فال حافظ

baran-bahari

کاربر بیش فعال
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
 

Z.I_engineer

عضو جدید
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیزهم نخواهد ماند ;)
 

hitech

عضو جدید
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفائل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت!

روحش شاد!
 

shabe sarab

عضو جدید
فال

فال

ان یار کزو خانه ی ما جای پری بود :gol: سرتا قدمش چون پری از عیب بری بود :gol:دل گفت که فرو کش کنم این شهر به بویش :gol: بیچاره ندانست که یارش سفری بود :gol: تنها نه ز راز دل ما پرده برافتاد :gol: تابود فلک شیوه ی او پرده دری بود
 

salahshur

عضو جدید
کاربر ممتاز
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت ..........نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست ........حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود


حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست

به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود


مباحثی که در آن مجلس جنون می‌رفت

ورای مدرسه و قال و قیل مسله بود


دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی

ز نامساعدی بختش اندکی گله بود


قیاس کردم و آن چشم جادوانه مست

هزار ساحر چون سامریش در گله بود


بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن

به خنده گفت کی ات با من این معامله بود


ز اخترم نظری سعد در ره است
که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بود

دهان یار که درمان درد حافظ داشت

فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینم فال شما میترا جون



ای که دایم به خویش مغروری
گرتورا عشق نیست معذوری
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید/// فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش/// که آب زندگیم در نظر نمی‌آید
قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم /// درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید
مگر به روی دلارای یار ما ور نه /// به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید /// وز آن غریب بلاکش خبر نمی‌آید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا /// ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر /// ولی به بخت من امشب سحر نمی‌آید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز /// بلای زلف سیاهت به سر نمی‌آید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس /// کنون ز حلقه زلفت به در نمی‌آید
 

ermiya_j

عضو جدید
بر نيامد از تمناي لبت كامم هنوز/بر اميد جام لعلت دردي آشامم هنوز
روز اول رفت دينم در سر زلفين تو/تا چه خواهد شد درين سودا سرانجامم هنوز
ساقيا يك جرعه ده زان آب آتشگون كه من/در ميان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبي موي ترا مشك ختن/مي زند هر لحظه تيغي مو بر اندامم هنوز
نام من رفته ست روزي بر لب جانان به سهو/اهل دل را بوي جان مي آيد از نامم هنوز
پرتو روي تو تا در خلوتم ديد آفتاب/مي رود چون سايه هر دم بر در و بامم هنوز
در ازل داده ست ما را ساقي لعل لبت/جرعه ي جامي كه من مدهوش آن جامم هنوز
اي كه گفتي جان بده تا باشدت آرام جان/جان به غم هايش سپردم نيست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه ي لعل لبش/آب حيوان مي رود هر دم ز اقلامم هنوز

خيلي عاشق هستي و از غم و دوري معشوق شب و روز نداري ولي بدان كه اگر اين طور پيش بروي همه چيز را از دست مي دهي پس سعي كن كمي واقعي تر فكر كني.
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همراز خود کنم

هر شام برق لامع و هر بامداد باد


در چین طره تو دل بی حفاظ من

هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد


امروز قدر پند عزیزان شناختم

یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد


خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن

بند قبای غنچه گل می‌گشاد باد


از دست رفته بود وجود ضعیف من

صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد


حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد

جان‌ها فدای مردم نیکونهاد باد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد

من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد

کارم بدان رسید که همراز خود کنم

هر شام برق لامع و هر بامداد باد


در چین طره تو دل بی حفاظ من

هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد


امروز قدر پند عزیزان شناختم

یا رب روان ناصح ما از تو شاد باد


خون شد دلم به یاد تو هر گه که در چمن

بند قبای غنچه گل می‌گشاد باد


از دست رفته بود وجود ضعیف من

صبحم به بوی وصل تو جان بازداد باد


حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد

جان‌ها فدای مردم نیکونهاد باد


بزودي خبر خوشي دريافت ميكني دلرا به دريا نزن به صحرا بزن و اينكه كلا خوب بود
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بزودي خبر خوشي دريافت ميكني دلرا به دريا نزن به صحرا بزن و اينكه كلا خوب بود
خوش به دلت معبر جان !
نفر بعدی فال نمی خواد ؟!!!

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سایه بانو ؛



بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

از یار آشنا سخن آشنا شنید

ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن

کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان

کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان

دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

اینش سزا نبود دل حق گزار من

کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد

از گلشن زمانه که بوی وفا شنید

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند

کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید

ما باده زیر خرقه نه امروز می‌خوریم

صد بار پیر میکده این ماجرا شنید

ما می به بانگ چنگ نه امروز می‌کشیم

بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید

پند حکیم محض صواب است و عین خیر

فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس

دربند آن مباش که نشنید یا شنید
 
آخرین ویرایش:

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فانوس بیگ ؛



یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش

می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور

دور باد آفت دور فلک از جان و تنش

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا

چشم دارم که سلامی برسانی ز منش

به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه

جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش

گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد

محترم دار در آن طره عنبرشکنش

در مقامی که به یاد لب او می نوشند

سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش

عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت

هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش

هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال

سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش

شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است

آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نغمه جان ؛



گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

من و همصحبتی اهل ریا دورم باد

از گرانان جهان رطل گران ما را بس

قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان

گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

از در خویش خدا را به بهشتم مفرست

که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست

طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرمری ؛



ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند

مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند

طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند

زین قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند

خواهی که برنخیزدت از دیده رود خون

دل در وفای صحبت رود کسان مبند

گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی

ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند

ز آشفتگی حال من آگاه کی شود

آن را که دل نگشت گرفتار این کمند

بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست

تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند

جایی که یار ما به شکرخنده دم زند

ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند

حافظ چو ترک غمزه ترکان نمی‌کنی

دانی کجاست جای تو خوارزم یا خجند
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همکارکم ؛



کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود

بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود

بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ

ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود

به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ

که همچو روز بقا هفته‌ای بود معدود

شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن

زمین به اختر میمون و طالع مسعود

ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم

شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود

جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل

ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود

چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار

سحر که مرغ درآید به نغمه داوود

به باغ تازه کن آیین دین زردشتی

کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد

وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود

بود که مجلس حافظ به یمن تربیتش

هر آن چه می‌طلبد جمله باشدش موجود
 

جین ایر

عضو جدید
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد

قضای اسمان است ودیگرگون نخواهد شد
 

suniya2012

عضو جدید
حافظ همیشه یه چیز میگه: تو بهترینی و پیش روت خوشبختیه. دیگه فال گرفتن نداره که:w20:
 

31434

عضو جدید
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
عزم ديدار تو دارد جان بر لب آمده
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافيت
بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
عمرتان باد و مراد ای ساقيان بزم جم
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنيد
کی دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوند
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
ای صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگو
گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيست
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی می‌کند
حافظ دعايی بشنو آمينی بگو
===============================
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
بازگردد يا برآيد چيست فرمان شما
به که نفروشند مستوری به مستان شما
زان که زد بر ديده آبی روی رخشان شما
بو که بويی بشنويم از خاک بستان شما
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
زينهار ای دوستان جان من و جان شما
خاطر مجموع ما زلف پريشان شما
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
بنده شاه شماييم و ثناخوان شما
تا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شما
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
=========================




تعبیر: آرزوهای دور و درازی داری و خود را نیازمند به دیگران می بینی اما عاقبت هر سختی گشایش و راحتی است. بهتر است با توجه به نیازمندی های خود زندگی و آرزوهای دست نیافتنی را رها کنی.
 

mohandes soror

عضو جدید
کاربر ممتاز
انشالله
....................................

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیستدل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می‌بنددگر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشیطایر سدره اگر در طلبت طایر نیست
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثارمکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسدهر که را در طلبت همت او قاصر نیست
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگززان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنمکی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتمکه پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راستکیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست


1- خواجه در بيت چهارم مي فرمايد ( اگر دوستدار تهي دست و فقير طلاي دل و جان خود را نثار تو کرد به او عيب مگير زيرا به نقد رايج زمان قادر نمي باشد ) خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
2- مجددا ً لسان الغيب دربيت ششم به شما مي فرمايد (من که از سوز عشق تو به شکايت آهي بر نمي آورم نمي توان پنداشت که سرانجام در برابر داغهاي جانگداز تو شکيبايي و تاب بياورم ) دقيقاً اين حالت در هر دو نفر جمع ميباشد .
3- خوش به حال شما که در کارهايتان چنان موفق مي شويد که انگشت نماي همه خواهيد شد بطوري که برشما حسد خواهند برد اقبال شما بلند است و به هر کاري دست بزنيد مورد قبول همه قرار خواهيد گرفت و موفقيت همراه شماست به شرط آنکه اولاً غرور بر شما چيره نشود ثانياً علاقه اراده سرعت عمل را همراه سازيد و برخدا توکل کنيد .
4- دنيا را خيلي مهم مي پنداري و به آن وابسته شده اي و براي کسب مقام و ثروت تلاش مي کني اين کوشش چندان ناساز گار هم نمي باشد ولي نبايد موجب گردد که از خداوند و دعا و نيايش به دور افتي .
5- همه شما را دوست دارند و شما نيز داراي قلبي مهربان باصفا صميمي مي باشيد اما گاو نه من شيرده هم مي باشي و با عصبانيت هاي بي موقع و زود رنجي مکررتان کارها را خراب ميکنيد .
6- مسافرت خوبست و خريد و فروش نافع مي باشد مسافر حالش عالي است خبري دريافت مي کنيد و مژده اي به دست مي آيد بيمار شفا مي يابد و قرض ادا مي شود موفقيت درچند قدمي شماست مواظب کردار و رفتار خود باشيد .
7- ديروز درباره شما سخناني گفته شد که واقعيت نداشته و ندارد اين عمل حسودان را به خدا واگذار کنيد .
۸- زياد سر به سر او نگذاريد و برايش خرده نگيريد زيرا در اين حالت سرخورده و غمگين مي شود بلکه او را تشويق کنيد و برايش هديه اي بخريد و دلش را بدست آوريد دراين حالت سر به راه تر و آرام تر خواهد شد او شما را دوست دارد ولي لجبازي مي کند .
 

darya25

عضو جدید
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست


شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست


هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست


آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست


هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست


بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست


عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست


ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست


حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست


شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست


هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست


آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست


هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست


بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست


عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست


ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست


حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

دلربائى همه آن نيست كه عاشق بكشند خواجه آنست كه باشد غم خدمتگارش
جاى آنست كه خون موج زند در دل لعل زين تغابن كه خزف مى شكند بازارش
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
اى كه در كوچه ء معشوقه ما مى گذرى بر حذر باش كه سر مى شكند ديوارش
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست هر كجا هست خدايا به سلامت دارش
صحبت عافيتت گرچه خوش افتاد اى دل جانب عشق عزيزست فرو مگذارش
صوفى سرخوش ازين دست كه كج كرد كلاه به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ كه به ديدار تو خوگر شده بود
ناز پرورد وصالست مجو آزارش
 

l-mohajeri

عضو جدید
فكر بلبل همه آنست كه گل شد يارش
گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش
 
بالا