خودتو با یه شعر وصف کن...!

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي خبر از حال خود ؛سوي بيابانم

زمزمه ي العطش ، در پي بارانم

خاك به سر مي كنم؛سر به خاك ميبرم

سجده عشق مي كنم ، در پي يارانم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مرا كه مست توام اين خمار خواهد كشت
نگاه كن كه به دست كه مي سپارندم
مگر در اين شب دير انتظار عاشق كش
به وعده هاي وصال تو زنده دارندم
كدام مست؛ مي از خون سايه خواهد كرد
كه همچو خوشه انگور ميفشارندم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرنجان دلم را که این مرغِ وحشی

ز بامی که برخاست مشکل نشیند
 

mojtaba_81

عضو جدید
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش، نابوده شدیم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مــن نگويم كه مـــرا از قفــــس آزاد كنيد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] قفســـم بــُرده به بـــاغي و دلم شـــاد كنيد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فصل گـــل مي گذرد هم نفســـان بهر خدا[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بنشينيد بــه بـــاغـــي و مــــرا يـــــاد كنيد[/FONT]​
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
از مـن رمقی بـه سعی سـاقی مانده است
وز صحبت خلق بی وفایی مانده است
از بـاده دوشــین قــدحی بـيش نــمـاند
از عـمر نـدانم که چه باقی مانده است
 

zahra97

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در دلم چيزي هست،
مثل يك بيشه ي نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه
دورها آوايي ست، كه مرا مي خواند...:gol:
 

Sad.Boy

عضو جدید
من همانم که فردوس برین جایم بود..................آدم آورد در این دیر خراب آبادم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جهانیان همه گرمنع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرماید..

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که بر گرد خرابات بر آییم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

ز شوق عارضت ای شمع جمع و شاهد خوبان

چو پروانه مرا از سوز جان پروا نمی باشد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم
بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما
اما ... چه دردانگیز ما بیهوده مردیم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند

سایه در سایه ان ثانیه ها خواهم مرد

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر که دلآرام دید از دلش آرام رفت
باز نیابد خلاص هرکه در این دام رفت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر چه نزد شما تشنه ي سخن بودم

کسي که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم براي خودم تنگ مي شود آري:

هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم

 

آرشاویر

عضو جدید
من اين‌جا بس دلم تنگ است
و هر سازي که مي‌بينم بد آهنگ است!
بیا ره توشه برداریم ، قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا ، آیا همین رنگ است؟
دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان میروم
می روم بار دگر مستم کند
بی سرو بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل مست و دیده مست و تن بی‌قرار مست
جانی زبون چه چاره کند با سه چار مست ؟
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مهي كه مزد وفاي مرا جفا دانست
دلم هر آنچه جفا ديد ازو وفا دانست

روان شو از دل خونينم اي سرشك نهان
چرا كه آن گل خندان چنين روا دانست


گرم وصال نبخشند خوشدلم به خيال
كه دل به درد تو خو كرد و اين دوا دانست

ز چشم سايه خدا را قدم دريغ مدار
كه خاك راه تو را عين توتيا دانست
 

a30r

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آن موجم که آرامش ندارم


به آساني سر سازش ندارم

هميشه در گريز و در گزارم

نميمانم به يکجا . بي قرارم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باور نمی کردم، هرگز جدایی را

آن آمدن با عشق، این بی وفایی را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من امشب مشت می کوبم

به دیواری که دلگیر است

خودم هم خوب می دانم

برای آرزو دیر است!
*

 

Similar threads

بالا