بهتر از این نمی شود....!
بهتر از این نمی شود....!
سلام به همگی
از عصری خیلی کسل بودم و اومدم تا شاید یه مطلبی بخونم که حال و هوام رو عوض کنه
.خلاصه اینکه این داستان رو دیدم و باور کنید حتی از خوندن این مطلب انرژی گرفتم وای بحاله اجراش
شمام بخونیدش:
جری از جمله آدمهایی است که با دیدنش شیفته اش خواهید شد. او همیشه در بهترین حالت روحی قرار دارد و همیشه انرژی مثبت در گفته هایش به مخاطب انتقال داده می شود. اگر کسی از او حالش را جویا شود قطعاً در پاسخ خواهید شنید که« بهتر از این نمیشه...!»
او مدیر منحصر به فرد یک رستوران با چندین کارمند است. کارمندهای جری بواسطه طرز فکر و نگرشش به زندگی،
عاشقانه برایش کار می کنند. جری همواره به کارمندانش یاد می دهد که چگونه جوانب مثبت شرایط حادث شده را ببینند.
با دیدن این نوع شیوه مدیریت ترغیب شدم که چگونگی مثبت اندیشی را از جری سوال کنم. وی در پاسخ گفت: « هر روز صبح که از خواب بلند می شوم به خودم می گویم، جری تو امروز دو انتخاب داری. می توانی در بدترین یا بهترین حالت باشی . اما من بهترین حالت را انتخاب می کنم . اگر یک روز واقعه بدی رخ دهد، بجای آنکه زانوی غم بغل کنم ترجیح می دهم از آن درس بگیرم» . من با کمال ناباوری تعجب خودم را از این طرز تفکر بیان کردم و به جری گفتم : « تو درست می گویی، اما به این سادگی ها هم نیست».
جری در پاسخ گفت: چرا خیلی هم راحت هست . در تمام زندگی ما حق انتــخاب داریم. وقتی ما در شاهراهی قدم می گذاریم و در مقابل چندین راه داریم، این ما هستیم که مسیر انتخاب می کنیم. در مواجه شدن با مردم نیز این ما هستیم که اجازه می دهیم چگونه روحیه مان شکل گیرد، مثبت یا منفی.
آنروز از جری خداحافظی کردم و سعی کردم که با توجه به گفته های او کسب و کار جدیدی را آغاز کنم. از آنروز ارتباط من با جری تقریباً قطع شد . چندین سال بعد شنیدم که انفاق بدی برای جری در رستورانش حادث شده است، یکروز چند مرد مسلح از درب پشتی رستوران وارد شده و جری را تهدید می کنند که تمامی موجودی صندوق را به آنها بدهد. جری آنروز از روی ترس واکنشی نشان می دهد که سارقین با تصور آنکه می خواهد حمله کند به سویش شلیک کرده و متواری می شوند.
بعد از 18 ساعت عمل جراحی و هفته ها مراقبت شدید، جری از بیمارستان ترخیص شده و با رایحه باروت ناشی از گلوله ها که در بدنش بود در محل کارش حاضر می شود.
تقریباً شش ماه بعد از آن حادثه وقتی جری را دیدم از او جویای حالش شدم که در جواب گفت: « بهتر از این نمیشه....» . او در ادامه چگونگی حادثه را برایم تشریح کرد. گفت:« ... وقتی تیر خوردم و روی زمین افتادم یادم آمد که دو راه بیشتر ندارم یا باید مرگ را انتخاب کنم یا زندگی را ... وقتی وارد اتاق عمل شدم در چهره جراحان و پرستاران نا امیدی موج می زد و احساس کردم که آنها تقریباً مرا به چشم یک مرده می بینند.
وقتیکه پرستار با صدای بلند از من سوال کرد آیا به دارویی یا چیزی حساسیت دارم. به سختی پاسخ دادم که بله.
وقتی دکترها و پرستارها با چشمان خیره شده منتظر ادامه پاسخ من شدند نفس عمیقی کشیدم و گفتم به گلوله حساسیت دارم! و در میان خنده آنها ادامه دادم من بین مرگ و زندگی، زندگی را انتخاب می کنم . طوری مرا عمل کنید که من زنده ام و نه یک مرده.
این گفته من به دکترها و پرستارها نیروی مضاعفی بخشید و باعث شد که عمل موفقیت آمیزی را پشت سر بگذارم .
در آنروز از این درس گرفتم که اگر می خواهید از زندگی نهایت لذت را ببریم باید طرز فکر و نگرش خوبی داشته باشیم.
هدف از بیان این داستان این بود که بدانید در زندگی همواره دو راه پیش روی ما قرار دارد: یا باید زانوی غم بغل کینم و لحظات را با غم و اندوه سپری کنیم و یا اینکه از هر لحظه ای لذت برده و در حالیکه نهایت تلاشمان را بکار می گیریم همواره لبخند بزنیم .
چیزهای خوب نصیب کسانی می شوند که سخت می کوشند و چیزهایی عالی همواره نصیب کسانی می شود که هرگز تسلیم نمی شوند و مثبت می اندیشند.
http://www.frsaba.com
من واقعا خودم از این طرز فکر خیلی خوشم اومد.امیدوارم هممون اینجوری فکر کنیم.و اما اینکه واقعا به قول دوستش سخته اما نشدنی نیست و هر کسی با تمیرن میتونه ذهنش رو با این ایده تطبیق بده.