زمزمه های عاشقانه

moein1387

عضو جدید
منظر ماهش ، مرا پردیس بود نام خوبش قبله تقدیس بود

روحم از عطر حضورش شاد بود جان من، از هرچه غم آزاد بود

خوب می دانست زان چشمان مست هستی و هوشم ، همه بر باد بود
 

moein1387

عضو جدید
تاهستم ای رفیق ندانی کیستم

روزی سراغ من آیی که نیستم

درآستان مرگ که زندان زندگی است

تهمت به خویشتن نتوان زدکه زیستم

پیداست ازگلاب سرکشم که من چوگل

یک روزخنده کردم وعمری گریستم

طی شددویست سالم وانگارکن دویست

چون بخت وکام نیست چه سودازدویستم

گوهرشناس نیست دراین شهرشهریار

من دروصف حرف چه بگویم که چیستم ؟
 

moein1387

عضو جدید
گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم وبه روی گل تابیدم

گفتی که ببوس روی نیلوفررا

ازعشق توگونه های اوبوسیدم

گفتی که ستاره شودلی روشن کن

من هم چوگل ستاره هاتابیدم

گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بریاسمن نگاه توپیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریاشو

دریاشدم وتورابه ساحل دیدم

گفتی که بیاولحظه ای مجنون باش

مجنون شدم وزدوریت نالیدم

گفتی که شکوفه کن به وقت پائیز

گل دادم وباترنمت روییدم

گفتی که بیاوازوفایت بگذر

ازلهجه ی بی وفاییت رنجیدم

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق رافهمیدم
 

moein1387

عضو جدید
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی

شمعم شكفته بود كه خندد بروی تو
افسوس ای شكوفه خندان نیامدی

زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی

با ما سر چه داشتی ای تیره شب كه باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

شعر من از زبان تو خوش صید دل كند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی

گفتم بخوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو كه مهمان نیامدی

خوان شكر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

نشناختی فغان دل رهگذر كه دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

صبرم ندیده ای كه چه زورق شكسته ای است
ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
 

moein1387

عضو جدید
مــن خـــــواستــار جام مى از دست دلبرم اين راز با كه گويم و اين غم كجا برم؟

جــــان باختم به حسرت ديدار روى دوست پــــــروانه دور شمعـــم و اسپند آذرم

پــرپـر شـــدم ز دورى او، كنج اين قفـــس ايـــن دام باز گير تا كه معلّق زنان پرم

ايــن خــــرقه ملــــوّث و سجـــــّاده ريـــــا آيــــا شــــــود كه بر درِ ميخانه بردرم؟

گـــر از سبــــوى عشق، دهد يار جرعه‏اى مستــانه، جان ز خرقه هستى درآورم

پيرم؛ ولى به گوشه چشمى جوان شوم لطفــــى كــــــه از سراچه آفاق بگذرم
 

moein1387

عضو جدید
کاش بود مجنون من که باید بود

یا انکه کاش می گفت جواب حرفهایی که برایش مینویسم ,میزنم

وحتی حرفهای نگفته ای که از خودم بهتر میداند ولی سکوت می کند


کاش لحظه ای در کنارم حتی در رویا می نشست

و ارام سر بر شانه اش میگذاشتم

ولی سکوت میانمان حاکم بود تا با اشکهایم , دردم وحرفهای ناگفته را می زدم

کاش حس می کردم لحظه ای بودنش را, وجودش را .

کاش لحظه ای حس می کردم که فقط از ان من است وهیچ کس دیگر.


کاش بود لحظه ای که تنها فقط از آن من بود.

کاش بود لحظه ای که در دستانش گرمای وجودش را حس می کردم و هرم نفسهای زندگی

بخشش را بر پوست خود احساس میکردم

نگاهش را با نگاهی عاشقانه چشم در چشم ,نفس در نفس پاسخ می دادم

و در هنگام احساس نوازش سرانگشتان مهربانش بر تارهای اشفته گیسویم,در هنگام تلاقی

چشمانی عاشق قبل از جدایی و قبل از بیدار شدن از این رویا , این واقعیت اشکار می شد که

در زیر نفسهای گرمش در آغوشش با نگاه آخر جان می دادم

لیلی ای آواره تر از مجنون قصه ها
 

moein1387

عضو جدید
نوستالژی



از پس این همه سال

چه مانده

جز پاکت سیگاری و

یک قوری چای

و خروار خروار یاد

آه لحظه شگرف تعبیر زندگی

اکنون مرگ را بگو

تا چگونه بنویسم

من غمگینم

گفتی همین چند قدم مانده تا سر فصل مهربانی فردا

فردا را با چه ببینم

من قرض دادم نگاهم را به یک آقای پیر سنگی

شاید غروب یادهایش را گریه کند
 

moein1387

عضو جدید
یه جورایی از خودم بدم میاد آخه هیچ کس به سراغم نمیاد

یه جورایی از خودم خسته شدم آخه مثل مرغ پر بسته شدم

یه جورایی عاشق و دربدرم مثه طوفان بلا در سفرم
 

moein1387

عضو جدید
ای کاش برای آخرین بار دستان تو را در دستم لمس می کردم

ای کاش یک بار دیگر در چشمان همچون دریایت نگاه می کردم

ای کاش برای آخرین بار حس تو را در مورد خود می دانستم

ای کاش برای اولین بار سر روی شانه های پر مهرت می گذشتم

ای کاش در کنارم می ماندی و مرا تنها نمی گذاشتی

و ای کاش همان گونه که من تو را دوست داشتم تو هم مرا دوست داشتی
 

moein1387

عضو جدید
چه زیباست بخاطر تو زیستن


وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛

و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،

مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،

زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،

وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛

برای تو می تپد
 

moein1387

عضو جدید
روی فرش سنگ مرمر، روی نقشه های کاشی
همینو فقط نوشتم، می میرم اگه نباشی
روی شمعدونی و نرگس، رو گلای ناز پونه
همینو فقط نوشتم، تو بیای بهشته خونه
توی خاکیای کوچه، روی آجرای دیوار
همینو فقط نوشتم، فردا بیست دقیقه به چار
می دونم تو می نویسی اِنقَدَر منو نده رنج
به خذا ببین ببخشید فردا عصری ساعت پنج
روی جلدای کتابا، روی صفحه های دفتر
همینو فقط نوشتم، هرکسی بجز خودت پَر
رو یه تیکه برگ کاغذ، من نوشتم با مدادم
نمی خوای نیا ولی من، هدیه تو بهت ندادم
روی شمعدون قدیمی، روی گلدون سفالی
من نوشتم اینه رسمش؟ راس راسی که بی خیالی
روی خط خطای فنجون، روی قالیای ایوون
همینو فقط نوشتم، راس راسی بیچاره مجنون
 

moein1387

عضو جدید
زندگي عشق است . عشق
افسانه نيست .
آنكه عشق را آفريد ديوانه
نيست.
عشق آن نيست كه كنارش
باشي.
عشق آن است كه به يادش
باشي.
 

moein1387

عضو جدید
عشق به روایت قناری

معشوق من دخترکی ست
با اندامی ظریف، از جنس برف،
به رنگ شادمانگی های گرم عصرگاه زمستان
به بوی خاک باران خورده ی بارور

معشوق من حماسه ای کهنه و کاهی ست
نگاره ای بی تاب، مصلوب این سرزمین بی آرمان
تن با اشک عاشقانش می شوید
سرمه از خاکستر سوختگانش می کشد

معشوق من
هزاران مرد دارد
و آبستن هزاران احساس است، هزاران تردید

معشوق من خاطره ای ست؛ دور و دراز و ناپیدا
مدفون به زیر پشته ای از دود سیگار
بر بستر خشکیده ی جویباری از صفحات وب.
معشوق من رویایی ست که باد آن را به تاراج برد،
زخمی که چرکین شد و بر پیکرم باقی ماند.
 

moein1387

عضو جدید
همیشه سردیه دستش مرا فراری داد

و جای قلب پر از عشق و آتش من را

به قلب کوچک و مدهوش یک قناری داد

سفر نرفته قناری خدای عاشق شد!!

و پای خسته ی من را که زائر دل بود

برید از در خانه...به آب جاری داد!!

تمام عمر پر از سختی مرا برداشت

شروع کرد به رفتن میان حادثه ها

سرک کشید درون دنائت و پستی

به راحتی دل من را به دست یاغی داد

به انتهای حقیقت که داشت بر میخورد

هنوز گوشه ای از هستی مرا میبرد

ولی اجل که ازو هم سیاه دل تر بود

گرفت جانش و روحش به دست باقی داد!!
 

moein1387

عضو جدید
چقدر ساده آشنایت شدم

چقدر ساده همراهت شدم

همیشه میشد با تو تمام شد

با تو شروع کرد

همیشه میشد در هر عامیانه عاشقانه ای

پیدایت کرد

مثل وقتی که دلتنگ میشدم

و تو در آینه بودی

همراه من

تا با هم به تماشا بپیوندیم

مثل وقتی که برف می آمد

و در انتهای رد پای تو

افق آغاز میشد ...
 

moein1387

عضو جدید
خوشا به حال زنی که همیشه می خندید

و یک لباس پر از زرق و برق بر تن داشت


همان کسی که به جای سکوت و شعر و غزل

همیشه حرف قشنگی برای گفتن داشت


نه مثل من که فقط فن شاعری بلدم

هزار عشوه شیرین هزارها فن داشت


خوشا به حال زنی که به جای من آمد

فقط به خاطر اینکه دو چشم روشن داشت
 

moein1387

عضو جدید
منم به قدر تو . . . تنهام . . .

تو رو دارم و . . . ندارم . . .

واسه همینه که یه عالمه تنهام . . .

چون یه روز می رسه که واسه همیشه

از همه چیز ٬ حتی تو هم ٬ باس برید و . . . .

من باور نمی کنم . . . باور نمی کنم . . .

باور نمی کنم . .

چون تو رو دوست دارم و

واسه عشق خودم . . .

هیچ مرگی رو نمی بینم .
 

moein1387

عضو جدید
نشسته بود جلو روم .زل زده بود به دوربین عکاسیه تو دستم.حس می کردم حسابی به موضوع عکاسی و طرز کار دوربین حرفه ای علاقه داره. داشتم سنگ تموم می زاشتم تند تند ویک نفس توضیح می دادم :

ببین این مربوط به تنظیم سرعته عکاسیه، از یک دوهزارم ثانیه داره تا یک ثانیه و اینم حالتیکه می تونی ساعتها پرده دوربین رو باز بذاری ، البته حتما باید از سه پایه استفاده کنی تا عکس تار نشه.این قسمت هم دیافراگمه . هر چی عدد بزرگتری رو انتخاب کنی عکس شفاف تر می شه البته بستگی داره به سرعت و میزان نور .اگه نور کم باشه باید دیافراگم رو باز کنی یعنی روی اعداد کوجکتر بیاری مثل 2.4 .....

یکریز حرف میزدم وباهیجان هرچه تمامتر معلومات عکاسیموبه رخش می کشیدم. بعد از مدتی پرسیدم:

خوب دیگه از کجاش برات بگم؟

یه نیگاه بهم کرد و

گفت: از خودت بگو!
 

moein1387

عضو جدید
آخرین پک رابه سیگار زدم ، دودش را یله دادم به سوی سقف .سیگار را داخل قوطی خالی تن ماهی که پر شده بود از ***** و خاکستر خاموش کردم. قوطی را از روی سینه ام برداشتم گذاشتم زیر تخت .بلند شدم ، نشستم. سفره هنوز باز بود ، بوی گنده ته مانده های تن ماهی در بشقاب ، در مشامم پیچید.. برخاستم و سفره را جمع کردم .

از حمام که بیرون آمدم هوا کاملا تاریک شده بود.از خانه بیرون زدم.

دیگرشب از نیمه گذشته بود .هوس کشیدن سیگار و انتظار آمدن او آزارم می داد. حالا همه ی اهالی این کافه می دانند من ماهاست هر شب منتظرم کسی بییاید .هم اوکه آخرین بار در همین کافه قرار دیدار مجدد مان را برای فردا شبی گذاشته بودیم. . . .عکسش را از لای کتابچه ام در می آورم٬ یکسال پیش بود .با او رفته بودم تا در عکاسی. می خواست برای سال آخر دانشگاهش عکس بگیرد.انگار زما ن عکس گرفتن عمدا به دریچه دوربین نگاه نکرده است .امتداد نگاهش به گوشه ای است نامعلوم . شاید می دانسته چه خواهد کرد......واز شرم ، از نگاهم گریخته .

کافه را تعطیل کردند.صدای پایین کشیدن در کر کره ای اش در گوشم پیچد.به خانه باز گشتم.

پاکت سیگاررا به همراه قوطی خالی کنسرو ماهی از زیر تخت بیرون کشیدم. سیگاری آتش زدم. نگاهم برای اولین بار به نوشته ی روی برچسب قوطی افتاد:

قبل از مصرف بیست دقیقه بجوشانید
 

moein1387

عضو جدید
جــدایی اولش قانون نبود

تبصره ای کوچک لای تقویم یک انسان شکست خورده از عشق بود

من نمی دانم ،

تو خواستی تاریخ مرگ کدام گل را

از تقویم آن دوست بد اقبال در بیاری

که چشمت به تبصره افتاد و

میلت کشید که قانونش کنی ...

چه قانون زشتی است ولی این قانون همه جا حاکم است

نمیدانم کدام دادگاه است که گاهی هم رای را به قلب خواهد داد

نه نیست ...

میدانم این قانون همگانی شده و از دست قانون هم فراری نیست
 

moein1387

عضو جدید
نمیدانم تو چه نسبتی با اشک داری که تا نامت بر زبانم جاری می شود

تا یادت در قلبم شکل می گیرداشک از خانه چشمم سرک می کشد

تا نگاهت را بر ذهن می آورم ، قلبم تپیدن آغاز می کند

در گوشه تنهایی ام خاطراتم را مرور می کنم

خاطرات تلخ و شیرین بودن ونبودنت را

لحظه های با تو بودن را

لحظه های تنهایی و انتظار را ،

و اکنون می فهمم که عشق چه ها می کند

درآخرموسیقی متن این خاطرات اشک من است که از گونه هایم جاريست
 

moein1387

عضو جدید
در آغوشم بودی قطره اشکی بر گونه ات لغزید خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم اما... اما آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ... یادم آمد...آن هنگام که خداوند تو را می آفرید خاک تو را با اشک های من سرشت راستی به گونه های خیس من نگاه کن اشک های من برای انگشتانت آشنا نیست؟!زندگی مسابقه نیست زندگی یک سفر است و در آن مسافری باش که در هر گامش ترنم خوش لحظه هاست...
 

moein1387

عضو جدید
روزگاری است که من طالب دیدار توام

فکر من باش در این گوشه گرفتار توام

من شنیدم که طبیب دل بیمارانی

پس طبیب دل من باش که بیمار توام
 

moein1387

عضو جدید
کسی محبت . . . به حراج نمی گذارد . . .

و عشق و امید . .

نایاب ترین واژه هاست در اینجا . . .

و آنکه مهربانی اش چشمه ی جوشانی ست

بی شک ثروتمند ترین انسانهاست

خود پسندی آغاز سقوط است

و فخر فروشی تکیه بر پوسیده گی های جهان

واژه . . خریدنی نیست

واژه ها تکه های وجود آدمی اند

و قلب وسعت می یابد

با هر واژه ی محبت

و هستی را ذره ذره

در خویش ذوب می کند

و جاذبه اش

جهان را بر مدار خویش

می گرداند .
 

moein1387

عضو جدید
به چشمانت قسم
اگر باغ نگاهم پر ز خار است

گلم تاراج دست روزگار است

به چشمانت قسم با بودن تو

زمستاني ترين روزم بهار است
 

moein1387

عضو جدید
در زندگی سه چیز آموختم



از عشق

رسوایی

از دوست

بی وفایی

از شب

تنهایی
 

moein1387

عضو جدید
پنجره های بسته مرا فریاد میزنند و ثانیه ها شتابان لحظه هایم را بر باد می دهند . اینک من مانده ام با کوله باری از تهی.

توان گریزم نیست . با بال کدام پرنده رها شوم و دل را به شاخ کدام درخت بیاویزم .

مرا به پیشواز باران ببرید. مرا به سرزمینی ببرید که پرستوها به کوچه باغ آن آشنایی دارند .

مرا به آسمان دعوت کنید به آسمانی که ابرهایش به سخاوت مشهورند .

دلم برای رهایی، دل تنگ است و چشمم ، چشم انتظار دستانیست که میان من و شکوفه های بهاری پل می سازند و مرا فریاد می زنند .

بیا و فاصله ها را بشکن و بیا و سکوت شبم را از بین ببر . بیا دل غمگینم را بشکن . بیا که اگر بیایی با تو از بهار می گویم ، از دریا ، از صف های آبی از آسمان ، از خطوط مبهم پرندگان مهاجر .

بیا و برگهای ریخته ام را به شاخا ها بر گردان می دانم که بهار کنار توست .
 

moein1387

عضو جدید
نازنينم....
نمي دانم دوباره كي خواهمت ديد.اما دوستت دارم.......
وقتي به تو فكر مي كنم؛ "به تو فكر مي كنم " !!!!!
گرچه طعم تلخ نبودنت را كشيده ام، اما اميد دارم به بودنت.
به نوازش دستهايت. به گرمي و تقدس بوسه هايت اميد دارم.
اما از آينده هيچ خبر !!
از گناه در نزد والاي بي نياز شرمنده ام.
از تنهايي به درگاه خويش غمناكم.
اما آرزويم خوشبختي توست.....
اي كاش روزي رسد تا با سكوتمان بلندترين فرياد ها را سر نهيم....
تا همه ي دنيا، تا همه ي آسمانيان بفهمند كه عشق را تجربه كرده ايم ........
تا پرتو نور سپيده دم بفهمد كه زيبا تر از او هم وجود دارد !!!
.......... و آن زيبا تويي.

دوستت دارم تا هميشه، تا وقتي كه "هميشه" جان سپرد.
 

moein1387

عضو جدید
شاخه ها پژمرده است سنگها افسرده است

روي ناله غم نياميخته بارنگ غروب

اي تراود زلبم قصه سرددلم افسرده در اين تنگ غروب
 

moein1387

عضو جدید
مراصدبار از خود برانی

دوستت دارم

به زندان خیانت هم کشانی

دوستت دارم

چه سود از مهر ورزیدن

چه حاصل از وفا کردن

مرا گر لایق بدانی یا ندانی

دوستت دارم
 

Similar threads

بالا