بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا تو رفتي همه گفتند
از دل برود هر آنكه از ديده برفت ،

و كنون آه تو اي رفته سفر
كه دگر باز نخواهي گشت
كاش مي آمدي و مي ديدي
كه در اين كلبه خاموش
يادگار تو به جاست
كاش يك لحظه سرود شب اندوه مرا مي خواندي
كه چه ها بر من آزرده گذشت
كاش مي دانستي كه در اين عرصه دنياي بزرگ
چه غم آلوده جداييهاست

و بداني كه ......
از دل نرود هر آنكه از ديده برفت....
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهبه
گرگم گله میبرم ....
اخجون امشب یه دلی از عزا در میاریم .:w21::w11:
باز تو پيدات شد؟:w00:
برو بخواب ديگه كوچولو:w00:
خيلي وقت خوابت گذشته:w02:
عمراً بذارم دستت بهش برسه:thumbsup2:
مگه اينكه خوابشو ببيني:thumbsup2:
بالا شیرینی هست به این خوشمزگی
تو رو خدا مرغش را نخورین گناه داره :cry:
اين فقط چشش دنبال مرغ منه:w00:
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
بالا شیرینی هست به این خوشمزگی
تو رو خدا مرغش را نخورین گناه داره :cry:
حالا به خاطر شما گذشت میکنیم
از قدیم گفتن گذشت از بزرگونه .
نترس یاسمنیا هنوز به حد مجاز برای خوردن نرسیده
اقا ما دیگه رفتیم .البته خانمها هم همچنین :w27::child:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام به دوستان گله گلاب
خوبین همگی ؟
من فقط اومدم یه عرض ادبی بکنم
شبتون خوش ( مسواک هم فراموش نشه ) >> ( برا تذکر مسواک هم اومده بودم البته :دی )

تا بعد ..
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا به خاطر شما گذشت میکنیم
از قدیم گفتن گذشت از بزرگونه .
نترس یاسمنیا هنوز به حد مجاز برای خوردن نرسیده
اقا ما دیگه رفتیم .البته خانمها هم همچنین :w27::child:
:w27:
هيچوقت نميرسه :thumbsup2:
بقول حميد مسواك يادت نره
وای مرسی :gol:
مگر چی گفتن !
بهش ميگه ربع مرغ و لاغر و مردني :cry:
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به دوستان گله گلاب
خوبین همگی ؟
من فقط اومدم یه عرض ادبی بکنم
شبتون خوش ( مسواک هم فراموش نشه ) >> ( برا تذکر مسواک هم اومده بودم البته :دی )

تا بعد ..
سلام:gol:
:w15:من به جات گفتم:thumbsup2:
شبت پر ستاره:gol:
در ضمن شكار امشبت خيلي باحال بود:d بازم ممنون:w27:
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حالا به خاطر شما گذشت میکنیم
از قدیم گفتن گذشت از بزرگونه .

اقا ما دیگه رفتیم .البته خانمها هم همچنین :w27::child:
ممنون :w27:
شب خوش
:w27:

بهش ميگه ربع مرغ و لاغر و مردني :cry:

نه منظورشون همون مانکن و باربی هست منتها با ادبیات مردم کوچه و بازار بیانش کردن ;)
سلام به دوستان گله گلاب
خوبین همگی ؟
من فقط اومدم یه عرض ادبی بکنم
شبتون خوش ( مسواک هم فراموش نشه ) >> ( برا تذکر مسواک هم اومده بودم البته :دی )

تا بعد ..
سلام اقا حمید
اول بیاین یه کم شیرینی بخورین بعد :D
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه منظورشون همون مانکن و باربی هست منتها با ادبیات مردم کوچه و بازار بیانش کردن ;)

سلام اقا حمید
اول بیاین یه کم شیرینی بخورین بعد :D
جدي؟:surprised:
ولي من اين مقصودو ميشناسم:thumbsup2:
اين حميدم تا حالا 4 بار مسواك زده شيريني نمي تونه بخوره:d
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جدي؟:surprised:
ولي من اين مقصودو ميشناسم:thumbsup2:
اين حميدم تا حالا 4 بار مسواك زده شيريني نمي تونه بخوره:d
آره
نه آخع خودتون که آقایون و می شناسین ادبیاتشون فرق داره :D
وا تازه سره شه مگه کسی هم این موقع می خوابه که مسواک بزنه !
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره
نه آخع خودتون که آقایون و می شناسین ادبیاتشون فرق داره :D
وا تازه سره شه مگه کسی هم این موقع می خوابه که مسواک بزنه !

ايشون خانوم جغده هستن وحيد جان:w02:
خب شبتون پر ستاره:gol:
ممنون وحيد بابت آهنگ قشنگت و ممنون جغد جان بايت پذيراييت:w27:
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ايشون خانوم جغده هستن وحيد جان:w02:
خب شبتون پر ستاره:gol:
ممنون وحيد بابت آهنگ قشنگت و ممنون جغد جان بايت پذيراييت:w27:
شب شمام پر ستاره نوش جان :gol:
وای چرا همه رفتن دوباره اینجام ساکت شد :(
آقا وحید حداقل شما یه قصه بگین !
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
زني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد.
او برروي يک صندلي دسته‌دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد...
در کنار او يک بسته بيسکويت بود و مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند.
وقتي که او نخستين بيسکويت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکويت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.
پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد»
ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکويت برمي‌داشت، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنش نشان دهد.
وقتي که تنها يک بيسکويت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: «حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟»
مرد آخرين بيسکويت را نصف کرد و نصفش را خورد.
اين ديگر خيلي پررويي مي‌خواست!
او حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت ورودي اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه ي بيسکويتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد... يادش رفته بود که بيسکويتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
آن مرد بيسکويت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد...
 

Similar threads

بالا