از Presentation لذت ببرید -مخصوص *.ppt -فایل تو کو... ؟؟

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
:surprised:
حالا چه فرقی میکنه؟؟

دقیقا همین "چه فرقی میکنه؟؟" جواب خودته
(خواستم خودت بهش برسی!
)
 

spow

اخراجی موقت
دوستان عزیز
اینم از بانوی خردمند ما
موفق باشید

مهربانی همیشه ارزشمندتر است
بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد. روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود. بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد. ...
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست که جواهر به قدرى با ارزش است که تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى کند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پیدا کند.
بالاخره هنگامى که او را یافت، سنگ را پس داد و گفت:«خیلى فکر کردم. مى دانم این سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با این امید که چیزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده که به تو قدرت داد این سنگ را به من ببخشى!»
 

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان اینم بخونید
جالبه


ماجرای واقعی وجالب یک معلم و دانش آموز
در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم كلاس پنجم دبستان وارد كلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت كه همه آن ها را به يك اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امكان نداشت. مخصوصاً اين كه پسر كوچكى در رديف جلوى كلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد كه خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين كلاس بود. هميشه لباس هاى كثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمي رسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه كرد.
امسال كه دوباره تدى در كلاس پنجم حضور مي يافت، خانم تامپسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلى سال هاى قبل او نگاهى بياندازد تا شايد به علّت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند كمكش كند.
معلّم كلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تكاليفش را خيلى خوب انجام مي دهد و رفتار خوبى دارد. "رضايت كامل".
معلّم كلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همكلاسيهايش دوستش دارند ولى او به خاطر بيمارى درمان ناپذير مادرش كه در خانه بسترى است دچار مشكل روحى است.
معلّم كلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسيار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن مي كند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرايط محيطى او در خانه تغيير نكند او به زودى با مشكل روبرو خواهد شد.
معلّم كلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها كرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمي دهد. دوستان زيادى ندارد و گاهى در كلاس خوابش مي برد.
خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشكل او پى برد و از اين كه دير به فكر افتاده بود خود را نكوهش كرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدايايى براى او آوردند. هداياى بچه ها همه در كاغذ كادوهاى زيبا و نوارهاى رنگارنگ پيچيده شده بود، بجز هديه تدى كه داخل يك كاغذ معمولى و به شكل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هديه ها را سركلاس باز كرد. وقتى بسته تدى را باز كرد يك دستبند كهنه كه چند نگينش افتاده بود و يك شيشه عطر كه سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاى كلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع كرد و شروع به تعريف از زيبايى دستبند كرد. سپس آن را همانجا به دست كرد و مقدارى از آن عطر را نيز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بيرون مدرسه صبر كرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را مي داديد.
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشينش رفت و براى دقايقى طولانى گريه كرد. از آن روز به بعد، او آدم ديگرى شد و در كنار تدريس خواندن، نوشتن، رياضيات و علوم، به آموزش "زندگي" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژه اى نيز به تدى مي كرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بيشتر تشويق مي كرد او هم سريعتر پاسخ مي داد. به سرعت او يكى از با هوش ترين بچه هاى كلاس شد و خانم تامپسون با وجودى كه به دروغ گفته بود كه همه را به يك اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترين دانش آموزش شده بود.
يكسال بعد، خانم تامپسون يادداشتى از تدى دريافت كرد كه در آن نوشته بود شما بهترين معلّمى هستيد كه من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، يادداشت ديگرى از تدى به خانم تامپسون رسيد. او نوشته بود كه دبيرستان را تمام كرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود كه شما همچنان بهترين معلمى هستيد كه در تمام عمرم داشته ام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه ديگرى دريافت كرد كه در آن تدى نوشته بود با وجودى كه روزگار سختى داشته است امّا دانشكده را رها نكرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصيل مي شود. باز هم تأكيد كرده بود كه خانم تامپسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است.
چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اى ديگر رسيد. اين بار تدى توضيح داده بود كه پس از دريافت ليسانس تصميم گرفته به تحصيل ادامه دهد و اين كار را كرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترين و بهترين معلم دوران عمرش خطاب كرده بود. امّا اين بار، نام تدى در پايان نامه كمى طولاني تر شده بود: دكتر تئودور استودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه ديگرى رسيد. تدى در اين نامه گفته بود كه با دخترى آشنا شده و مي خواهند با هم ازدواج كنند. او توضيح داده بود كه پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش كرده بود اگر موافقت كند در مراسم عروسى در كليسا، در محلى كه معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته مي شود بنشيند. خانم تامپسون بدون معطلى پذيرفت و حدس بزنيد چكار كرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگين ها به دست كرد و علاوه بر آن، يك شيشه از همان عطرى كه تدى برايش آورده بود خريد و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در كليسا خانم تامپسون را ديد او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از اين كه به من اعتماد كرديد از شما متشكرم. به خاطر اين كه باعث شديد من احساس كنم كه آدم مهمى هستم از شما متشكرم. و از همه بالاتر به خاطر اين كه به من نشان داديد كه مي توانم تغيير كنم از شما متشكرم.
خانم تامپسون كه اشك در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه مي كنى. اين تو بودى كه به من آموختى كه مي توانم تغيير كنم. من قبل از آن روزى كه تو بيرون مدرسه با من صحبت كردى، بلد نبودم چگونه تدريس كنم.
بد نيست بدانيد كه تدى استودارد هم اكنون در دانشگاه آيوا يك استاد برجسته پزشكى است و بخش سرطان دانشكده پزشكى اين دانشگاه نيز به نام او نامگذارى شده است!
 
  • Like
واکنش ها: Hps

spow

اخراجی موقت
اینم روایت امیر کبیر
که بی شک نامش زیبنده شخصیت والای اوبود
مردی که جزو سه قهرمان تاریخ عرصه سیاسی ایران بود
نامش همیشه جاودان

داستان طرح واکسن امير کبير
در سال 1264 قمري، نخستين برنامه‌ي دولت ايران براي واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجواناني ايراني را آبله‌کوبي مي‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبي به امير کبير خبردادند که مردم از روي ناآگاهي نمي‌خواهند واکسن بزنند.. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مي‌شود هنگامي که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيماري آبله جان باخته‌اند، امير بي‌درنگ فرمان داد هر کسي که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مي کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مي‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و ناداني مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شماري که پول کافي داشتند، ....
پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبي سرباز زدند. شماري ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مي‌شدند يا از شهر بيرون مي‌رفتند روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ي شهر تهران و روستاهاي پيرامون آن فقط سي‌صد و سي نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزي را که فرزندش از بيماري آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براي نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مي‌شود. امير فرياد کشيد: واي از جهل و ناداني، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اي بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمي‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقيقه ديگر، بقالي را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن کرد. در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زماني اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالي از بيماري آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتي گفت: عجب، من تصور مي‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاي‌هاي مي‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براي دو بچه‌ي شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زماني که ما سرپرستي اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولي اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند امير با صداي رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خياباني مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مي‌کنند. تمام ايراني‌ها اولاد حقيقي من هستند و من از اين مي‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.
 

spow

اخراجی موقت
داستانی با 55 کلمه


آخرين چراغ جادوي دنيا را يك تمساح موقعي كه در اعماق چاله‌ي آبي در كنيا به دنبال شكار مي‌گشت، خيلي اتفاقي پيدا كرد و دم خود را به آن كشيد. به همين دليل آخرين جادوي واقعي دنيا هيچ‌كس را شگفت‌زده نكرد؛ تنها چند زيست‌شناس كشف كردند كه غزال‌هاي منطقه ناگهان چاقتر، كندتر و تشنه‌تر شده‌اند.

The world's last genie's lamp was discovered accidentally by a crocodile who brushed past it while prowling the depths of a watering hole in Kenya. This was why the world's last burst of real magic raised no eyebrows; only a few biologists noticed when the local gazelles suddenly became plumper, slower, and much, much thirstier
 

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز:gol:
اینم یه مجموعه عالی:surprised::biggrin:
حتما ببینید :)
موفق باشید;)
;)
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: Hps

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام دوستان عزیز
این کتابو حداقل 3 بار خوندم وفیلمشم دیدم ولی کتابش جالبتره
مطالب عمیقی توش مطرح میشه
مطمئنا خیلی از دوستان دیدن یا خوندن
ولی ارزششو داره
موفق باشید
http://www.4shared.com/file/119167133/f08187ec/davinci_code_pix.html

كد داوينچيه اسپاو جون؟
منم ديدم منم!
دست گلت درد نكنه ... عمو جان
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اره عمو کد داوینچیه
شاید چندتا گره رو تو افکار ما بتونه باز بکنه
ممنون;);)
همزاد پنداري من با نقش سيلاس , قول خورده و از اون ور ديوار افتاده و خود زن و ديوانه بود..
مرسي ... انشا ا... كه بتونه باز كنه...
ممنون...
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
داستان تفاوت دیدگاهها
بیایید خودمان را محدود نکنیم
موفق باشید



سوال امتحان پايان ترم فيزيك دانشگاه كپنهاك دانمارك :



چگونه مي توان با يك فشارسنج ارتفاع يك آسمانخراش را محاسبه كرد؟



پاسخ يك دانشجو : «يك نخ بلند به گردن فشارسنج مي بنديم و آن را از سقف آسمانخراش به سمت زمين مي فرستيم . طول نخ به اضافه طول فشارسنج برابر ارتفاع آسمانخراش خواهد بود. »



اين پاسخ ابتكاري چنان ممتحن را خشمگين كرد كه دانشجو را رد كرد. دانشجو با پا فشاري بر اين كه پاسخش درست است به نتيجه امتحان اعتراض كرد. دانشگاه يك داور مستقل را براي تصميم درباره ي اين موضوع تعيين كرد. داور دانشجو را خواست و به او 6 دقيقه وقت داد تا راه حل مسئله را به طور شفاهي بيان كند تا معلوم شود كه با اصول اوليه فيزيك آشنايي دارد.

دانشجو 5 دقيقه غرق تفكر ساكت نشست. داور به او يادآوري كرد كه وقتش در حال اتمام است. دانشجو پاسخ داد كه چندين پاسخ مناسب دارد اما ترديد دارد كدام را بگويد. وقتي به او اخطار كردند كه عجله كند چنين پاسخ داد:



« اول اينكه مي توان فشارسنج را برد روي سقف آسمانخراش، آن را از لبه ي ساختمان پايين انداخت و مدت زمان رسيدن آن به زمين را اندازه گرفت. ارتفاع ساختمان مساوي يك دوم g ضربدر t به توان دو خواهد بود. اما بيچاره فشارسنج. »



يا « اگر هوا آفتابي باشد مي توان فشارسنج را عمودي بر زمين گذاشت و طول سايه اش را اندازه گرفت و سپس با يك تناسب ساده ارتفاع آسمانخراش را بدست آورد. »



« اما اگر بخواهيم خيلي علمي باشيم ، مي توان يك تكه نخ كوتاه به فشارسنج بست و آنرا مثل يك پاندول به نوسان درآورد، نخست در سطح زمين و سپس روي سقف آسمانخراش. ارتفاع را از اختلاف نيروي جاذبه مي توان محاسبه كرد. »



«يا اگر آسمانخراش پله اضطراري داشته باشد ، مي توان ارتفاع ساختمان را با بارومتر اندازه زد و بعد آن ها را با هم جمع كرد. »



« البته اگر خيلي گير باشيد مي توان از فشارسنج براي اندازه گيري فشار هوا در سقف و روي زمين استفاده كرد و اختلاف آن بر حسب ميلي بار را به فوت تبديل كرد تا ارتفاع ساختمان بدست آيد. »



« ولي چون هميشه ما را تشويق مي كنيد كه استقلال ذهني را تمرين كنيم و از روش هاي علمي استفاده كنيم ، بدون شك بهترين روش آنست كه در اتاق سرايدار را بزنيم و به او بگوييم :اگر ارتفاع اين ساختمان را به من بگويي يك فشارسنج نو و زيبا به تو مي دهم. »



اين دانشجو كسي نبود جز "نيلز بور" ، تنها دانماركي كه موفق شد جايزه نوبل در رشته فيزيك را دريافت كند .
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
« ولي چون هميشه ما را تشويق مي كنيد كه استقلال ذهني را تمرين كنيم و از روش هاي علمي استفاده كنيم ، بدون شك بهترين روش آنست كه در اتاق سرايدار را بزنيم و به او بگوييم :اگر ارتفاع اين ساختمان را به من بگويي يك فشارسنج نو و زيبا به تو مي دهم. »

.
حاجي! چقدر دوريم از اين استقلال ذهني!
استاداي خوب از شاگرداي تنبل و نمره خواه خسته شدند و شاگرداي خوب هم به نمره بالا گرفتن دلخوشند..
چقدر خوب ميشد آدم لا اقل تو رشته خودش اينقدر آشنايي و تحقيق داشت كه ميتونست در 5 دقيقه مهلتي كه بهش ميدند مطلب رو تمام كنه...
عالي بودو براي چندمين بار ميگم كه اين آدماي بزرگ , تو هر قسمتي از زندگي بزرگ بودند..
مرسي:w27:
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
حاجي! چقدر دوريم از اين استقلال ذهني!
استاداي خوب از شاگرداي تنبل و نمره خواه خسته شدند و شاگرداي خوب هم به نمره بالا گرفتن دلخوشند..
چقدر خوب ميشد آدم لا اقل تو رشته خودش اينقدر آشنايي و تحقيق داشت كه ميتونست در 5 دقيقه مهلتي كه بهش ميدند مطلب رو تمام كنه...
عالي بودو براي چندمين بار ميگم كه اين آدماي بزرگ , تو هر قسمتي از زندگي بزرگ بودند..
مرسي:w27:

ممنون رفیق
ولی هر انسانی قابلیت بزرگ بودن وبزرگ شدن رو داره
فقط بایستی بخوایم
موفق باشی;););)
 
  • Like
واکنش ها: Hps

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز
دنیای کودکی
دنیایی که تکرار پذیر نیست
کاش میشد همیشه کودک ماند
بی واهمه از زندگی
کاش....
موفق باشید
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: Hps

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:
دنیای کودکی :w02::w32:
دنیایی که تکرار پذیر نیست :w47:
کاش میشد همیشه کودک ماند :w38::w40:
بی واهمه از زندگی :w36:
کاش.... :w34:
موفق باشید ;):w36:
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: Hps

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
سلام
خب این یکی در مورد ضرب المثلای چینیه...
ولی بازم شرمنده،چون انگلیشه!!:redface:
به آخرشم خیلی توجه نکنید!;)

*با تشکر از مهرداد!
 

پیوست ها

  • Chineseproverb.rar
    123.4 کیلوبایت · بازدیدها: 0

star_silver2050

عضو فعال
سلام دوستان
نتیجه اخلاقی بگیرید


پسر کوچکی وارد داروخانه شد, کارتنی را به سمت تلفن هل داد.روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع به گرفتن شماره ای هفت رقمی.

مسئول داروخانه متوجه پسر بود . به مکالماتش گوش داد.پسرک پرسید:خانم, می توانم خواهش کنم که کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟

زن پاسخ داد:کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.

پسرک گفت:خانم , من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد.زن در جوابش گفت:از کار این فرد کاملا راضی ام.



پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد:من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برای تان جارو می کنم, در این صورت شما در یک شنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخ منفی داد.

پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت, گوشی را گذاشت.

مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت:پسر از رفتارت خوشم می آید;

به خاطر اینکه روحیه ی خاص و خوبی داری,دوست دارم به تو پیشنهاد بدهم.

پسر جوان جواب داد:نه ممنون ,من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم, من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.
عالی بود!مرسی
 

Lord HellisH

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
داستان تفاوت دیدگاهها
بیایید خودمان را محدود نکنیم
موفق باشید



سوال امتحان پايان ترم فيزيك دانشگاه كپنهاك دانمارك :



چگونه مي توان با يك فشارسنج ارتفاع يك آسمانخراش را محاسبه كرد؟



پاسخ يك دانشجو : «يك نخ بلند به گردن فشارسنج مي بنديم و آن را از سقف آسمانخراش به سمت زمين مي فرستيم . طول نخ به اضافه طول فشارسنج برابر ارتفاع آسمانخراش خواهد بود. »



اين پاسخ ابتكاري چنان ممتحن را خشمگين كرد كه دانشجو را رد كرد. دانشجو با پا فشاري بر اين كه پاسخش درست است به نتيجه امتحان اعتراض كرد. دانشگاه يك داور مستقل را براي تصميم درباره ي اين موضوع تعيين كرد. داور دانشجو را خواست و به او 6 دقيقه وقت داد تا راه حل مسئله را به طور شفاهي بيان كند تا معلوم شود كه با اصول اوليه فيزيك آشنايي دارد.

دانشجو 5 دقيقه غرق تفكر ساكت نشست. داور به او يادآوري كرد كه وقتش در حال اتمام است. دانشجو پاسخ داد كه چندين پاسخ مناسب دارد اما ترديد دارد كدام را بگويد. وقتي به او اخطار كردند كه عجله كند چنين پاسخ داد:



« اول اينكه مي توان فشارسنج را برد روي سقف آسمانخراش، آن را از لبه ي ساختمان پايين انداخت و مدت زمان رسيدن آن به زمين را اندازه گرفت. ارتفاع ساختمان مساوي يك دوم g ضربدر t به توان دو خواهد بود. اما بيچاره فشارسنج. »



يا « اگر هوا آفتابي باشد مي توان فشارسنج را عمودي بر زمين گذاشت و طول سايه اش را اندازه گرفت و سپس با يك تناسب ساده ارتفاع آسمانخراش را بدست آورد. »



« اما اگر بخواهيم خيلي علمي باشيم ، مي توان يك تكه نخ كوتاه به فشارسنج بست و آنرا مثل يك پاندول به نوسان درآورد، نخست در سطح زمين و سپس روي سقف آسمانخراش. ارتفاع را از اختلاف نيروي جاذبه مي توان محاسبه كرد. »



«يا اگر آسمانخراش پله اضطراري داشته باشد ، مي توان ارتفاع ساختمان را با بارومتر اندازه زد و بعد آن ها را با هم جمع كرد. »



« البته اگر خيلي گير باشيد مي توان از فشارسنج براي اندازه گيري فشار هوا در سقف و روي زمين استفاده كرد و اختلاف آن بر حسب ميلي بار را به فوت تبديل كرد تا ارتفاع ساختمان بدست آيد. »



« ولي چون هميشه ما را تشويق مي كنيد كه استقلال ذهني را تمرين كنيم و از روش هاي علمي استفاده كنيم ، بدون شك بهترين روش آنست كه در اتاق سرايدار را بزنيم و به او بگوييم :اگر ارتفاع اين ساختمان را به من بگويي يك فشارسنج نو و زيبا به تو مي دهم. »



اين دانشجو كسي نبود جز "نيلز بور" ، تنها دانماركي كه موفق شد جايزه نوبل در رشته فيزيك را دريافت كند .

حاجی، حاجی، حاجی

دست رو دلم نذار، اسم فهمیدن که میاد یه جوری میشم ... یاد یه تیکه آهنگ میوفتم که میگفت "وقتی که بدنت ضعیفه، مغزت همه چیت میشه ... بیا نفهمیم" البته باید کاملش رو بخونی تا منظورش رو بفهمی ... اما واقعا حالم داره از کلمه فهمیدن به هم میخوره، احساس میکنم هرچی نفهمی راحت تر زندگی میکنی ... "باید آفرینش رو قسم بدم که در زندگی بعدیم یک انسان معمولی باشم، باور کن خسته شدم دیگه"
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام دوستان عزیز :gol:
اینم فایل ابشارهای زیبای جهان :gol::gol: :biggrin:
امیدوارم لذت ببرید :confused::eek:
موفق باشید ;)
آبشار آسياب خرابه رو نديدم توشون ! فكر كنم تو جلفا اينا باشه
آقاي اسپاو عزيز اگر چيزي مرتبط با رشته عمران هم داريد بزاريد... 1000 بار دعاتون ميكنم..
منظور ساختموني سدي اينجوري ديگه
طبيعت هميشه قشنگ بوده اين آبشارام ديدنشون مهيج و زيباست..
ممنون
 

spow

اخراجی موقت
آبشار آسياب خرابه رو نديدم توشون ! فكر كنم تو جلفا اينا باشه
آقاي اسپاو عزيز اگر چيزي مرتبط با رشته عمران هم داريد بزاريد... 1000 بار دعاتون ميكنم..
منظور ساختموني سدي اينجوري ديگه
طبيعت هميشه قشنگ بوده اين آبشارام ديدنشون مهيج و زيباست..
ممنون

حاجی چیز شدم چیز نمیدونم اگه پیدا کنم چشم حتما میزارم ممنون
 

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:
مراحل زندگی :biggrin::biggrin:
زندگی ررا در چند مرحله طی میکنیم :eek::surprised::confused:
فایلو ببینید :D
موفق باشید ;);)
 
آخرین ویرایش:

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:
اینم کتاب پایان زمین اثر رابرت کپلن :eek:
حتما بخونیدش خیلی جالبه :surprised::biggrin:
مخصوصا بحثش در مورد ایران :que::que::que:
موفق باشید ;);)
 
آخرین ویرایش:

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:
اینم اثر کوتاهی از پائولو کوئیلو
موفق باشید ;)
 
آخرین ویرایش:

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:
این فایلو گوش بدین :surprised:
اخه این فایل چیزه !!! صوتیه :D
اهنگ خیلی جالبیه حتما گوش بدین ;):confused:
اسمش : اینجا ایرانه :biggrin::biggrin::biggrin:
واقعا ایرانه :que::que::que:
موفق باشید ;);)

دانلود ;)
 
  • Like
واکنش ها: Hps
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا