كوي دوست

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شست باران بهاران هر چه هر جا بود
يك شب پاك اهورايي
بود و پيدا بود
بر بلندي همگنان خاموش
گرد هم بودند
ليك پنداري
هر كسي با خويش تنها بود

ماه مي تابيد و شب آرام و زيبا بود
جمله آفاق جهان پيدا
اختران روشنتر از هر شب
تا اقاصي ژرفناي آسمان پيدا
جاوداني بيكران تا بيكرانه ي جاودان پيدا
اينك اين پرسنده مي پرسد

پرسنده : من شنيدستم
تا جهان باقي ست مرزي هست
بين دانستن
و ندانستن
تو بگو ، مزدك !‌ چه مي داني ؟
آنسوي اين مرز ناپيدا
چيست ؟
وانكه زانسو چند و چون دانسته باشد كيست ؟

مزدك : من جز اينجايي كه مي بينم نمي دانم

پرسنده : يا جز اينجايي كه مي داني نمي بيني

مزدك : من نمي دانم چه آنجه يا كجا آنجاست

بودا : از همين دانستن و ديدن
يا ندانستن سخن مي رفت

زرتشت : آه ، مزدك ! كاش مي ديدي
شهر بند رازها آنجاست
اهرمن آنجا ، اهورا نيز

بودا : پهندشت نيروانا نيز

پرسنده : پس خدا آنجاست ؟
هان ؟
شايد خدا آنجاست
بين دانستن
و ندانستن
تا جهان باقي ست مرزي هست
همچنان بوده ست
تا جهان بوده ست
 

soudabe

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل شد فنای عشق و کسی چاره ساز نیست

این غم کجا برم که دلی اهل راز نیست

دارم نیاز صحبت یاران دلنواز

کز یار دلنواز کسی بی نیاز نیست

دانم که عشق ،مایه شعر است و زین قیاس

آنجا که عشق نیست، سخن دل نواز نیست

ای آشنای راز ، مرانم به قهر و ناز

کاین حربه قدیم ، دگر کار ساز نیست

ما نقد عمر خویش به ناز تو داده ایم

این جان خسته بیش خریدار ناز نیست

من مهر می نمایم و تو ناز می کنی؟

در کارگاه عشق بدین فن نیاز نیست

دیشب به یاد روی تو چشمم نخفت هیچ

هرگز شبی به عمر ، چو دیشب دراز نیست

"شیوا" نیاز جمع برآور که در جهان

جز در میان جمع، کسی سر فراز نیست
 

soudabe

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی
تورا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت
دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهاییم روئید
با حسرت جدا کردم !
و تودر پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
« دلم حیران و سرگردان چشمایی ست رویایی »
ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید
وا کردم.
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
رفتی

نمی دانم کجا ...!
 

soudabe

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره شب شد و در شام من ستاره نیامد

بهار آمد و آن نو گل بهاره نیامد

به وقت رفتن خود وعده دوباره به من داد

به انتظار نشستم ولی دوباره نیامد

به ناز گفت چو گل بشکفد ، به سوی تو آیم

پس از شکفتن گلهای بی شماره ، نیامد

برآن شدم که به خلوت ، عقیق بو سه خود را -

زنم به لاله گوشش چو گوشواره ، نیامد

تبی به جان من افتاد و سوختم ز شرارش

شنید آه مرا وز پی نظاره نیامد

هزار اختر روشن چراغ سقف فلک شد

ولی به خانه خاموشم آن ستاره نیامد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در چشمانم تنهایی ام را پنهان می کنم ...

در دلم دلتنگی ام را ...

در سکوتم حرف های نگفته ام را ...

در لبخندم غصه هایم را !

و حال که این زمان است

تپش های قلبم حتی نای رقابت با ثانیه ها را ندارد !

می روم ...

می روم و زیر لب بر سکوت کوچه ناسزا می گویم ...

خدا را می خوانم

خدایا ...

سرای محبت کجاست...؟!

ولی باز جز سکوت کوچه جوابی نمی شنوم ...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت
دردی کش خمخانه تزویر و ریا بود
پرورده مریم هم اگر چشم تو می دید
عیسای دگر میشد و غافل زخدا بود

نفرین ابد بر تو که از پیکرعمرم
نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی
نفرین ابد بر تو که این شمع سحر را
در رهگذر باد رها کردی و رفتی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
من همین یک نفس از جرعه‌ی جانم باقی‌ست
آخرین جرعه‌ی این جام تهی را تو بنوش
 

soudabe

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی زیباست ای زیبا پسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت

کز برایش می توان از جان گذشت

زندگی زیباست ای زیبا روان

دم به دم نو می شود این کاروان

دم به دم این کاروان گرم رو

می رود منزل به منزل ، نو به نو

تازه شو تا وارهی از نیستی

گر بمانی ، کاروانی ، نیستی....
 

Data_art

مدیر بازنشسته
اين روز ها سلامت رنگ وداع گرفته است
وقتي سلام مي كني
تصوير تلخ خداحافظي در ذهنم نقش مي بندد
نگاهم هم در سرماي جانسوز سلامت
منجمد مي شود
ديگر سلامت سلامتي نمي آورد
كه حتي اندك جان مانده در دل هم
با سلام تو از تن خارج مي شود
پيشتر ها سلامت آن چنان گرم بود
كه خورشيد هم از گرمي اش مي سوخت
كه حتي گاهي زمستان از بي خانماني
ناله مي كرد
كه با گرمي سلامت سرديش را كشتي
كه تو خانه خرابش كردي
آن روز ها حتي خداحافظي ات هم
گرم بود
گرم و پر اميد و اميد دهنده
اميد به ديدار دوباره
ولي حالا با هر سلامت
مرگ را مي بينم
نكند قصد جان مرا كرده اي
كه به زمهرير سلامت مرا پذيرا شده اي
باشد مي روم
تو بمان و بدان
سلام حرمتي دارد
براي دل ما كه حرمتي قائل نشدي
به سلام حرمت گذار
خدا حافظي هم پيشكش
كه تو با سلام ما را كشتي
حال با وداع ما را دفن مي كني
جواب خدانگهدار مرا نده
من رفتم
خداحافظ قاتل دل و سلام
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
غصه هایم را فراموش می کنم
و برای تو فریاد می زنم ...
تا بیایی !
و قلب دردناک خاک را
آرام کنی ...
آرام ...!
 

neda1362

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا برجاست

سلام بر روي ماه تو عزيز دل سلام از ماست

تو يك روياي كوتاهي دعاي هر سحر گاهي

شدم خواب عشقت چون مرا اينگونه ميخواهي

من ان خاموش خاموشم كه با شادي نمي جوشم

ندارم هيچ گناهي جز كه از تو چشم نمي پوشم

دو غم در شكل اوازي شكوه اوج پروازي

نداري هيچ گناهي جز كه بر من دل نمي بازي

مرا ديوانه مي خواهي ز خود بي گانه ميخواهي

مرا دل باخته چون مجنون ز من افسانه مي خواهي

شدم بيگانه با هستي ز خود بي خودتر از مستي

نگاهم كن نگاهم كن شدم هر انچه ميخواستي

بكش اي دل شهامت كن مرا از غصه راحت كن

شدم انگشت نماي خلق مرا تو درس عبرت كن

نكن حرف مرا باور نيابي از من عاشق تر

نميترسم من از اقرار گذشت اب از سرم ديگر

سلام اي كهنه عشق من كه ياد تو چه پا بر جاست
 

Data_art

مدیر بازنشسته
سکوت بند گسسته‌ست
کنار دره درخت شکوه‌پیکر بیدی
در آسمان شفق رنگ
عبور ابر سپیدی.

( هشت کتاب- دره‌ی خاموش- ص 41)
 

Data_art

مدیر بازنشسته
باد نمناک زمان می‌گذرد
رنگ می‌ریزد از پیکر ما
خانه را نقش فساد است به سقف
سرنگون خواهد شد بر سر ما
( هشت کتاب- دلسرد- ص 39)
 

Data_art

مدیر بازنشسته
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ون پرده ي حرير بلندي
خوابيده مخمل شب ، تاريك مثل شب
آيينه ي سياهش چون آينه عميق
سقف رفيع گنبد بشكوهش
لبريز از خموشي ،‌ وز خويش لب به لب
امشب بياد مخمل زلف نجيب تو
شب را چو گربه اي كه بخوابد به دامنم

من ناز مي كنم
چون مشتري درخشان ،‌ چون زهره آشنا
امشب دگر به نام صدا مي زنم تو را
نام ترا به هر كه رسد مي دهم نشان

آنجا نگاه كن
نام تو را به شادي آواز مي كنم
امشب به سوي قدس اهورائي
پرواز مي كنم
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیه سخاوت خدا


ای نهمین قبله اهل وفا! بخشی از بخشش و جودت را نثارم کن و اسیرم فرما.
ای مولای اهل جود و کرم، ای باران بی‏دریغ و ای آبشار شیرین عطا! مرا به گستره آسمانِ نجابت گِرِه بزن و بر باده پرهیز، بی‏طاقتم کن که دستان سرو تو به کرسی آسمان نشین می‏رسد و به دامن جبروتش می‏آویزد.
سر را نثار مقدمت ای گل نهاده‏ام تا بر سرم قدم ننهی اوفتاده‏ام امام سخاوت! نهمین پیشوای پرهیزگار شیعه! در طلیعه ماهِ خدا، رجب المرجَّب، از مشرق طلوع تو، بارانِ شادمانی به رخسار امام غریبان نشست و مدینه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به جلوه طور تو درخشید و در آیینه حضور تو برای همیشه تا ابد، تکثیر شد.
ای جوان‏ترین باغبان گلستان شیعه، ای نورَسته‏ترین امام شهید! فدای قدم‏های تو آقا؛ که صحابی عاشقت «علی بن مهزیار»، آن بزرگ فقیه پارسایِ همیشه واصل، همواره خود را فدای تو می‏کرد و تو به پاس آن همه وفا، سلطان جود و عطا بودی که به گوشه چشمی، غمِ عالم «اهوازیان» را بردی و اهالی شهر «علی بن مهزیار» را از خشم زلزله‏های زمین، رهانیدی و دوباره اهل قبله آن سامان، به تدبیر لدنّی تو امان یافتند.
ای آیه سخاوت خدا، امام جواد علیه‏السلام ! به زیارت تو که آمدیم، دیدیم که بر بلندای غربت به اهتزاز درآمده‏ای و همتای جدّ غریبت امام مجتبی علیه‏السلام ، تا اوج ارتفاعات مظلومیت صعود نموده‏ای. کدامین زخم، ناسورتر از خنجر فتنه و کینه همسر می‏تواند باشد؟ آخر حافظه تاریخ، چگونه سوزِ این نیشتر را در خود باور می‏کند که مردی، بانوی خانه‏اش را عِماد خویش سازد و او عِناد به پایش بریزد و در اوج خستگی، به انگوری زهرآلوده، عطش از کام او بنشاند؟!
صورت به غبار مقدمت می‏ساییم و خاک درت را سجده‏گاه خویش می‏سازیم و بدین سان، خویشتن را برکت می‏دهیم که ماه پاره مایی و جگر گوشه ولی‏نعمتِ اقلیم بلند ایران زمین امام علی ابن موسی الرضا علیه‏السلام .
خوش آمدی!

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر وقت به خدا سر می زنم ...

تو در را باز می کنی !

لبخندت در چشمانم گم می شود ...

و اشکهایم لبهایت را می بوسند ...

و هیچ کس نمی داند

خدا در چشمان من یا روی لبهای تو

پیدا شده است ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي از راه برسي

بودنت را زير نگاه احساسم لمس خواهم کرد ...

وقتی از راه برسی برایت باران می شوم !

همان بارانی که وقتی از آسمان می بارید

چشمان من نیز بی بهانه آغاز می کرد ...

بی واهمه از چشمانی که برمن می تابیدند و رد می شدند ...

من باران می شوم و تو زیباترین بهار من می شوی ...!


 

Data_art

مدیر بازنشسته

هوهو... بگو با بادهای بی خبر مانده
بغض کبود یک کبوتر پشت در مانده
سنگی به پرواز بلندش آنچنان خورده است
کز او فقط در آشیان، یک مشت پَر مانده
هوهو... بگو بادی که سیلی کوفت بر این در
بر صورت تاریخ از انگشتش اثر مانده
این بیشه آتش گرفته پس چرا سبز است؟
خونی به رگ های پر از زخمش مگر مانده؟
نه! تک درخت لاغر قصه نمی میرد
بر شاخه هایش گر چه ردّی از تبر مانده
با این شب هیزم شکن تنها بگو خوش باش
اندازه یک سرو دیگر تا سحر مانده
با «در» بگو تا بشنود «دیوار» هم آری!
مردی هنوز از نسل شمشیر دوسر مانده
 

Data_art

مدیر بازنشسته
بازم نه دیده خفت و نه ‌اندیشه آرمید.

نی زان امیر قافله شب‌، خبر رسید.

آن بامداد پردگی شب‌، كه از افق‌.

سربرزد و به پرده شب گشت ناپدید.

و آن آفتاب‌ دانش و انصاف و مردمی‌.

در شهر بند فتنه اهریمنی چه دید؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
پايين‌تر از دره‌ای دور


رو به رديفِ صنوبرانِ سوخته می‌نگرم


آنجا هميشه پيش از غروب


مَحرمانِ مخفی‌ترين ترانه‌های مگو


سايه‌سارِ ترا بر ديوارِ مُشرف به چينه‌های شکسته ديده‌اند:


می‌آيی، پيراهنِ کبودِ بارانخورده‌ای را در باد


رو به رويای خورشيدِ خسته می‌گيری


دست به دامنِ روشنايی، دعا می‌کنی


درها، دريچه‌ها و ميله‌ها را می‌شمری


ميله‌ها و نامهای مردگان را می‌شمری،


و شب، تازه از اشتياقِ آن همه قرار


آن همه علاقه،‌ آن همه آدمی


می‌فهمی که ديگر هيچ خط و خبری نخواهد رسيد،


تنها کلماتی برهنه در هوا



بی‌راه و بی‌رويا
 

Data_art

مدیر بازنشسته

از سنگ بپرس‌،

كه بی تو چونم‌،

تو آن طلسم حقیقت‌،

آن كه با خویش بودن‌،

در خویش بودن‌،

آن زمزمه خنیاگری‌،

كه مست می كند،

كه ‌سنگ را آب می كند،

كه شبپره را آفتاب می كند...

تمام گلهای وحشی را،

از مزارع گندم‌،

فراجمع خواهم چید،

و به پیشكش‌،

تو راخواهم آورد،

ای دختر صحرای نور،

از انگشتانم شانه خواهم ساخت‌،

و بلندترین صخره‌،

درگذرگاه باد،

خواهیم ایستاد،

وگیسوانت را شانه خواهم كرد،

آرام باش‌،

عروس خلق‌،
 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]کجا بروم ؟ از که بپرسم نشانی نگاهت را؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]کجا بروم که نه قفسی باشد و نه هوسی؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]کجا بروم که نه فرهاد باشد و نه شیرینی، نه مجنون بیابان گرد و نه لیلایی،[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نه یعقوب و نه پیراهنی؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]کجا بروم که تنها تو باشی و زمزمه ا ی که از تو آغاز شود و به دریایی دور بریزد؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]فقط تو باشی و نه حتی گل یاسی که عطر نفسهایت را دارد و تا آسمان قد کشیده است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نه ستاره ای باشد و نه ماه پاره ای[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تنها نگاه تو باشد و چراغی که از خورشید رو شنتر است[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]کجا بروم ؟ تو بگو! کجا بروم که جز تپشهای قلب تو ، طنینی از زندگی نباشد؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]کجا بروم ...کجا بروم که همه ی آرزوی من جز بندگی نباشد؟[/FONT]




[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 
آخرین ویرایش:

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
و به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوست
و از رفیقانِ ره، استمداد همت می‌کنم

خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطف‌ها کردی بتا، تخفیف زحمت می‌کنم

زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می‌کنم:gol:
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3656

Similar threads

بالا