زبان حال

انديشه

عضو جدید
:gol::gol:از آنچه باخته ام خودم را ساخته ام تا بگويم آنچه را باخته ام ، فراموش كرده ام .روز گاري از زندگي ام را به پاي كسي گذاشتم كه دوستش مي داشتم ولي او هيچ وقت مرا دوست نداشت و چگونه دوستش بدارم آگاه از اين كه هرگز برايش اهميتي ندارم ، به او حق مي دهم شايد او هم مانند من يكي را دوست داشته است... حال از خود مي پرسم : او را براي هميشه دوست خواهم داشت؟ افسوس كه چنين نخواهد بود! او را فراموش كرده ام . من زماني به خود نگريستم كه ديگر سينه ام شكافته ، قلبم فسرده و روحم سپرده شده بود . بايد صبر مي كردم تا زخم سينه ام با نمك خوب شود ، با قلبم چه كار مي كردم براي گرم شدن در آفتاب گذاشتمش اما آتش گرفت ، چاره اي نداشتم نيمي از خاكستر قلب سوخته ام را به آب و نيم ديگر را به خاك سپردم و به يادم ماند كه روحم ، روحم ، روح من هيچ موقع ، هيچ وقت و هيچ زماني از او جدا نشد . يادگار او سوالي است بي انتها : آيا صبر كنم بر او كه بر من صبر نكرد ؟ :gol::gol::gol:
 

Meisam007

عضو جدید
نام کاربریت منو یاد یکی میندازه :razz: داغ دلم تازه شد ........هییییی
به هر حال ممنون
 

hayaba

عضو جدید
داغه دلمو تازه كردي !!!!!!!!!
ببين اينا حرفاي دل خودت بود ؟
به هر حال صبر كرن هم يه جورشه !
 

انديشه

عضو جدید
سلام بچه ها
در اینکه متن قشنگیه شکی نیس..
اما باید بگم که این به نقل از هومن پرهو هست...
 

Similar threads

بالا