دل به شيداي هوس رفت دوان و افتاد
سادگي با دل طناز تو آسوده تر است
تو زخمه ی هر سازی
من ناله رفتن ها
در ساکت چشمانت
فریاد شکستن ها
من زائر درگاهم
تو اوج رسیدن ها
دل به شيداي هوس رفت دوان و افتاد
سادگي با دل طناز تو آسوده تر است
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
تو زخمه ی هر سازی
من ناله رفتن ها
در ساکت چشمانت
فریاد شکستن ها
من زائر درگاهم
تو اوج رسیدن ها
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
یارب مگیر بندهی مسکین و دست گیر
کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود
در رهت به انتظار صف به صف نشسته اند
کارواني از شهيد کارواني از بهار
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
دلا معاش چون كن كه گر بلغزد پاي
ياد با آنكه نهانت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ي ما پيدا بود
ياد با آنكه نهانت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ي ما پيدا بود
در آن واپسین دم که دم در کشیددلا معاش چون كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
دو چشمم به دیدار او خو گرفت
دلم از دلیریش نیرو گرفت
دلا معاش چون كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی بد رپیر مناجات بریم
دلا بکوش مگر دامنش به دست آری
که وصل بیطلب و انتظار ممکن نیست
تقدیر من این بود که چون شمع بســـوزم
زین آتش جانسوز دریغــــا حــذرم نیست
تکيه بر تقوي و دانش در طريقت کافريست
راهرو گر صد هنر دارد تحمل بايدش
شب آمد، سیاهی جهان را گرفت
غم تو ،گریبانِ جان را گرفت
ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو راتبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا نیست که ما: عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
از بادهی عشق شد مگر گوهر ما؟ آمد به فغان ز دست ما ساغر مااگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را
از بادهی عشق شد مگر گوهر ما؟ آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
از بسکه همی خوریم می را بر می ما درسر می شدیم و می در سر ما
گربر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
مرا اينگونه باور کن...!
کمي تنها ، کمي بي کس ، کمي از يادها رفته...!
خدا هم ترک ما کرده ، خدا ديگر کجا رفته...؟!
نمي دانم مرا ايا گناهي هست..؟
که شايد هم به جرم آن ، غريبي و جدايي هست..؟؟؟
مرا اينگونه باور کن...!
ای جملهی خلق را ز بالا و ز پست آورده ز لطف خویش از نیست به هست
نگاهی کن دل رنجور خود را
زدی تا پای آخر زور خود را
نفسها را رساندی گرچه بر لب
به دستت کندی آخر گور خود را
ای جملهی خلق را ز بالا و ز پست آورده ز لطف خویش از نیست به هست
بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه؟ در سایهی عفو تو چه هشیار و چه مست؟
تماشا کن هوس بازی ما را
در آغوش قفس بازی مارا
وطن آتش گرفتی بس که دیدی
بهر ناکس و کس بازی ما را
اي كاش جان بخواهد معشوق جاني ما .... تــا مدعي بميـــرد از جانفشــاني ما
آن دوستی قدیم ما چون گشته است؟ مانده است به جای؟ یا دگرگون گشته است؟اگر کردی بهارا یاد ما را
هوای کوی غم آباد مارا
بگیر از کوچۀ دلگیر پائیز
سراغ منزل فریاد ما را
آن دوستی قدیم ما چون گشته است؟ مانده است به جای؟ یا دگرگون گشته است؟
از تو خبرم نیست که با ما چونی باری، دل من ز عشق تو خون گشته است
هر کس که بدید چشم او گفتدلم از درد تو دائم غمینه ببالین خشتم و بستر زمینه
همی جرمم که مو ته دوست دیرم نه هر کت دوست دیره حالش اینه
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرددلا راهت پر از خارو خسک بی
گذارت بر سر چرخ و فلک بی
گر از دستت بر آیه پوست از تن
بر آور تا که بارت کمترک بی
باباطاهر
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |