گفتگوی ازاد با خدا ........

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز :gol:
متن رو بخونید ونظرتون بنویسین
ممنون
موفق باشید ;)



گفتگو با خدا





در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو میکنم.

خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟

من در پاسخش گفتم:اگر وقت دارید.

خدا خندید:

وقت من بی نهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم:چه جیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟

خدا پاسخ داد: کودکی شان

اینکه انها از کو دکی شان خسته می شوند عجله دارند که بزرگ شوند

اینکه انها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست اورند.

اینکه با اضطراب به اینده می نگرند

و حال را فراموش میکنند

و بنابر این نه در حال زندگی میکنند و نه در اینده

اینکه انها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

دست های خدا دستانم را گرفت

برای مدتی سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم:

به عنوان یک پدر

می خواهی کدام درس های زندگی را

فرزندانت بیاموزند؟

او گفت:بیاموزند که انها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد

همه ی کاری که انها می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقا یسه کنند

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخم های عمیقی در قلب انان که دوستشان داریم ایجاد کنیم

اما سالها طول می کشد تا ان زخمها را التیام بخشیم

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد

کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

بیاموزند که ادمهایی هستند که انها را دوست دارند

فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند

بیاموزند که دو نفر میتوانند با هم به یک نقطه نگاه کنند

و انرا متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط انها دیگران را ببخشند

بلکه انها باید خود را نیز ببخشند

من با خضوع گفتم :

از شما بخاطره این گفت وگو متشکرم.

ایا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم

:gol::gol::gol:
 
آخرین ویرایش:

نرگس313

عضو جدید
اینکه انها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
می تونم بگم قشنگ ترین جمله ای بود که تو عمرم شنیدم
ممنون
 

spow

اخراجی موقت



قدم زدن با خدا :gol::gol:
خوابی دیدم خواب دیدم که در ساحل با خدا قدم می زنم.

برپهنه اسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد .

درهر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم یکی متعلق به خودم و دیگری متعلق به خدا.

وقتی اخرین صحنه ها مقابل چشمانم برق زد. به جای پاها ی روی شن .

نگاه کردم متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام .

فقط یک جفت روی شن بوده است.

همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است.

این برایم واقعا ناراحت کننده بود ودرباره اش از خدا سئوال کردم:خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود.

ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام فقط یک جفت جای پا وجود داشت.

نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی.

خدا پاسخ داد بنده بسیار عزیزم من در کنارت هستم وهرگز تنهایت نخواهم گذاشت.

اگر در آزمون ها ورنج هافقط یک جای پا دیدی زمانی بود که تورا در اغوشم حمل میکردم.


موفق باشید ;);):gol:
 

mary.a.m.n

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از خدا خواستم که پلیدیها را از من بزداید خداوند پاسخ داد انها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی


من از خدا خواستم بدنم را کامل سازذ خداوند پاسخ داد روح تو کامل است و بدن تو موقتی


من از خدا خواستم به من شکیبایی دهد خداوند پاسخ داد شکیبایی بر اثر سختیها بوجود میاید شکیبایی دادنی نیست بدست اوردنیست


من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد خداوند پاسخ داد من به تو برکت میدهم خوشبختی به خودت بستگی دارد


من از خدا خواستم تا از دردها ازادم سازد خداوند پاسخ داد درد و رنج ترا از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر میسازد


من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد خداوند پاسخ داد تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را میپیرایم تا میوه دهی


من از خدا خواستم به من چیزهایی دهد تا از زندگی خوشم بیاید خدا گفت من به تو زندگی میبخشم تا از همه ان چیزها لذت ببری


من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همانطور که او دوست دارد دوست داشته باشم خداوند پاسخ داد سر انجام مطلب را گرفتی امروز روز تو خواهد بود ان را هدر نده که من تو را برکت دهم داوری نکن تا داور نشوی انچه را رخ میدهد درک کن و برکت خواهی یافت
 

spow

اخراجی موقت
ممنون دوست عزیز
خیلی جالب وتاثیرگذاره
من شرمنده تشکرم اصلا کار نمیکنه
موفق باشید
 

felorina

عضو جدید
من از خدا خواستم که پلیدیها را از من بزداید خداوند پاسخ داد انها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی


من از خدا خواستم بدنم را کامل سازذ خداوند پاسخ داد روح تو کامل است و بدن تو موقتی


من از خدا خواستم به من شکیبایی دهد خداوند پاسخ داد شکیبایی بر اثر سختیها بوجود میاید شکیبایی دادنی نیست بدست اوردنیست


من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد خداوند پاسخ داد من به تو برکت میدهم خوشبختی به خودت بستگی دارد


من از خدا خواستم تا از دردها ازادم سازد خداوند پاسخ داد درد و رنج ترا از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر میسازد


من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد خداوند پاسخ داد تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را میپیرایم تا میوه دهی


من از خدا خواستم به من چیزهایی دهد تا از زندگی خوشم بیاید خدا گفت من به تو زندگی میبخشم تا از همه ان چیزها لذت ببری


من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همانطور که او دوست دارد دوست داشته باشم خداوند پاسخ داد سر انجام مطلب را گرفتی امروز روز تو خواهد بود ان را هدر نده که من تو را برکت دهم داوری نکن تا داور نشوی انچه را رخ میدهد درک کن و برکت خواهی یافت

چه نوشته قشنگ و زیبایییییی مممنون دوست عزیز واقعا عالییییی بود خدایا به داده و نداده ات شکر خدا یا به من آن ده که آن به .... ;):gol:
 

mary.a.m.n

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون دوست عزیز
خیلی جالب وتاثیرگذاره
من شرمنده تشکرم اصلا کار نمیکنه
موفق باشید


خواهش میکنم
شعر دومتون رو یک شاعر اسپانیایی سروده که چند جور فارسی ترجمه شده
اگه اجازه بدین یک شکل ترجمه دیگه اشو میذارم
 

mary.a.m.n

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیشب رویایی داشتم خواب دیدم که بر روی شنها راه میروم همراه با خداوند



بر روی پرده شب تمام روزهای زندگیم را میدیدم روز به روز



همانطور که نگاه میکردم دو رد پا بروی پرده ظاهر شد یکی مال من و



دیگری از ان خداوند.



راه ادامه یافت تا همه روزهای زندگیم تمام شد



انگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم در بعضی جاها فقط یک رد پا وجود



داشت اتفاقا ان محلها مطابق بود با سخترین روزهای زندگیم روزهایی با



بزرگترین رنجها ترسها دردها و دوریها.



انگاه پرسیم : خداوندا تو به من گفته بودی که در تمام ایام زندگی با من



خواهی بود و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم پس چرا در ان لحظات



درداور مرا تنها گذاشتی؟



خداوند پاسخ داد بدان که تو را دوست دارم و در تمام لحظات زندگی با



تو بودم هرگز حتی لحظه ای تو را تنها نگذاشتم هنگامی که در ان



روزها یک رد پا بروی شنها میدیدی




من بودم که تو را به دوش میکشیدم
 

felorina

عضو جدید
خواهش میکنم
شعر دومتون رو یک شاعر اسپانیایی سروده که چند جور فارسی ترجمه شده
اگه اجازه بدین یک شکل ترجمه دیگه اشو میذارم


اونقدر نوشته ها زیبا بود که هر دو رو تو دفتر خاطراتم به یادگار گذاشتم اونم با رنگ سبز ای کاش میشد تصویری از دفترم اینجا میذاشتم. به هر حال بازم تشکر میکنم و میگم ممنون و بازم از این نوشته ها برامون بذاااااار خیلی قشنگن:gol::gol::gol:;)
 

mary.a.m.n

عضو جدید
کاربر ممتاز
اونقدر نوشته ها زیبا بود که هر دو رو تو دفتر خاطراتم به یادگار گذاشتم اونم با رنگ سبز ای کاش میشد تصویری از دفترم اینجا میذاشتم. به هر حال بازم تشکر میکنم و میگم ممنون و بازم از این نوشته ها برامون بذاااااار خیلی قشنگن:gol::gol::gol:;)

مرسی اشکان جان

تو تایپک spow جان فضولی کردم اگه فرصتی شد و اجازه دادن چشم :w27:
 

spow

اخراجی موقت
خواهش میکنم عزیز
اینا چه صحبتیه من خیلی خوشحال میشم از اطلاعاتتون بهره ببرم
ممنون
من تشکرم کار نمیکنه اینجوری تشکر میکنم
 

felorina

عضو جدید
مرسی اشکان جان

تو تایپک spow جان فضولی کردم اگه فرصتی شد و اجازه دادن چشم :w27:

حتما از نوشته های زیبات برامون بذار . حالا که اینجور شد منم در اولین فرصت عکس دستخط این نوشته ها رو که با رنگ سبز به یادگار گذاشتم میذارم اینجااااااااااا تا دستخطی از من به یادگار مونده باشه . بازم ممنون به خاطر نوشته های زیبات مریم خانوم . ;)
 
  • Like
واکنش ها: spow

felorina

عضو جدید
توی این دل شب گفتم که براتون بنویسم الان بهترین موقع برای حرف زدن با خداست صدای جیر جیرجیرکی که میاد آخ ببخشید مثل اینکه جیر جیره صدای کولره اشتباه گرفتم بهرحال این نوشته تقدیم شما دوستان تقدیم مریم عزیز اسپاو و سایر دوستان :



خداوندا تمنا میکنم مرا به راه راست هدایت فرما تا با یاد تو روزها و شبها را بگذرانم و همیشه به خاطر داشته باشم که تو تنها معبود و خدا ی منی گناهان و لغزشهایم را در زندگی ببخش و بیامرز
خداوندا مرا موفق کن تا شکر نعمتهایی که به من دادی بنمایم و کار درستی که مورد رضایت تو باشد بکنم
 
  • Like
واکنش ها: spow

spow

اخراجی موقت
توی این دل شب گفتم که براتون بنویسم الان بهترین موقع برای حرف زدن با خداست صدای جیر جیرجیرکی که میاد آخ ببخشید مثل اینکه جیر جیره صدای کولره اشتباه گرفتم بهرحال این نوشته تقدیم شما دوستان تقدیم مریم عزیز اسپاو و سایر دوستان :



خداوندا تمنا میکنم مرا به راه راست هدایت فرما تا با یاد تو روزها و شبها را بگذرانم و همیشه به خاطر داشته باشم که تو تنها معبود و خدا ی منی گناهان و لغزشهایم را در زندگی ببخش و بیامرز
خداوندا مرا موفق کن تا شکر نعمتهایی که به من دادی بنمایم و کار درستی که مورد رضایت تو باشد بکنم

خوبه خیلی خوبه
حالا میتونی صدای کولر رو به عنوان اهنگ زمینه بهش اضافه کنی
چه شود؟؟؟;););)
 

spow

اخراجی موقت
ترجمشو بذار اهنگشو پیدا کنم وگوش بدم کامل میذارم چشم
ولی موضوع هجران وفراق وامیده
ممنون
 

spow

اخراجی موقت
سلام دوستان عزیز
اینو هم بخونید جالبه


دوچرخه سواری با خدا
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ؛ مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاها ئی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ؛ شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم .
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد؛ به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند.
نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم؛ از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد؛ زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد؛ وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را می دانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم.
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت؛ او بلد بود...
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته می گفت : « تو فقط پا بزن ».
من نگران و مظطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ » او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
وقتی می گفتم : « میترسم » . او به عقب بر میگشت و دستانم را می گرفت و من آرام می شدم .
او مرا نزد مردمی میبرد و آنها نیاز مرا بصورت هدیه میدادند و این سفر ما، یعنی من وخدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم .
خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است؛ بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم « دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است » و با این وجود بار ما در سفر سبک تر است .
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم؛ فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند؛ اما او اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد و خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک پرواز کند.
ومن دارم یاد می گیرم که ساکت باشم و در عجیب ترین جاها فقط پا بزنم و من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم؛ او فقط لبخند میزند و می گوید : پابزن
 

shabe sarab

عضو جدید
:gol:من از خدا می خوام منو ببخشه وکمکم کنه اینده ای که میخوام رو بسازم
 
  • Like
واکنش ها: spow

felorina

عضو جدید
مهربانا!
از تو نیرو خواستم و تو مشکلات را جلوی پایم گذاشتی تا قوی شوم.
از تو حکمت خواستم و تو مسایل بسیاری به من دادی تا حل کنم.
از تو شهامت خواستم و تو خطر را در مقابلم قرار دادی تا از ان بجهم.
....... و از تو عشق خواستم و تو انسان های دردمند را در سر راهم قرار دادی.
و امروز عاشق تر ا هر روز دیگر با تمام قلب پاک جوانم فریاد می زنم: پروردگارا دوستت دارم.
 

felorina

عضو جدید
خدایا
چه سخت است تنهایی
و چه بدبختی ازار دهنده ای است
تنها خوشبخت بودن
بودنی که
سخت تر از کویر است
دکتر علی شریعتی
 

spow

اخراجی موقت
مهربانا!
از تو نیرو خواستم و تو مشکلات را جلوی پایم گذاشتی تا قوی شوم.
از تو حکمت خواستم و تو مسایل بسیاری به من دادی تا حل کنم.
از تو شهامت خواستم و تو خطر را در مقابلم قرار دادی تا از ان بجهم.
....... و از تو عشق خواستم و تو انسان های دردمند را در سر راهم قرار دادی.
و امروز عاشق تر ا هر روز دیگر با تمام قلب پاک جوانم فریاد می زنم: پروردگارا دوستت دارم.

دستت درد نکنه خیلی جالب بود;)
 

mary.a.m.n

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا دوستت دارم نه بخاطر جهنم و بهشت


مردی در عالم رویا فرشته­ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی

گرفته بود و در جاده­ای روشن و تاریک راه می­رفت.

مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: این مشعل و سطل آب را کجا می‌بری؟

فرشته جواب داد: می­خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب، آتش­های

جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم که چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد؟
 
بالا