

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اشعار ترانه های عاشقانه LOVE SONGS LYRICS

اشعار ترانه های عاشقانه LOVE SONGS LYRICS

:heart:آهنگهایی رو که دوست داریم lyrics شو اینجابذاریم:heart:
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا