بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیدمت ... آهسته پرسیدمت

خواندمت ... بر ره گل افشاندمت

آمدی ... بر بام جان پر زدی

همچو نور ... در دیده بنشاندمت

بردمت ... تا کهکشانهای عشق

پر کشان ... تا بی نشانهای عشق

گفتمت ... افتاده در پای عشق

زندگی ست ... رویای زیبای عشق

میروی ... چون بوی گل از برم

رفتنت ... کی می شود باورم

بوده ای ... چون تاج گل بر سرم

تا ابد ... یاد تو را می برم

بردمت ... تا کهکشانهای عشق

پر کشان ... تا بی نشانهای عشق



 

neda_eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان و قف نگاهت گل من
مانده ام چشم به راهت گل من
هرکجاهستی و باشی گویم
که خدا پشت و پناهت گل من
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفرين

نفرين

نفرین
نفرین خدا بر من اگر باز بسوزم
پروانه صفت در دل آتشکده ی عشق
نفرین خدا بر من اگر قصه بگویم
از این دل دیوانه ی سودا زده ی عشق
*
نفرین خدا بر من اگر چشم سیاهم
در مردمک خویش کشد نقش تو را باز
نفرین خدا بر من اگر باز به شبها
با این دل سودا زده ی خویش کنم راز
*
نفرین خدا بر من اگر رو به تو آرم
گر رشته ی جان بگسلد از حسرت دوری
نفرین خدا بر من اگر با تو دوباره
گویم سخنی زینهمه اندوه و صبوری
*
نفرین خدا بر من اگر نام تو گویم
نفرین خدا بر من اگر راه تو پویم
نفرین خدا بر من اگر از دل رسوا
نام تو و یاد تو و مهر تو نشویم
(هما میر افشار)
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین
بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گوارد
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی
گوییم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم
و رودهای جهان ، رمز پاک محو شدن را به من می آموزند
فقط به من.
 

toprak

عضو جدید
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سراپای تو لب می سودم

کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه ی تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه ی تو

کاش چون پر تو خورشید نهان
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده ی لرزان حریر
رنگ چشمان تورا می دیدم

کاش در بزم فروزنده ی تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم

کاش چون آئینه روشن می شد
دلم از نقش تو خنده ی تو
صبحگاهان به تنم می لرزید
گرمی دست نوازنده ی تو

کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو
شور من .... ولوله بر پا می کرد

کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویق
ناگهان چشم تو را می دیدم
خیره بر جلوه ی زیبای خویش

کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افرو خت
ریشه ی زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت

کاش از شاخه ی سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه ی عمر
شعله ی راز مرا می دیدی

فروغ فرخزاد
 

taraneh_de

عضو جدید
چیستم من زاده یک شام لذتبار

ناشناسی پیش می راند در این راهم

روزگاری پیکری بر پیکری پیچید

من به دنیا آمدم بی آنکه خود خواهم

کی رهایم کرده ای تا با دو چشم باز

برگزینم قالبی خود از برای خویش

تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را

خود به آزادی نهم در راه پای خویش

من به دنیا آمدم تا در جهان تو

حاصل پیوند سوزان دو تن باشم

پیش از آن کی آشنا بودیم ما باهم

من به دنیا آمدم بی آنکه من باشم

فروغ فرخزاد
 

shabahangh

عضو جدید
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سراپای تو لب می سودم

کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه ی تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه ی تو

کاش چون پر تو خورشید نهان
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده ی لرزان حریر
رنگ چشمان تورا می دیدم

کاش در بزم فروزنده ی تو
خنده جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم

کاش چون آئینه روشن می شد
دلم از نقش تو خنده ی تو
صبحگاهان به تنم می لرزید
گرمی دست نوازنده ی تو

کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو
شور من .... ولوله بر پا می کرد

کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویق
ناگهان چشم تو را می دیدم
خیره بر جلوه ی زیبای خویش

کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افرو خت
ریشه ی زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت

کاش از شاخه ی سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه ی عمر
شعله ی راز مرا می دیدی

فروغ فرخزاد
دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر و حیا را بهانه کرد
آمد به بزم و دید من تیره روز را
ننشست و رفت تنگی جا را بهانه کرد
رفتم به مسجد از پی نظاره ی رخش
بر رو گرفت دست و دعا را بهانه کرد
آغشته بود پنجه اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
خوش می گذشت دوش صبوحی به کوی او
بر جا نشست و شستن پا را بهانه کرد
 

toprak

عضو جدید
در منی و این همه زمن جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرارو بی تو بی قرار تر
وای از ان دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش از این دیار

سایه ی توام به هرکجا روی
سز نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که بر گزینمش به جای تو

شادی غم منی به حیرتم
خواهم از تو ... در تو آورم پناه
موج وحشی ام که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم ..... دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

دیدمت شبی به خواب و سر خوشم
وه.... مگر به خوابها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند.....بلکه ره برم به شوق
در سراچه ی غم نهان تو:gol:
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
رفتم از یاد توهم یار دبستانی من

رفتم از یاد توهم یار دبستانی من

وصالش را طلب كردم فراقش شدنصيب اما

گل ازمن بود وسرخوش ازوصالش عندليب اما

شنيدم هرشبي آيد به بالين گرفتاري

به بالين من دلخسته هم آيد طبيب اما

به جمع عاشقانش ميزند حرف دل خودرا

به من هم ميزند ازقعردل گاهي نهيب اما

چنان عيسي كشد دست شفابر سينه ياران

به روي سينه من هم كشد گاهي صليب اما

خورد هرتشنه اي آب ازلب مردم فريب او

ازآن سرچشمه من هم ميخورم گاهي فريب اما
 

siyavash51

عضو جدید
بگذار که بر شاخه ی این صبح دلاویز

بنشینم و از عشق سرودی بسرایم

وآنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال

پر گیرم از این بام و بسوی تو بیایم

فریدون مشیری
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو


سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو


دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو


گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو


من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو


قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو


گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو


گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو


گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو


ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو


گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو



-مولوی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزگاری چشم پوشیدم ز خواب
تا بخوانم قصه مهتاب را

این زمان دور از ملامت های ماه
چشم می بندم که جویم خواب را

روزگاری یک تبسم یک نگاه
خوشتر از گرمای صد آغوش بود

این زمان بر هر که دل بستم دریغ
آتش آغوش او خاموش بود

روزگاری هستیم را می نواخت
آفتاب عشق شور انگیز من

این زمان خاموش و خالی مانده است
سینه از آرزو لبریز من

عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشک غم از لب ربود

زندگی در لای رگهایم فسرد
ای همه گلهای از سرما کبود ...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری
ایینه ای به پاکی سر چشمه ی یقین
با اینکه روبروی منی و مکدری
تو عطر هر سپیده و نجوای هر نسیم
تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری
لالای پر نوازش باران نم نمی
خاک مرا به خواب گل سرخ می بری
انگار با من از همه کس ‌آشناتری
از هر صدا خوب برایم صداتری
درهای ناگشوده ی معنای هر غروب
مفهوم سر به مهر طلوع مکرری
هم روح لحظه های شکوفایی و طلوع
هم روح لحظه های گل یاس پرپری
از تو اگر که بگذرم ، از خود گذشته ام
هرگز گمان نمی برم از من ،‌ تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری
من غرقه ی تمامی غرقاب های مرگ
تو لحظه ی عزیز رسیدن به بندری
من چیره می شوم به هراس غریب مرگ
از تو مراست وعده ی میلاد دیگری
از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام
هرگز گمان نمی برم از من تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اردلان سرفراز[/FONT]
 

mouli

عضو جدید
کوروش تو نخواب که ملتت در خواب است
آرامگه ات غرقه به زير آب است
اين بار نه بيگانه، که دشمن ز خود است
صد ننگ به ما که روح تو بيتاب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
قیصرامین پور

قیصرامین پور

روز مبادا



وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها...


مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم :
باشد براي روز مبادا !
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !


وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها...


هر روز بي تو
روز مبادا است !

 

mouli

عضو جدید
شعری از مارتا مدیروس (منسوب شده به پابلو نرودا ) ء
ترجمه از اسپانیایی به انگلیسی: سوریندل دیول (شاعر آمریکایی) ترجمه از انگلیسی به فارسی : عبداللطیف عبادی
-------------------------------

[TEX]آرام آرام در حال مردنیم

کسی که بردهء عادات و رسوم خود شده است
کسی که هر روز ، زندگی دیروزش را تکرار می کند
کسی که گامهایش را همواره آرام و یکسان بر می دارد
کسی که در زندگی اش خطر نمی کند
کسی که سکوت می کند
کسی که حتی از رنگ تکراری پیرهنش هم دل نمی کند
آرام آرام در حال مردن است

کسی که هیچ راه جدیدی را تجربه نمی کند
کسی که از دل سپردن و مشتاق شدن گریزان است
کسی که رنگ سیاه را بر سپید ترجیح می دهد
کسی که در سرش خیال و رویایی ندارد
کسی که کتابی نمی خواند
کسی که به آهنگ و ترانه ای گوش نمی سپارد
آرام آرام در حال مردن است


کسی که به سرزمنیهای دور سفر نمی کند
کسی که از وجود خویش لذتی نمی برد
کسی که قدر خود را نمی داند
کسی که یاری دیگران را نمی خواهد
کسی که همواره از بخت بد خویش می نالد
کسی که در انتظار بند آمدن باران نشسته است
آرام آرام در حال مردن است

زنده بودن فقط نفس کشیدن نیست
بیا همتی کنیم
بیا اندکی از مرگ بگریزیم
بیا کاری کنیم تا هر روز
احساس کنیم که هنوز هم زنده ایم
بیا از طاقت خود مشعلی برافروزیم
و قدم در راه خوشبختی گذاریم

-----------------------------------
Pablo Neruda
]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هدیه



هدیه ام را بپذیر
هدیه ام راز من است
راز یک عمر مهاجر بودن
راز بالی ز خمی
راز یک قلب ز جنس شیشه
که به عمق نفرت زخم برداشته و مجروح است
هدیه ام راز من است
باز هم شب شده است
دلم اینجا
وسط غربت و تنهایی ماتم زدة دشت چراغونی شهر
پشت دروازه‌ این شهر شلوغ، بی ‌صدا می‌شكند
خرده هایش را باد تا ثریا برده
تكه‌ای روی درخت، تكه‌ای بر سر كوه
تكه‌ای هم شاید، روی گلبرگ نسیم
و من اكنون اینجا منتظر خواهم ماند
شاید آن تكه‌ی آخر، برسد باز به من!
 

toprak

عضو جدید
سلام این شعری که می خوام بنویسم از استاد قیصر امین پور برای دخترشون آیه است
و بیشترین کشش این شعر از نظر من حس زیبای پدر و وحشتناک ترین قسمتش اینه که ایشون فوت کردن و دخترشون هنوز نوجوان است و مثل آرزو ها شون که تو شعر هم گفتند نتونستن به زمانی برسند که وقت تکیه کردن پدر برسه
براشون طلب آمرزش می کنم.
 
آخرین ویرایش:

toprak

عضو جدید
ای بوی هر چه گل

بوی بهشت می شنوم از صدای تو
نازکتر از گل است گل گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

چیزی عزیز تر زتمام دلم نبود
ای پاره ی دلم که بریزم به پای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تو میتپد
چیزی کم تز بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان
آواز آسمانیشان لای لای تو

بگذار با تو عالم خویش را عوض کنم
یک لجظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری برای من
دار و ندار و جان ودل من برای تو

با درود بیکران:gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گستم وگشتم در شهر
هیچکس هیچکس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد


فاضل نظري
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را دارم اي گل، جهان با من است.
تو تا با مني، جان جان با من است.

چو مي‌تابد از دور پيشاني‌ات
كران تا كران آسمان با من است.

چو خندان به سوي من آيي به مهر
بهاري پر از ارغوان با من است !

كنار تو هر لحظه گويم به خويش
كه خوشبختي بي‌كران با من است.

روانم بياسايد از هر غمي
چو بينم كه مهرت روان با من است.

چه غم دارم از تلخي روزگار،
شكر خنده آن دهان با من است.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ز اندازه بيرون تشنه‌ام ساقي بيار آن آب را
اول مرا سيراب كن وانگه بده اصحاب را
من نيز چشم از خواب خوش بر مي نكردم پيش از اين
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را كان صنم در پيش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افكند باطل كند محراب را
من صيد وحشي نيستم در بند جان خويشتن
گر وي به تيرم مي‌زند استاده‌ام نشناب را
مقدار يار همنفس چون من نداند هيچ كس
ماهي كه بر خشك اوفتد قيمت بداند آب را
وقتي درآيي تا ميان دستي و پايي مي‌زدم
اكنون همان پنداشتم درياي بي‌پاياب را
امروز حالي غرقه‌ام تا با كناري اوفتم
آن گه حكايت گويمت درد دل غرقاب را
سعدي چو جورش مي‌بري نزديك او ديگر مرو
اي بي‌بصر من مي‌روم؟ او مي‌كشد قلاب را

 

bahar_jo0on

عضو جدید
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید ،عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :‌
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم؟
 

like_moon_66

عضو جدید
بذار خیال کنم هنوز ترانه هامو می شنوی
هنوز هوامو داری و هنوز صدامو می شنوی
بذار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم
اگه تمومه قصمون هنوز ترانه سازتم
بذار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی
روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی
بذار خیال کنم تو دل تنگی هات غروب که می شه یاد من میفتی
تویی که قصه ی طلوع عشقو گفتی و دوست دارمو نگفتی
بذار خیال کنم منم اون که دلت تنگه براش
اونی که وقتی تنهایی پر می شی از خاطره هاش
اون که هنوز دوسش داری اون که هنوز هم نفسه
بذار خیال کنم منم اونی که بودنش بسه
دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی
بذار خیال کنم بذار اگرچه بی خیالمی
بذار خیال کنم تو دل تنگی هات غروب که می شه یاد من میفتی
تویی که قصه ی طلوع عشقو گفتی و دوست دارمو نگفتی
 

hamid2012

عضو جدید
آزمودم زندگی دشت غم است
شادیش اندوه و عیشش با غم است
عمر کوته، آرزوها دراز
کارها بسیار و فرصتها کم است
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ضعیف و لاغر و زرد و صدای خواب‌آور
کنار بستر من قرص‌های خواب‌آور
لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی
از این تب، این تبِ مالاریای خواب‌آور
منی که منحنی زانوان زاویه‌دار
جدا نمی‌کندم از هوای خواب‌آور
همین تجمع اجساد مومیایی شهر
مرا کشانده به این انزوای خواب‌آور
زمین رها شده دورِ مدارِ بی‌دردی
و روزنامه پر از قصه‌های خواب‌آور
هنوز دفترِ خمیازه‌های من باز است
بخواب شعر! در این ماجرای خواب‌آور

نجمه زارع
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عاقبت از دوری تو

سردی شبنم را با تمام وجود احساس می کنم

رویش بی ساقه گل را

در پرتو خورشید جستجو می کنم

عاقبت بیاد گلهای عاشق

هر صبح و شام دعا خواهم کرد

در پی نشونی از تو ای غریبه آشنا

با نسیم بهاری همراه خواهم شد

تا تو را همچون نگینی بر روی موج دریا

با خود به ساحلی امن و زیبا برم

تو ای محبوب من

ای امید شیرین روزهای پر امید من

تو را در خلوتگاه یاس سپید

در پس شبوهای سفید

همچون گوهری نایاب درکنج ذهن پنهان خواهم کرد

تا از گزند نامحرمان در امان باشی

تو را ای بهترین

همچون صدفی از پاکی

در صندوقچه قلبم پنهان خواهم کرد

و تو برای همیشه برایم می مانی



 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا