زن

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی.
میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کنی... میتوانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی و حس کنی نگاهش را ...
میتوانی ساعتها به امید گره خوردن شال دور گردنش..ببافی و در هر رج بوسه بکاری برای روزهای مبادا که کنارش نیستی...
زن که باشی... هزار بار هم که بگوید:دوستت دارد...! بازهم خواهی پرسی:دوستم داری....؟ و ته دلت همیشه خواهد لرزید.......
زن که باشی هرچقدرهم که زیبا باشی نگران زیباترهایی میشوی که شاید عاشقش شوند.....
زن که باشی هروقت که صدایت میکند:خوشکلکم!!! خدا را شکر میکنی که درچشمان او زیبایی ...
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...
[/FONT]
 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
به گمانم زن بیشتر از برابر است!

به گمانم زن بیشتر از برابر است!

به گمانم زن بیشتر از برابر است!

به یک زن احترام بگذارید، چون:

میتوانید معصومیتش را در شکل یک دختر حس کنید

میتوانید علاقه اش را در شکل یک خواهر حس کنید

میتوانید گرمایش را در شکل یک دوست حس کنید

میتوانید اشتیاقش را در شکل یک معشوقه حس کنید

میتوانید فداکاریش را در شکل یک همسر حس کنید

میتوانید روحانیتش را در شکل یک مادر حس کنید

میتوانید برکتش را در شکل یک مادر بزرگ حس کنید

با این حال او محکم و استوار نیز هست .

قلبش بسیار لطیف، فریبنده، ملیح، بخشنده و سرکش است…

او یک زن است… و زندگی!!

به راستی زن با مرد برابر نیست؟!

نمیدانم! شاید شما راست میگوئید که برابر نیست!!!

اما...... به گمانم زن بیشتر از برابر است!
 
آخرین ویرایش:

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا ایران است!


کشوری که مرد هایش

جوری نگاه به اندامت و پاهایت میکنند

که از زندگی خسته میشویی!

همیشه هم همان پسری که میگویید به فکر تنت نیست بیشتر دنبال رنگ لباس زیرت میگردد!

... آری اینجا ایران است

آنقدر که مردهایش به بهانه شلوغی مترو آنقدر خودشان را بهت میمالند که ارضا شوند!

همان جایست که در تاکسی پیرمرد آرام پشت دستش را به پاهایت میکشد

همان بهشتی که روی خط عابر پیاده بخواهی عرض خیابان را طی کنی کلکسیونی به عشق تنت ترمز میزنند

همان جای که در دانشگاه استاد هایش برایت تیک میزنند 20 را میدهند به شرطی که اهل شیطنت باشی

حرف زیاد است من فرصت نوشتن دارم ولی شانه های تو دیگر کشش این سنگین غم ها را ندارد ....

با این همه ...


 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن که باشی...

زن که باشی...

[h=6][SIZE=-0]گاهی دلت از زنانگی می گیرد
میخواهی کودک باشی
دختر بچه ای که
به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
زن که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی.....
[/SIZE][/h]




 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
من کیستم

من کیستم

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]http://sanazsafaee.blogfa.com/post-6.aspx
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و همزمان قند توی دلم آب می شود.[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم.[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه معتبر چاپ می کنند[/FONT][FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif].
من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری اش- البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین روزنامه شهر به چاپ می رساند.[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید. [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند.[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من«مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند. [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «...» هستم، وقتی مادر، من و خواهرهایم را سرشماری می کند و به غریبه می گوید «هفت ...» دارد- خدا برکت بدهد.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند. [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم.- آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم. [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من«مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم.[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم. نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم. [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من«بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند. [/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و...» هستم.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من در فریادهای شبانه شوهرم، وقتی دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره، مار، ابلیس، شجره مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]دامادم به من «وروره جادو» می گوید.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند.[/FONT]

[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]و این داستان هنوز که هنوزه ادامه دارد ...........[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]صد رحمت به اعراب زمان جاهلیت که یک بار جسم دختر را زنده به گور میکردند اما .... [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]جاهلان امروز ، روزی هزار بار روح دختر را به گور بی عدالتی و ناحقی می سپارند .........[/FONT]
 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامه به پسرم...

نامه به پسرم...

پسر ِخوبم ؛

میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی...


میای وایمیستی جلوی من و مـــادرت و از دخترکی میگی که


دوسش داری ....




این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق ,




که تو حاصلِ عشقی ...



پســـرم...


پــدرت برای تو حرف هایی داره...


حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره...


عزیزِ دلم ؛


یک وقتهایی زن ِ بی حوصله و اخموست.


روزهایی میرسه که بهونه میگیره.


بدقلقی میکنه و حتی اسمتُ صدامیکنه و تو


به جای جانم همیشگی میگی: "بله" و اون


میزنه زیر گریه....


زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم...


موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی


و یا با بی توجهیت


از پا درش بیاری...


باید


برای اینجور وقتها آماده باشی, بلد باشی,


باید یاد بگیری کـــه نازش را بکشی...


عزیزم, پسرِ مغرور و دوست داشتنیِ من ,


ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه...


اما باید یاد بگیری؛


زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون


خریدار داره...


میدونی؟


این ویژگیه زنِ، گاهی غصه ها مجبورش میکنن به گریه...!


همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بخوای راه حل


نشونش بدی ؛


گاهی فقط باید بشنویش, بذاری توی بغلت گریه کنه


و بعد فقط دستش را بگیری و ببریش بیرون یه هدیه ی کوچولو


براش بگیری


و بگی که چقدرخوشگله...


ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی ...


یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کن


نه که از غصه آبش کنی..


اگر هم که پای فاصله در میونـه, کافی هست نازش کنی...


بهش زنگ بزنی باهاش حرف بزنی...


اگر بازم گریه کرد و آروم نشد,


دلسرد نشو..


باز هم صداش کن!!!


عاشقانه صداش کن، حتی اگه واقعا


خسته ای...


بهت قول میدم


درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا


کردنا فایده ای نداره


و نمیخواد حرف بزنه و میخواد تنها باشه ؛


برمیگرده طرفت و توی آغوشت خودشُ رها میکنه


و....زن ها هیچ وقت این لحظه ها که پاش وایسادی رو فراموش




نمیکنن


و همه ی انرژی که براش گذاشتی رو بهت برمیگردونن...


پسرم, این روزها که مینویسم هنوز پسـرکی هستم ؛



پســرکی کــه روزی مــــرد میشـود , پـدر میشود...


پـــــدرِ تو...
 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
انتهای زمین

انتهای زمین

[h=1][/h]

اینجا انتهای زمین است...

درست لحظه ی مرگ انسانیت...

جایی که دست های مادران بوی خون می دهد!!!

بوی "جنایت"

و آبهای راکدش طعم کودکانی را می گیرد که بی نفس خفه می شوند در
خفقان این نکبت آباد!

معصومیت ها دریده می شوند...

و "آدم "ها...

همین ما آدم ها...

چه ساده می گذریم از کنار درد هایمان
[SIZE=+0]
"این درد های مشترک"[/SIZE]​

اینجا انتهای زمین است...

درست همین جایی که ما ایستاده ایم!!!!

 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند

در دستانشان عزت یک مرد ، یک مرد ، واقعی لمس می شود

اهل ناموس بازی نیستند!

می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...

هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص می دهد

بکرند

نابند

لمس نشده اند

آری ، هنوز هم هستند ! نادرند ! کمیاب اند ! پاک اند !

هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود / هستند !

نادرند ! کمیاب اند !

اما هستند ...

 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا دختر خانوم می‌نامند...
مضمونی که جذابیتش نفس‌گیر است...
دنیای دخترانه ی من نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند
و نه با اشک و افسون...
اما تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد...

من نه ضعیفم و نه ناتوان...
چرا که خداوند مرا بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسندد...
اشک ریختن قدرت من نیست!
قدرت روح من است…
اشک نمی‌ریزم تا توجّهی را به خواسته‌ام جلب کنم...
با اشکم روحم را می‌شویم...

خانه بی‌ من سرد و ساکت است ...
چرا که شور و هیجان زندگی با صدای بلند حرف زدن
و موسیقی گوش دادن نیست!
زندگی ترنم لالاییِ آرامش بخشی را می‌طلبد
که خدا در جادوی صدای من نهفته است...

من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا می‌گیرم...
من به تنهایی معنا دارم!
معنای عمیقی در واژه دختر بودن است....

اگر فرهنگ غلط و کوتاه نظری ، مرا ضعیفه بخواند
باز هم قوی‌تر از قبل از پشت همین واژه سربلند می‌کنم
و لبخند می‌زنم…

چرا که خداوند مرا دختر آفریده
و همین برای من کافی است...
 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن: ببینم حقوق این ماهت کجاست؟ هان؟

مرد:باباجون نكن، یه دقیقه وایسا


زن (در حالی که جیب پشت شلوار شوهرش رو چک می کنه): پس کجا قایمش کردی ذلیل مرده؟!
مرد با گریه: به خدا تو جیبام نیست

زن:
ای وای اونجا رو کیفم گذاشتیش


زن
: مرسی عزیزم بیخود نیست من اینقدر دوست دارم...

 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامه یک زن به مرد هموطنش

نامه یک زن به مرد هموطنش

[h=1]نامه یک زن به مرد هموطنش[/h]


پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده خوشگله؟

سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” برو... پشت ماشین لباسشویی بنشین!“


در صف نان،نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود


در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود


...

زیربارانمنتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی


در تاکسیخودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوسخودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی


در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید


و تو پشت سر من بلند گفتی:”زهرمار!“

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود


در پارک،به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیومبیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی



مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است



من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا بهزنجیر انحصارطلبی کشیدی


عاشق که شدم گفتیمادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تابهتو بگویندخوش تیپ


من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تابه تو بگویندآقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتیبچه مال مادراست


وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتیبچه مال پدراست

اما من دیگر:

احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم.

احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی.

احتیاجی ندارم که توحامی باشی

خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم.

با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم.

من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن


نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم

من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم.

به من


بگو ...، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا


نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی

گذشت
آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد

امروز تو برای هم گامی بامن(و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم)
باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی.

حقوقم
را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به


قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هر قیمتی به تو نخواهم فروخت.

روزگاری
می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی -

و نیز خواهی فهمیدهمگام شدن با من به معنای تصاحب من
یا تضمین ماندن من نخواهد بود.
هرگاهمثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد.
ممکن است دوست وهمراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد...
 

etnn

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا ایران است!


کشوری که مرد هایش

جوری نگاه به اندامت و پاهایت میکنند

که از زندگی خسته میشویی!

همیشه هم همان پسری که میگویید به فکر تنت نیست بیشتر دنبال رنگ لباس زیرت میگردد!

... آری اینجا ایران است

آنقدر که مردهایش به بهانه شلوغی مترو آنقدر خودشان را بهت میمالند که ارضا شوند!

همان جایست که در تاکسی پیرمرد آرام پشت دستش را به پاهایت میکشد

همان بهشتی که روی خط عابر پیاده بخواهی عرض خیابان را طی کنی کلکسیونی به عشق تنت ترمز میزنند

همان جای که در دانشگاه استاد هایش برایت تیک میزنند 20 را میدهند به شرطی که اهل شیطنت باشی

حرف زیاد است من فرصت نوشتن دارم ولی شانه های تو دیگر کشش این سنگین غم ها را ندارد ....

با این همه ...



:surprised:..... دیگه نه تا این حد!!
 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن یعنی


لبخند در هجوم گریه ها آرامش وقت بی قراری های مدام



عاشقانه ای هنگام غروب ، وسط میدان جنگ





زن یعنی

تفسیر جمله ی " دوستت دارم "




یعنی



خدا هم زیباست، عجب نقاشی خوبی است



یعنی



فلسفه ی آفرینش یک آغوش



خود ِ زندگی ، احساسِ عریان



زن یعنی



زن ، مادر ، معصومیت تا بی نهایت ...




 

باران طلایی

عضو جدید
کاربر ممتاز
سـره سطر بنـویـس:
پسـران کـراک وتـریـاک
دختـران شیشـه و هـرزگـی
مـادران دق مرگـی ...
پـدران سگـ دو بـرای نـان
بنـویـس... ... ... ...
بـابـا نـای نـان دادن نـدارد
بـابـا کـار نـدارد
بنویس:بـابـا سهمیـه ای بـرای استخـدام نـدارد
بنویـس تلـاش بـی ثمـر
آن مـرد بـا الگـانس آمـد
آن مـرد بـاتـوم دارد
باتـوم درد دارد
درد مـن بـرای آن مـرد حـال دارد
ببخشیـد بنـویس درد من بـرای آن مـرد نان دارد
صاحب خانـه بـابـا را جوابـ کـرد
حـاج رحیـم بـرای چنـدمیـن بـار بـه حج میـرود
بـابـا پـول قبض اب نـدارد
نقطه سر سطر بنـویس در انتهـا: بـابـا دارد دارش را میسـازد.
 

silver light

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه به این چیزهای که نوشتی اعتقاد داری بهتره بری خودتو بکشی و از دست این زندگی راحت بشی
اینو جدی گفتم
 

Similar threads

بالا