در وصف بهار(شعر،نثر،حكايت و ...)

afsaneh_k

عضو جدید
مولانا جلال الدين بلخي(ايراني زاد و همیشه ایرانی)
امروز روز شادي و امسال سال گل
نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل

گل را مدد رسيد زگلزار روي دوست
تا چشم ما نبيند ديگر زوال گل

مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ
از كرّ و فرّ و رونق لطف و كمال گل

سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل

جامه دران رسيد گل از بهر داد ما
زان مي دريم جامه به بوي وصال گل

گل آنجهاني است نگنجه درين جهان
در عالم خيال چه گنجد خيال گل

گل كيست؟ قاصديست ز بستان عقل و جان
گل چيست؟ رقعه ايست ز جاه و جمال گل

گيريم دامن گل و همراه گل شويم
رقصان همي رويم به اصل و نهان گل

اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست
زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل

زنده كنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند بر كنيد شما پر و بال گل

مانند چار مرغ خليل از پي وفا
در دعوت بهار ببين امتثال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
مي خند زير لب تو به زير ظلال گل
 

afsaneh_k

عضو جدید
حسين منزوي
عيد گلت خجسته، گل بي خزان من!‏
ياس سپيد واشده دربازوان من!

بادبهاري كزسرزلف تو مي وزد ‏
باگل نوشته نام تورا، برخزان من

ناشكري است جزتو مهرتوازخدا
چيزدگربخواهم اگر، مهربان من

باشادي تو شادم وباغصه ات غمگين
آري همه به جان تو بسته است جان من

هنگامه مي كند سخنم درحديث عشق
واكرده تاكليد تو، قفل زبان من

بگشاي سينه تاكه درآئينه گل كنند
باهم اميد تازه وبخت جوان من

دستي كه مي نوشت براوراق سرنوشت
پيوست داستان تو با داستان من

گل مي كند به شوق تو شعرم دراين بهار
اي مايه شگفتي واژگان من

اما، مرانمي رسد ازراه عيدگل
تابوسه ي تو گل نكند بردهان من
 

afsaneh_k

عضو جدید
سيمين بهبهاني
مي خواستم به پاي تو تقديم جان کنم
بختم چنين نخواست که کاري چنان کنم‏

چون ساغر بلور شکستم به خاره سنگ
تا در تو از اسف اثري امتحان کنم‏

گفتي که حيف! گفتمت آري، ولي هنوز‏
دارم غنيمتي که تو را شادمان کنم‏

بر خرده هام گر نگري هر شکسته را‏
در پرتو نگاه تو رنگين کمان کنم

جز ساعد شکسته چه مي آيدم به کار
تا با نواي عشق، ني از استخوان کنم!‏

دير آمدي، اگر چه بهارم ز شاخه ريخت
شادا خزان که ميوه تو را ازمغان کنم

مي خواهمت، که خواستني تر ز هر کسي
کو واژه اي که ساده تر از اين بيان کنم؟

تنها نه من که يار دگر نيز خواهدت
مي باش از آن او که تحمل توان کنم‏

تلخ است دوست داشتن و واگذاشتن
زان تلخ تر که رنجه دل ديگران کنم

با آن که نغمه خوان توام، اي بلند سبز‏
بگذار در درخت دگر آشيان کنم
 

afsaneh_k

عضو جدید
سعدي - غزليات
علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست

طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند
شکرآن را که زمین از تب سرما برخاست

این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟
وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟

چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟
چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست

طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت
بس که از طرف چمن لل لالا برخاست

موسم نغمه‌ی چنگست که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست

بوی آلودگی از خرقه‌ی صوفی آمد سوز
دیوانگی از سینه‌ی دانا برخاست

از زمین ناله‌ی عشاق به گردون بر شد
وز ثری نعره‌ی مستان به ثریا برخاست

عارف امروز به ذوقی بر شاهد بنشست
که دل زاهد از اندیشه‌ی فردا برخاست

هر دلی را هوس روی گلی در سرشد
که نه این مشغله از بلبل تنها برخاست

گوییا پرده‌ی معشوق برافتاد از پیش
قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست

هر کجا طلعت خورشید رخی سایه فکند
بیدلی خسته کمر بسته چو جوزا برخاست

هرکجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست

با رخش لاله ندانم به چه رونق بشکفت
با قدش سرو ندانم به چه یارا برخاست

سر به بالین عدم بازنه ای نرگس مست
که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست

به سخن گفتن او عقل زهردل برمید
عاشق آن قد مستم که چه زیبا برخاست

روز رویش چو برانداخت نقاب شب زلف
گفتی از روز قیامت شب یلدا برخاست

ترک عشقش بنه صبر چنان غارت کرد
که حجاب از حرم راز معما برخاست

سعديا
تا كي از نامه سيه كردن بس
كه قلم را به سر از دست تو سودا برخواست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ،رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش!
آزمون را یک زمانی خاک باش!
مولانا
 
  • Like
واکنش ها: cute

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یکرنگیِ بهار را ، هیچ کس ندارد
خانه تکانیِ بهار ، خانه تکانیِ دلهاست.
بهار، سال گشتِ لبخندۀ خاک است:
نو شدنِ جوانی؛
شکفتنِ شکوفه هایِ شادمانی؛
تکرارِ تازگی و سر برآوردنِ دوبارۀ سر زندگی؛
شکفتن و گفتنِ ،
خواستن و برخاستن،
تقویمِ گل و تقدیرِ شکوفایی....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"کارتِ تبریک"
صدایِ نغمه هایِ باران
از کوچه می آید
هم آواز با
پرندگانی که در باغچه سبز شده اند
و دیگر
سپید نخواهد بارید
این برف.
راستی بامداد که برسد
بهار را
لایِ یک کارتِ تبریک
برایت خواهم فرستاد.
 

afsaneh_k

عضو جدید
صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین
عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد
کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین

گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین

آستین بر دست پوشید از بهاربرگ شاخ
میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین

باد گل‌ها را پریشان می‌کند هر صبحدم
زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین

نوبهارازغنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین

این نسیم خاک شیرازست یا مشک ختن
یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین

بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند
گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین

گرسرش داری چو
سعدی
سربنه مردانه وار
با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین
 

afsaneh_k

عضو جدید
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود

باغ همچون كلبه بزاز پرديبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

روي بند هر زميني حله چيني شود
گوشوار هر درختي رشته گوهر شود

چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز
گه برون آيد زميغ و گه به ميغ اندر شود

افسر سيمين فرو گيرد زسر كوه بلند
بازمينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود


عنصري
 

afsaneh_k

عضو جدید

برافكند اي صنم ابر بهشتي
زمين را خلعت ارديبهشتي

بهشت عدن را گلزارماند
درخت آراسته حور بهشتي

جهان طاوس گونه گشت ديدار
به جايي نرمي و جايي درشتي

زمين برسان خون آلوده ديبا
هوا برسان نيل اندوده مشتي

بدان ماند كه گويي از مي و مشك
مثال دوست بر صحرا نبشي

زگل بوي گلاب آيد ازآن سان
كه پنداري گل اندر گل سرشتي

به طعم نوش گشته چشمه آب
به رنگ ديده آهوي دشتي

چنان گردد جهان هزمان كه گويي
پلنگ آهو نگيرد جز به كشتي

بتي بايد كنون خورشيد چهره
مهي كو دارد از خورشيد پشتي

بتي رخسار او همرنگ ياقوت
م‍ئي برگونه جامه كنشتي

دقيقي چارخصلت برگزيدست
به گيتي در زخوبيها و زشتي

لب بيجاده رنگ و ناله چنگ
مي چون زنگ و كيش زرد هشتی

دقيقي مروزي(طوسي)
 

afsaneh_k

عضو جدید
رودكي سمرقندي - غزليات
آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب
با صد هزار زينت و آرايش عجيب

شايد كه مرد پير بدين گه جوان شود
گيتي بديل يافت شباب از پي مشيب

چرخ بزرگوار يكي لشگري بكرد
لشگرش ابر تيره و باد صبا نقيب

نقاط برق روشن و تندرش طبل زن
ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب

آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوار
و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كثيب

خورشيد ز ابر تيره دهد روي گاه گاه
چونان حصاريي كه گذر دارد از رقيب

يك چند روزگار جهان دردمند بود
به شد كه يافت بوي سمن را دواي طيب

باران مشك بوي بباريد نو بنو
وز برف بركشيد يكي حله قصيب

گنجي كه برف پيش همي داشت گل گرفت
هر جو يكي كه خشك همي بود شد رطيب

لاله ميان كشت درخشد همي ز دور
چون پنجه عروس به حنا شده خضيب

بلبل همي بخواند در شاخسار بيد
سار از درخت سرو مر او را شده مجيب

صلصل بسر و بن بر با نغمه كهن
بلبل به شاخ گل بر بالحنك غريب

اكنون خوريد باده و اكنون زييد شاد
كه اكنون برد نصيب حبيب از بر حبيب
 

afsaneh_k

عضو جدید
باد بهارى وزيد، از طرف مرغزار
باز به گردون رسيد، ناله ى هر مرغ زار

سرو شد افراخته، كار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بيد و چنار

گل به چمن در برست، ماه مگر يا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جويبار

شاخ كه با ميوه هاست، سنگ به پا مي خورد
بيد مگر فارغست، از ستم نابكار

شيوه ى نرگس ببين، نزد بنفشه نشين
سوسن رعنا گزين، زرد شقايق ببار

خيز و غنيمت شمار، جنبش باد ربيع
ناله ى موزون مرغ، بوى خوش لاله زار

هر گل و برگى كه هست، ياد خدا مي كند
بلبل و قمرى چه خواند، ياد خداوندگار

برگ درختان سبز، پيش خداوند هوش
هر ورقى دفتريست، معرفت كردگار

وقت بهارست خيز، تا به تماشا رويم
تكيه بر ايام نيست، تا دگر آيد بهار

بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطى شكرفشان، نقل به مجلس بيار

بر طرف كوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفته ى
سعدى بيار
 

afsaneh_k

عضو جدید
نوروز آمد دوران ملالت به سر آمــــد
صد شکر که شادی به سلا مت ز در آمـد
آن آرزوی دوره شيرين جـــــوانی
در چهره ی نوروز کنون جلوه گر آمــد
آن نقش فريبنده که دل منتظــــرش بود
از پرده ی پنهان طبيعت به در آمــــد
صد شکر که از تابش خورشيد بهـــاران
بر خيمه سرمای زمستان شرر آمـــد
شد زاغ سيه در به در از باغ و هم اکنـون
بر شاخه ی گل، بلبلِ شيرين خبر آمـــد
آن مرغ سفر کرده ز بيداد زمستــــان
با گردش ايّام، کنون از سفر آمـــــد
لبخند زند غنچه به سوی چمن امـــروز
تا بلبلِ بيدل به بَرَش نغمه گر آمـ­­­ــــد
 

afsaneh_k

عضو جدید
بهار آمد!

بيا ای نوبهار من کجايی تو؟
بيا دلبر! بيا دلبر،
که مجنونت بيابان گرد و هم ديوانه خواهد شد


علاج من، دوای من، شفای من کجايی تو؟
بهار آمد! بيا ای نو بهار من، کجايی تو؟


بهشت من، خدای من کجايی تو؟
دوای من، شفای من کجايی تو؟
 

afsaneh_k

عضو جدید
هم سبزه،و هم آب روان می رقصد
هم بلبل مست،نغمه خوان می رقصد



بر دست نسیم خوش خرامان ،گندم
می چرخد و شاد و بی امان می رقصد



یک لاله کشیده قد به سمت خورشید
شاداب به دوش ارغوان می رقصد



با رقص گل وسبزه وباغ و بلبل
همچون تمام کهکشان می رقصد



پیوند زمین وآسمان را باران
خود بسته و ،خود در آن میان می رقصد



این است که هر اهل دلی در دنیا
با جشن و سرور مردمان می رقصد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
منتظران بهار، بوي شكفتن رسيد
مژده به گل ها بريد، يار به گلشن رسيد


لمعه مهر ازل، بر در و ديوار تافت
جام تجلي به دست، نور ز ايمن رسيد


نامه و پيغام را رسم تكلف نماند
فكر عبارت كراست معني روشن رسيد


زين چمنستان كنون، بستن مژگان خطاست
آينه صيقل زنيد ديده به ديدن رسيد


بيدل از اسرار عشق، هيچ كس آگاه نيست
گاه گذشتن گذشت، وقت رسيدن رسيد

بيدل دهلوي

__________________
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بوی باران
بوی سبزه
بوی خاک
شاخه های شسته
باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس
رقص باد
نغمه ی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگــار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتــاب

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

 

afsaneh_k

عضو جدید
بيا و تازه كن ايمان به نو بهار امروز
كه شد قيامت موعود آشكار امروز


شكوفه از افق شاخسار اخترريخت
نشان صبح قيامت شد آشكار امروز


بهشت نقد طلب مي كني اگر صائب
چو غنچه سر زگريبان خود برآر امروز
 

afsaneh_k

عضو جدید
فرخي از شعراي شهير دربار غزنويان بهار را با جلوه جادوووئي اش مي ستايد و در توصيف گردش ايام
بهاري ميگويد:



دوش وقت نسيم بوي بهار آورد باد
وي خوشا اين جهان بدين هنگام
 

afsaneh_k

عضو جدید
بيدل شاعريست كه عمدتاَ او را فيلسوف دانسته اند ! چرا كه ديدگاه او اغلب مسايل فلسفي و عاطفي را در برمي گيرد . بيدل حيات انسان و حقيقت زندگي را در اسرار اين فصل جستجو و گوشزد مي نمايد:


چشم واكن رنگ اسرار دگر دارد بهار
آنچه در وهمت نگنجد جلوه گردارد بهار


ساعتي چون بوي گل از قيد پيراهن برآ
از تو چشم آشنائي آنقدر دارد بهار
 

afsaneh_k

عضو جدید
رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند.

براين رواق زبر جد نوشته اند به زر
كه جزنكوئي اهل كرم نخواهم ماند.

چه جاي شكر و شكايت ز نقش نيك و بد است
چوبر صحيفه هستي رقم نخواهم ماند.
 

afsaneh_k

عضو جدید
زين چمنستان كنون بستن مژگان خطاست
آئينه صيقل زنيد ديده به ديدن رسيد

منتظران بهار بوي شگفتن رسيد.
مژده به گلها بريد يار به گلشن رسيد
 

afsaneh_k

عضو جدید
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن ميرسد ، چه چاره کنم


سخن درست بگويم ، نمی توانم ديد
که ميخورند حريفان و من نظاره کنم

به تخت گل بنشانم بسی چو سلطانی
ز سنبل و سمنش طوق و پاره کنم

گدای ميکده ام ليک وقت مستی بين
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم

چو غنچه با لب خندان به ياد مجلس شاه
پياله گيرم و از شوق جامه پاره کنم

مرا که نيست ره و رسم فتنه پرهيزی
چرا ندمت رند شراب خواره کنم

زباده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم


حافظ
 

afsaneh_k

عضو جدید
عید نمای عید را ای تو هلال عید من
بود من و فنای من خشم من و رضای من
اصل من و سرشت من مسجد من کنشت من
جور کنی وفا بود درد دهی دوا بود

پیشتر از نهاد جان لطف تو داد داد جان
ای مه عید روی تو ای شب قدر موی تو

دوزخ من بهشت من تازه من قدید من
لایق تو کجا بود دیده جان و دید من

ای همگی مراد جان پس تو بدی مرید من
چون برسم بجوی تو پاک شود پلید من


(مولانا)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تبریک سال88
((بهار...بهار))
بهار بهار
پرنده گفت یا گل گفت؟
خواب بودیم و هیچکی صدایی نشنفت

بهار بهار ...صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی؟

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد

بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو آوورد از تو کوچه تو خونه

بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود


سال نو بهار نو مبارک
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]فصل سرما رفت و آمد سال نو
عاشقان نوروزتان پیروز باد
در فضای سبز و زیبای بهار
هر دم و هر لحظه تان نوروز باد
[/FONT]



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست
ارم دیده و آرام دل زار اینجاست
بر سر خار چمن روی بمالیم چو گل

گر بدانیم که باز آن گل بی‌خار اینجاست
اوحدی
 

zahra aram

عضو جدید
به نام خدایی که عید افرید

به نام خدایی که عید افرید

به نام خدایی که عید افرید
خدایی که عید سعید افرید

خدایی که با عشق ماهی پلو
درون دل ما امید افرید

خدایی که ازاد و بی بودجه
هر آن چیز فکرش رسید افرید

نه تکراری و کشکی وابکی
که همواره مدّ جدید افرید

نویسندگان را خدا دوست داشت
لذا هی رقیب و عتید افرید

برای جهان یک عدد لامپ زد
ولی بی فیوز و کلید افرید

خدایی که تقدیر طنزیم کرد
در این راستا سر رسید افرید

در اغاز،شکل بشر را چنان
که انگشت خود می مکید افرید

ودر فصل دیگر بشر را چنان
که دنبال نان می دوید افرید

خدایی که در دام بازارها
زنان را برای خرید افرید

خدایی که مردان در خانه را
بسی زی ذی و زن شهید افرید!

خدایی که در این همه ، همهمه
به دنیا مراد و مرید افرید

برای خروی لجوج و سیاه
بسی مرغ چاق و سفید افرید

برای پز چهره ی گربه ها
به مقدار لازم شوید افرید

خدایی که بین دو تا دربدر
دل اتش زد ،عشق شدید افرید

واز شعله اش گرچه مجنون بسوخت
ولی عشقها را مفید افرید

برای حمیده که بیمار بود
برای تبرک ،حمید افرید

برای مریلا و افسانه جان
امیر ارسلان و مجید افرید

برای فریبا و فیروزه هم
فریبرز خان و فرید افرید

برای مجرد ندانم چه کرد
گمانم کمی برگ بید افرید !

خدایی که با عشق ماهی پلو
درون دل ما امید افرید

خدایی که ازاد و بی بودجه
هر آن چیز فکرش رسید افرید

نه تکراری و کشکی وابکی
که همواره مدّ جدید افرید

نویسندگان را خدا دوست داشت
لذا هی رقیب و عتید افرید

برای جهان یک عدد لامپ زد
ولی بی فیوز و کلید افرید

خدایی که تقدیر طنزیم کرد
در این راستا سر رسید افرید

در اغاز،شکل بشر را چنان
که انگشت خود می مکید افرید

ودر فصل دیگر بشر را چنان
که دنبال نان می دوید افرید

خدایی که در دام بازارها
زنان را برای خرید افرید

خدایی که مردان در خانه را
بسی زی ذی و زن شهید افرید!

خدایی که در این همه ، همهمه
به دنیا مراد و مرید افرید

برای خروی لجوج و سیاه
بسی مرغ چاق و سفید افرید

برای پز چهره ی گربه ها
به مقدار لازم شوید افرید

خدایی که بین دو تا دربدر
دل اتش زد ،عشق شدید افرید

واز شعله اش گرچه مجنون بسوخت
ولی عشقها را مفید افرید

برای حمیده که بیمار بود
برای تبرک ،حمید افرید

برای مریلا و افسانه جان
امیر ارسلان و مجید افرید

برای فریبا و فیروزه هم
فریبرز خان و فرید افرید

برای مجرد ندانم چه کرد
گمانم کمی برگ بید افرید !!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد :gol:نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد :gol:خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد :gol:شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان :gol:طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بی‌صداع آمد :gol:وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد:gol: شقایق‌ها و ریحان‌ها و لاله خوش عذار آمد
کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد :gol:مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد
دلی آمد دلی آمد که دل‌ها را بخنداند:gol: میی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمد
کفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابد :gol:شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد
کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او :gol:ولیکن چشم گه آگاه و گه بی‌اعتبار آمد
ببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمد:gol: و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید :gol:رها کن حرف بشمرده که حرف بی‌شمار آمد
مولوی
 

Similar threads

بالا