معرفی یاران امام حسین در کربلا تا محرم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
جابر بن حارث


«جابر» پسر «حارث سلمانی» دیگر شهید کربلاست. «جابر» از همراهان «عمرو بن خالد صیداوی» و «مجمع» است که به امام حسین علیه السلام ملحق شده‎اند.

شهادت جابر
درباره نحوه شهادت جابر گفته‎اند که عده‎ای از یاران با همدیگر به طرف دشمن حمله کردند و مورد حمایت عباس علی علیهماالسلام قرار گرفتند.


منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظر شما اگه آن روز ما تو کربلا بودیم چی کار میکردیم ؟
همه حتی خودم میگیم که جز اصحاب امام میشدیم .
اما نه اینکه خیلی از افرادی که مقابل امام ایستادند گول خورده بودند
اما نه اینکه بعب خیلی ها پشیمون شدند.
و نه اینکه خیلی از اونها در ظاهر مسلمان هم بودن.
و این به خاطر ایمان ضعیفشون بوده که نتونستن حق و از باطل تشخیص بدن .

فقط خدا خودش کمکمون کنه ایمانمون ضعیف نباشه
خودش کمک کنه مسلمون واقعی باشیم نه فقط مسلمون و شیعه به زبون
خداجونم خودت کمکمون کن ...........
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
مجمع بن عبد الله


«مُجمع» پسر «عبدالله بن مجمع بن مالک بن ایاس بن عبد مناة بن سعد» است.(1) پدر مجمع، یعنی «عبدالله» از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده است.(2) اما «مُجمع» را از تابعین و یاران امام علی علیه السلام دانسته‎اند.(3) «مجمع» و پسرش «عائذ» از اهالی کوفه‎اند. او هنگامی که با خبر شد سفیر امام «قیس بن مسهر صیداوی» به شهادت رسیده و امام حسین علیه السلام در کربلا در محاصره است، به اتفاق گروهی از اهالی کوفه چون «عمرو بن خالد صیداوی»، «سعد» غلام او «جناده بن حرث»، و غلام «نافع بن هلال» از کوفه خارج و رهسپار کربلا شد تا این که در محلی به نام «عذیب الهجانات» به امام حسین علیه السلام ملحق شد.
گزارش ابومخنف بدین گونه است: هنگامی که مجمع امام را ملاقات کرد، آن حضرت از وضع مردم آنجا پرسیدند، او در پاسخ گفت: «اشراف کوفه با رشوه‎های کلان خریداری شده‎اند و همیان‎های آنها پر شده، محبت آنها به آن رشوه‎ها تمایل یافته، و خیرخواهی آنها به آن سمت، خالص شده، پس دیگر مردم (غیر اشراف) دلشان به سوی شماست، ولی فردا شمشیرشان به سوی شما آخته است.» امام فرمود: «از رسولی که به سوی شما فرستادم چه خبر؟» مجمع گفت: منظورتان کیست؟ امام فرمود: «قیس بن مسهر» مجمع گفت: بله، او را حصین بن تمیم دستگیر کرد... .(4)


شهادت مجمع بن عبدالله


آری، بنا بر نقل تاریخ‎نگاران و مقتل‎نویسان «مجمع» و هم پیمانانش در یاری امام هیچ تردید نکردند و در جمع انصار حسین تا روز شهادت (عاشورا) همگی به عهد خود پایدار ماندند. (5)
«مُجمع» در زیارت ناحیه مقدسه نیز مورد سلام واقع شده است. (6)


پی‎نوشت‎ها:
1- الاصابه فی تمییز الصحابه، ج3، ص 94؛ ابصار العین، ص145.
2- ابصارالعین، ص145.
3- مقتل الحسین(ع) مقرم، ص294، به نقل از الاصابه، ج3، ص 94، بخش 3.
4- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص405.
5- ابصارالعین، ص146.
6- اقبال الاعمال، ج3، ص79 و 345.

منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
بریربن خضیر



در روز عاشورا پس از حملات پی در پی سپاه کوفه، مردی به نام « یزید بن مغفل » برای مبارزه تن به تن به میدان آمد و خطاب به بریر بن خضیر گفت:«گمان می‌کنی خدا با تو چه کرده؟!»
بریر گفت:«به خدا سوگند او در حق من نیکی کرده و کار تو را در مسیر شرّ و بدی قرار داده.»
یزید بن مغفل گفت:« دروغ می گویی و پیش از این دروغگو نبودی! آیا به یاد می آوری که می گفتی معاویه گمراه و گمراه کننده است و علی بن ابی طالب امام بر حق و پیشوای هدایت است؟»
بریر پاسخ داد:« گواهی می دهم که گفتار و اعتقاد من همین است.»

یزید بن مغفل گفت:« من شهادت می دهم که تو از گمراهان هستی.»
بریر گفت:« آیا حاضر به مباهله هستی؟ از خدا می‌خواهیم دروغگو را لعنت کند و کسی که حق می گوید، کسی را که بر باطل است از پای در آورد؟ آیا حاضری با یکدیگر مبارزه کنیم؟»
هر دو دست ها را برای مباهله بلند کردند و از خدا خواستند دروغگو را لعنت کند و اهل حق، اهل باطل را از پای در آورد. آن‌گاه هر دو با هم در آویختند.

دو ضربه رد و بدل شد. یزید بن مغفل ضربتی بر بریر وارد کرد که زیانی متوجه وی نشد. آن‌گاه بریر ضربه شمشیری بر یزید فرود آورد که کلاهخود او را شکافت و در سر او فرو رفت.
مرد دیگری از سپاه کوفه به نام « رضی بن منقذ » به بریر حمله کرد و مدتی با یکدیگر مبارزه کردند تا بریر او را بر زمین زد و روی سینه او نشست.
مرد فریاد زد:« کجایند یاران تا مرا نجات دهند؟!»
«کعب بن جابر» به یاری او شتافت و با نیزه به بریر حمله کرد و آن را بر پشت بریر فرو برد.

می‌گویند کعب بن جابر - قاتل بریر - وقتی از کربلا باز گشت خواهرش، انوار، به او گفت:« تو دشمن پسر فاطمه را یاری کردی و قاری بزرگ قرآن را کشتی. گناه بزرگی مرتکب شدی! به خدا سوگند هرگز با تو کلمه ای سخن نخواهم گفت.»
کعب از کرده‌ی خود پشیمان شد و اشعاری سرود که در آن حزن و اندوه خود را بابت ارتکاب این جرم بزرگ یاد آور شده است.



گفتگوی بریر بن خضیر با سپاه یزد:

در روز عاشورا، امام حسین علیه السلام با جمعی از اصحاب خود بر اسب‌ها سوار شدند و در حالی که بریر بن خضیر پیشاپیش آنان حرکت می کرد، به سوی سپاه عمر بن سعد رفتند.
امام علیه السلام به بریر فرمود:« با این قوم صحبت کن.»
بریر پیش رفت و گفت:« ای مردم، تقوای خدا را پیشه سازید. اینها خاندان پیامبرند که مقابل شمایند و دختران و فرزندان و حرم پیامبرند. می‌خواهید با آنان چه کنید؟»

کوفیان پاسخ دادند:« می خواهیم آنان را به عبیدالله بن زیاد تسلیم کنیم تا او درباره آنها حکم کند.»
بریر گفت:« آیا نمی‌پذیرید به همان جایی باز گردند که از آن آمده اند؟! ای مردم کوفه، وای بر شما! آیا نامه ها و پیمان های خود را فراموش کرده اید؟! وای بر شما! اهل بیت پیامبر را دعوت می کنید و تعهد می کنید خود را فدای آنان کنید، آن گاه هنگامی که نزد شما می آیند، آنها را به عبیدالله بن زیاد تسلیم می کنید و آب فرات را هم از آنان مضایقه می‌کنید؟! چه بد حرمت پیامبر را نگاه داشتید! خدا شما را در قیامت سیراب نگرداند که بد مردمی هستید!»

مردی از سپاه کوفه گفت:« ما نمی دانیم چه می گویی!»
بریر گفت:«خدا را سپاس می گویم که شما را به من شناساند. بارالها، از اعمال این گروه به درگاه تو بیزاری می جویم. خداوندا، ترس خود را در میان ایشان افکن و چنان کن که چون تو را ملاقات کنند از آنها خشمناک باشی.»
آن گاه سپاه کوفه بریر را هدف تیر قرار دادند و او بازگشت.



منابع:

ابصار العین، ص 72.
قصه کربلا، ص 296.
بحار الانوار، ج 45، ص 5.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عمرو بن قرظة بن كعب انصار


پدر « عمرو بن قرظه بن کعب انصاری» از اصحاب رسول خدا و از کسانی بود که از پیامبر حدیث روایت می‌کرد. او که در کوفه می زیست، بعد از پیامبر، از یاران امیرالمؤمنین علی علیه السلام شد، در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان در رکاب امام علی جنگید و امام او را به ولایت فارس گمارد.
او در سال 51 هجری وفات کرد و فرزندانی از خود به جا گذاشت که مشهورترین آنها «عمرو» و «علی» بودند.
هنگامی که هنوز میان سپاه کوفه و امام حسین علیه السلام جنگ در نگرفته بود، « عمرو » به سپاه امام حسین علیه السلام در کربلا ملحق شد. امام بارها او را برای ارشاد نزد عمر بن سعد می فرستاد تا وقتی که شمر به کربلا آمد و این ارتباط قطع شد.

عمرو در روز عاشورا از امام علیه السلام اجازه گرفت و به میدان رفت. وی چنین رجز می‌خواند:« سپاه انصار دانسته‌اند که من از کسی که مسئولیت حفظ جانش با من است، حمایت و حفاظت می‌کنم. ضربه های من ضربه‌های جوانی است که از صحنه نمی‌گریزد؛ جان و مال من فدای حسین باد!»
او مدتی جنگید، سپس نزد امام حسین علیه السلام باز گشت و در برابر او ایستاد تا از او در برابر دشمن دفاع کند. صورت و سینه خود را سپر تیرها قرار داد و نگذاشت تیری به امام اصابت کند. سرانجام در حالی که به شدت زخمی شده بود، به امام عرض کرد:« ای پسر رسول خدا! آیا به عهد خود وفا کردم؟»
فرمود:« آری، تو زودتر از من در بهشت خواهی بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو من نیز به دنبال تو خواهم آمد.»
عمرو پس از شنیدن این بشارت به روی زمین افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

امّا برادرش، علی، که با سپاه عمر بن سعد به کربلا آمده بود، هنگامی که عمرو کشته شد از میان سپاه کوفه بیرون آمد و ندا کرد:« یا حسین! برادر مرا فریفتی و او را کشتی!»
امام حسین علیه السلام فرمود:« من او را نفریفتم. خداوند او را هدایت کرد و تو به گمراهی کشیده شدی.»
گفت:« خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم یا به دست تو کشته نشوم!» و به طرف امام حمله برد.
نافع بن هلال او را با نیزه به زمین انداخت و یاران او آمدند و از معرکه بیرونش بردند.

منابع:

ابصار العین، ص 92.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سعد بن حارث


«سعد» فرزند «حارث انصاری» است. سماوی او را فرزند «حرث» دانسته است. (1) او به یقین یکی از سپاهیان لشکر «ابن سعد» و از اهالی کوفه بوده است.

شهادت سعد بن حارث
سعد برای جنگ با امام حسین علیه السلام از کوفه به همراه برادرش «ابوالحتوف» خارج شد. او پیش از آن که امام را یاری رساند از خوارج بود که به اشتباه راه کینه به امیرالمومنین علیه السلام را برگزیده بود، چنان که به معاویه هم ارادتی نداشت. او با شنیدن ندای غربت امام در برابر آن لشکر نابکار و کفرپیشه شمشیر کشید و در حمایت از امام به مقام شهادت فائز شد.(2) آری، سعد همین که صدای امام و پس از آن صدای گریه و ضجه زنان و اطفال خیمه‎گاه حسینی را شنید، غیرتش به جوش آمد و با لشکر ابن سعد به نبرد پرداخت. این جنگ و درگیری که عده‎ای کشته و زخمی به همراه داشت، با شهادت سعد پایان یافت. رضوان خداوند بر او و همه جوانمردان روزگار.(3)
درسی که می‎توان گرفت: اگر انسان پاره‎ای از راه را به انحراف رفته باشد، با درک حق، باید شهامت و شجاعت تغییر مسیر را داشته باشد.


پی‎نوشت‎ها:
1- ابصارالعین، ص 159 و 222.
2- مقتل الحسین مقرم، ص 295؛ با اندکی تفاوت در تسمیه من قتل مع الحسین(ع)، ش54.
3- الحدائق الوردیه، ج1، ص211. در همین کتاب آمده که سعد و برادرش سه نفر از لشکریان ابن سعد را کشتند.

منبع:
ياران شيداي حسين بن علي عليهماالسلام، استاد مرتضي آقا تهراني .
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ابو الحتوف بن حارث



«ابوالحتوف» فرزند «حارث انصاری» و برادر «سعد» منسوب به قبیله «بین عجلان» است. او و برادرش از جمله خوراج بودند که با سپاه «ابن سعد» به کربلا آمده بودند.

شهادت ابوالحتوف
او پیش از ظهر عاشورا، پس از این که امام جان‎های پاک را به یاری طلبیدند، به حضرت پیوست و در حمایت از امام به شهادت رسید.(1) ناگفته نماند که سماوی در ابصار العین شهادت سعد و برادرش ابوالحتوف را تحت فائده ششم پس از شهادت امام دانسته است که بعید نیست در ثبت آن سهوی رخ داده باشد.(2)
درسی که می‎توان گرفت: انحراف خوارج چنان بالا گرفته بود که امام علی علیه السلام را گنهکار و گاه کافر تلقی می‎کردند. شگفت این که دعوت بیدار کننده حسینی منحرفان را به راه راست باز آورد تا افراد در ارشاد و هدایت بندگان خدا هرگز مایوس نشوند.


پی‎نوشت‎ها:
1- مقتل الحسین مقرم، ص295.
2- ابصارالعین، ص222.

منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
نافع بن هلال جملی


اهل کوفه و مرد شریف و بزرگوار و شجاع و بزرگ قوم خویش بود. او که از قاریان قرآن، نویسندگان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام به شمار می رفت و در جنگهای صفین و جمل و نهروان در سپاه امام علی شمشیر می زد، وقتی امام حسین علیه السلام به سوی عراق آمد، به سوی او شتافت و در راه به کاروان حسینی پیوست.

او سفارش کرده بود اسبش را که کامل نام داشت از کوفه برایش بیاورند و عمرو بن خالد و دوستانش این کار را کردند. در روز عاشورا هنگامی که عمرو بن قرظة،‌ از یاران امام، به شهادت رسید و برادرش علی بن قرظة که در سپاه کوفه بود، به خونخواهی او به میدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله کرد و او را مجروح ساخت. یارانش برای نجات او حمله کردند و نافع بن هلال با آنها درگیر شد. رجز می خواند و می گفت:« اگر مرا نمی‌شناسید خود را معرفی می‌کنم: من از قبیله جَمَلی هستم و آیین و دینم همان دین حسین بن علی است.»
مردی به نام « مزاحم بن حریث » بر او حمله کرد ولی ضربه نافع به او مهلت نداد و کشته شد.

« عمرو بن حجاح»، از فرماندهان سپاه کوفه، فریاد زد:« آیا می دانید با چه کسی می جنگید؟! کسی به تنهایی به میدان اصحاب حسین نرود!»
نافع بن هلال، نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را مسموم کرده بود. او با تیرهای خود دوازده نفر از سپاه عمر بن سعد را کشت و بسیاری را مجروح ساخت.

هنگامی که تیرهایش تمام شد، شمشیر خود را برهنه کرد و حمله‌کنان فریاد زد:«من شیرمردی از قبیله جملی هستم. پیرو دین علی.»
لشگر دشمن چاره کار را در حمله دسته جمعی دیدند. از این رو اطراف نافع را گرفتند و او را هدف تیرها و سنگ های خود قرار دادند تا این که بازوانش را شکستند و او را به اسارت گرفتند.
شمر و گروهی از سپاه، او را نزد عمر بن سعد بردند.
عمر بن سعد به او گفت:«ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟!»
نافع گفت:« به خدا سوگند جز کسانی که مجروح ساخته ام، دوازده نفر از شما را نیز کشته ام و خود را ملامت نمی کنم. اگر بازوان من سالم بود نمی توانستید مرا اسیر کنید.»

شمر به عمر بن سعد گفت:« او را بکش!»
عمر بن سعد گفت:« تو او را آورده ای، اگر می خواهی خودت او را بکش!»
شمر شمشیر کشید و چون خواست نافع را بکشد، نافع به او گفت:« به خدا سوگند ملاقات خدا برای تو بسیار دشوار است و خون ما بر گردن تو سنگینی می‌کند. خدا را سپاس می گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلق خودش قرار داد!»
در این هنگام شمر او را به شهادت رساند.


منابع:

ابصار العین، ص 86.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ابو الشعثأ كندى


نام او یزید بن زیاد است و با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، و چون كار به مقاتله انجامید، و سخنان امام را رد كردند، به جانب حسین علیه‏السلام آمد.
او كه تیرانداز ماهرى بود در برابر امام حسین علیه‏السلام زانو زد و صد تیر به سوى دشمن پرتاب كرد و امام مى‏فرمود: خدایا! تیرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى كه تیرهاى او تمام شد، در حالى كه بپا مى‏خواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را كشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله كرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسید او هنگام حمله این رجز را مى‏خواند:
"انا یزید و ابى‌مهاجر اشجع من لیث نبیل خادر یارب انى للحسین ناصر ولا بن سعد تارك و هاجر.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سعیدبن عبدالله حنفى


سعیدبن عبدالله در جلوى امام ایستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تیرباران دشمن به روى زمین افتاد در حالى كه مى‏گفت: خدایا این گروه را لعنت كن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پیامبرت برسان؛ همچنین گفت: پروردگارا! این زخم‌ها را براى درك ثواب تو در راه نصرت فرزند پیامبر تو بر جان خود خریدم.
آنگاه به طرف امام التفاتى كرده گفت: آیا به عهد خود وفا كردم اى پسر رسول خدا؟!
امام علیه‏السلام فرمود: آرى، تو در بهشت پیشاپیش من قرار خواهى داشت.
او در حالى به شهادت رسید كه سیزده تیر غیر از زخم نیزه و شمشیر بر بدنش فرو رفته بود، و چون امام علیه‏السلام از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اى انصار من! این بهشت است كه درهاى آن به روى شما باز شده و نهرهاى آن جارى و میوه‏هاى آن آماده است، و این پیامبر خداست و اینان شهدایى كه در راه خدا كشته شده‏اند، منتظر قدوم شمایند، و شما را به بهشت بشارت مى‏دهند، پس از دین خدا و دین پیامبر حمایت و از حرم پیامبر دفاع كنید.
اصحاب به امام عرض كردند: جان‌هاى ما فداى تو باد و خون‌هاى ما نگاهدارنده خون تو، به خدا سوگند كه هیچ گزندى به تو و حرم تو نمى‌رسد مادامى كه از ما كسى زنده باشد
.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ابو ثمامه صائدى


نام مباركش عمرو بن عبد اللّه صائدى و از دلاوران و شجاعان قبیله هَمْدان ، و از پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان (علیه السلام) بود ; و در همه امور و مشاهد و مجاهدت ها با ولى اللّه الاعظم ، صاحب ولایت كلیّه و جانشین بلافصل رسول اسلام (صلى الله علیه وآله)همراهى داشت ; و ملازم ركاب سرور عارفان و امام عاشقان و چراغ روح پاكان بود .
پس از شهادت امیر مؤمنان با همه وجود و خالصانه و عاشقانه در محضر حضرت مجتبى (علیه السلام)قرار گرفت و جانانه از آن حضرت در امور دین و دنیا متابعت كرد .
پس از هلاكت معاویه و قرار گرفتن آن نابكار در چاه هاویه شیعیان از جمله ابوثمامه در خانه سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و به وسیله نامه از حضرت حسین (علیه السلام) براى آمدن به كوفه براى مبارزه با امویان و تشكیل حكومت اسلامى دعوت كردند تا به دل گرمى نامه هاى آنان ، نماینده ویژه آن حضرت ، جناب مسلم بن عقیل در كوفه مستقر شد .
به روایت فقیه بزرگ و محدث سترگ و دانشمند كم نظیر ، شیخ مفید در كتاب ارشاد ، ابوثمامه براى مسلم بن عقیل اسلحه مى خرید و ابزار جنگ فراهم مى ساخت و در این كار كوششى چشم گیر و سعى كامل و تلاش جامع داشت ، و اموالى كه براى مسلم مى آوردند به دستور جنابش به وسیله ابوثمامه ، هزینه تهیه اسلحه و ساز و برگ جنگى مى شد .
ابن اثیر در كتاب خود معروف به كامل مى گوید : چون ابن زیاد وارد كوفه شد و یاران مسلم به سرپرستى او آماده مبارزه با آن جرثومه پلیدى و فساد شدند ، مسلم بن عقیل ابوثمامه را به سرپرستى یك بخش از چهار بخش لشگر خود به سوى آن غدّار نابكار گسیل داشت و پرچمى به نام ابوثمامه برافراشت و او را سردار قبیله هَمْدان و تمیم نمود .
ابوثمامه دلاور ، آن رزمنده جنگ آور عبیداللّه بن زیاد را در قصر دارالاماره محاصره كرد ، و چندان كه توانست در این محاصره پافشارى ورزید . و نیت و اراده اش این بود كه آن دشمن خدا را با همه عوامل و دست یارانش از پاى در آورد ، ولى حیله گرى ابن زیاد و ترس مردم كوفه ، مسلم را غریب و تنها گذاشت ، و او را به ناچار در تاریكى شب به خانه طوعه كشانید ، و ابوثمامه هم پس از بىوفایى مردم و عقب نشینى آنان ، از مبارزه با دشمنان خدا در قبیله خود پنهان شد .
ابن زیاد به جستجوى ابوثمامه برخاست ، و در این زمینه اصرار و پافشارى داشت ; و اگر به او دست مى یافت بى درنگ آن انسان والا را به سخت ترین مرحله دچار شكنجه و سپس او را قطعه قطعه مى كرد . ولى آن عارف عاشق ، و صادق پاك دل و وضو گرفته از چشمه عشق ، در كمال شجاعت و بدون واهمه به صورتى پنهان از راه و بیراه از كوفه بیرون آمد و خود را میان راه به معشوق ابدى و امام حقیقى و مطلوب واقعى اش حضرت حسین (علیه السلام)رسانید و دل از غم دنیا و آخرت رهانید ، و به همه جهانیان ثابت كرد كه در هر شرایطى ، و در هر موقعیتى مى توان صراط مستقیم را طى كرد ، و به دامان معشوق آویخت ، و گوى سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت با كوششى اندك و زحمتى خالصانه و بى درنگ به دست آورد .
طبرى و دیگران روایت كرده اند : چون عمر سعد با ارتش نحس خود به كربلا رسید ، مى خواست فرستاده اى را نزد حضرت حسین (علیه السلام) گسیل دارد ، تا راز آمدن آن حضرت را به آن سرزمین بفهمد ، ولى افراد لشگر از رفتن نزد آن جناب امتناع مى كردند و عذر و بهانه مى آوردند كه ما با نامه نوشتن از او دعوت به كوفه كردیم و حیا مى كنیم به عنوان سفارت نزد او رویم !
كثیر بن عبداللّه شعبى به پا خاست و گفت : مرا انتخاب كن تا نزد حسین بروم و پیغامت را به او برسانم و اگر بخواهى سر بریده اش را نزدت بیاورم !
عمر سعد گفت : نمى خواهم سربریده اش را بیاورى فقط نزد او برو و بگو براى چه به این سرزمین آمده اى ؟
او به جانب حضرت حسین (علیه السلام) روانه شد . ابو ثمامه وقتى چشمش به كثیر بن عبداللّه افتاد روى به حضرت حسین (علیه السلام) كرد و گفت :
یا اباعبداللّه ! همانا شریرترین و بى باك ترین مردم به سوى شما مى آید ، سپس به سرعت به سوى كثیر بازگشت و سر راه بر او گرفت و به او فرمان داد : شمشیرت را بگذار آنگاه نزدیك بیا .
كثیر گفت : نه به خدا سوگند تو را نمى رسد كه این سخن با من گویى ، من هرگز اسلحه خود را از خود جدا نمى كنم ، من پیام آورى از سوى ابن سعد هستم ، اگر مى خواهى با همین صورت پیامم را برسانم وگرنه بازگردم .
ابوثمامه گفت : من اجازه نمى دهم با اسلحه به محضر مولایم برسى ، پیامت را به من بگو تا من به مولایم برسانم ، تو مرد فاسق و فاجر و خونریزى هستى و لیاقت رسیدن به محضر حسین را ندارى .
كثیر برآشفت و دشنام داد و مراجعت كرد .
در بیشتر كتاب هاى مقتل آمده : در گرماگرم روز عاشورا ، در حالى كه دو بخش از یاران حضرت حسین (علیه السلام) به شرف شهادت رسیده بودند و جز اندكى باقى نبودند ابوثمامه وسط میدان جنگ و كنار شهیدان به خون خفته به محضر حضرت حسین (علیه السلام) آمد و گفت :
یا ابا عبداللّه ! نَفسى لك الفِداء . إنى أرى هؤلاء قَد اقْتَرَبُوا مِنْكَ وَلا وَاللّه لاتُقتَل حتّى اقتل دونَك إنشاءَ اللّه ، وَاُحبُّ أن ألقى رَبّی وَقدْ صَلّیتُ هَذِه الصَّلاةِ قَدْ دَنى وَقْتُها .
اى ابا عبداللّه ! جانم فدایت ، اگر چه پرچم مقاتلت افراخته اند ، و تنور جنگ افروخته اند ، به خدا سوگند تو كشته نشوى تا من به خون خود نغلطم ، دوست دارم خدایم را دیدار كنم در حالى كه این نمازى كه وقتش رسیده با جماعت با تو بگذارم ! !
قالَ : فَرَفَعَ الحُسینُ رَأسَهُ ثم قَالَ : ذَكرتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ المُصَلّینَ الذّاكِرینَ ، نَعَمْ هذا أوّلُ وَقتها . ثُمَّ قالَ سَلُوهُمْ أنْ یَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلّی .
امام (علیه السلام) سر به جانب آسمان برداشت و فرمود : ابوثمامه آرى ، هنگام ظهر است خدا تو را از نمازگزاران به حساب آورد كه وقت نماز را متذكر شدى ، اكنون از این مردم بخواهید كه مهلت دهند تا ما به نماز قیام كنیم ، سپس جنگ را ادامه دهیم .

حبیب بن مظاهر در برابر لشگر یزید آمد و فریاد برداشت : آیا شرایع اسلام را از یاد برده اى ؟ آیا از جنگ و قتال باز نمى ایستى تا ما اقامه نماز كنیم ؟ و پس از نماز جنگ را ادامه دهیم ؟
حصین بن نمیر فریاد برداشت : یا حسین ! هر چه مى خواهى نماز به جاى آر كه نماز تو مورد پذیرش خدا نیست ! !
حبیب فریاد برداشت : اى فرزند زن شراب خوار ! آیا نماز تو پذیرفته مى شود و نماز فرزند رسول خدا به درگاه خدا قبول نمى شود ؟ !
دیگر اصحاب نیز پاسخى دندان شكن به دشمن دادند ، از پى این گفتگو جنگ سختى درگرفت كه حبیب بر اثر آن به شرف شهادت نایل آمد .
ابو ثمامه پس از اداى نماز خوف آماده جان فشانى شد ، به محضر حضرت حسین (علیه السلام)عرض كرد :
إنّی قَدْ هَمَمتُ أنْ الْحِق بِأصحابی وَكَرِهْتُ أنْ أتَخَلَّفَ وَأراكَ وَحیداً مِنْ أهْلِكَ قَتیلاً ، فَقالَ الحُسَینُ (علیه السلام) : تَقَدَّم یَا أباثُمامة فَإنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَة :
همانا من آماده شده ام كه خود را به یارانم برسانم و به آنان ملحق شوم ، و دوست ندارم كه از راهى كه آن بزرگواران رفتند باز بمانم و مرا طاقت نیست كه تو را این گونه غریب و بى مدد كار یا مقتول ببینم ، حضرت فرمود : اى ابوثمامه ! قدم پیش بگذار كه ما هم به همین نزدیكى به شما ملحق خواهیم شد .
در این هنگام ابوثمامه چون سیل سراشیب و شیر مهیب خود را به سپاه دشمن زد و از چپ و راست بر آن روبهان بى ریشه و اساس حمله برد و گروهى را به خاك هلاك انداخت ، تا بر اثر جراحت زیاد به لقاء اللّه پیوست .
در زیارت ناحیه مقدسه آمده :
السَّلامُ عَلى أبی ثُمَامة عَمْرو بْنِ عَبدُاللّهِ الصَّائِدی .
آرى ، او ثابت كرد كه مى توان نماز واجب را در میدان هر حادثه سنگین و خطرناكى گرچه پاى از دست دادن جان باشد حتى با جماعت به جاى آورد . و ثابت كرد كه در دل همه سختى ها مى توان شیعه واقعى و پیرو امام زمان خود بود . و ثابت كرد كه مى توان در سخت ترین موقaعیت ها از حق دفاع كرد ، و در برابر دشمن غدّار ایستاد ، و با او تا فروش جان به حضرت جانان و رسیدن به لقاى حضرتش ، و قرار گرفتن در جنّت ذات مقابله كرد .



برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلمان بن مضارب بن قیس سجلی


که در سال 60 هجری به همراه پسر عموی خود،زهیر بن قین، به حج رفته بود، هنگام بازگشت، وقتی زهیر در بین راه به امام حسین علیه السلام پیوست، او نیز به سپاه حسینی ملحق گردید و به کربلا آمد. سلمان در روز عاشورا پس از ادای نماز ظهر، و پیش از زهیر بن قین به میدان رفت و به شهادت رسید.

منابع:

ابصار العین، ص 100.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
زهیر بن قین بجلى


از شخصیتهاى برجسته كوفه بود كه روز عاشورا،افتخار یافت در ركاب حسین بن‏على‏«ع‏»بهشهادت برسد.وى در میدانهاى جنگ،دلاوریهاى بسیارى نشان داده بود.ابتدانیز هوادار جناحعثمان بود،اما توفیق یافت كه نیك فرجام و از شهداى عالى مقام كربلاشود.وى در سال 60هجرى(كه سید الشهدا هم از مكه به قصد كوفه حركت كرده بود)ازسفر حج برمى‏گشت ودوست نداشت كه با امام برخورد كند و هم منزل شود.اما در یكى‏از منزلگاهها ناچار با فرودآمدن كاروان حسینى همزمان شد.امام كسى را نزد او فرستاد. فرستاده حسین‏«ع‏»به خیمه او رفت و پیام امام را رساند.ابتدا بى میلى نشان مى‏داد.اماهمسرش او را تشویق كرد تا برود و ببیند خواسته امام چیست.زهیر نزد امام رفت.كلمات‏امام آتشى در دل او افروخت كه از«عثمانى‏»بودن به‏«حسینى‏»بودن تبدیل شد.همسرش‏نیز همراه او آمد و به كاروان حسین‏«ع‏»پیوستند. سپاه حر وقتى راه را بر امامحسین‏«ع‏» بستند،زهیر با اجازه سید الشهدا با آنان سخن گفت و به امام پیشنهاد كرد كه با آنان بجنگند،ولى امام نپذیرفت. شب عاشورا نیز،از جمله كسانى بود كه با نطقى پرشور،مراتب‏اخلاص وحمایت و جانبازى خویش را نسبت به امام كرد و گفت:اگر هزار بار هم كشته‏شوم و زندهگردم هرگز دست از یارى پسر پیغمبر برنخواهم داشت. روز عاشورا،سید الشهدا فرماندهىجناح راست‏یاران خویش را در میدان به زهیرسپرد.زهیر،پس از امام حسین‏«ع‏»اولین كسىبود كه سواره و غرق در سلاح مقابل‏دشمن رفت و به نصیحت آنان پرداخت.شمر به طرف اوتیرى افكند.گفتگوهایى بین اوو شمر انجام گرفت. ظهر عاشورا هم او و سعید بن عبد اللهجلوى امام ایستادند و سپرتیرها شدند تا امام نماز بخواند.پس از اتمام نماز،به میدان رفت وشجاعانه نبرد كرد وچنین رجز مى‏خواند: انا زهیر و انا ابن القیناذودكم بالسیف عن حسینان حسینا احد السبطینمن عترة البر التقى الزینذاك رسول الله غیر المیناضربكم و لا ارى من شینیا لیت نفسى قسمت قسمین مطابق گفته‏اش،با شمشیر از حسین‏«ع‏»دفاع كرد و جنگید و كشته شد.امام به بالین اوآمد واو را دعا و كشندگانش را نفرین كرد.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
حجاج بن مسروق الجعفى


او از شیعیان و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و در كوفه سكونت داشت، چون امام حسین علیه‏السلام به مكه عزیمت كرد، از كوفه به مكه آمد و پس از ملاقات با امام علیه‏السلام در خدمت او بود و در اوقامت نماز براى حضرت اذان مى‏گفت، و در روز عاشورا كه آتش جنگ شعله‌ور گردید حجاج بن مسروق پیش آمد و از امام اجازه جنگ گرفته به میدان رفت و مدتى مبارزه كرد و به طرف امام بازگشت، و در حالى كه بدنش غرق خون بود این رجز را مى‏خواند:
الیوم القى جدك النبیاثم اباك ذالندى علیا ذاك الذى نعرفه الوصیا
امام علیه‏السلام فرمود: من هم به شما ملحق و آنان را ملاقات خواهم كرد، سپس حجاج بن مسروق به میدان بازگشت و آنقدر مبارزه كرد تا شهید شد.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
یزید بن مغفل جعفى


او از شعراى خوب و از شجاعان شیعه و از اصحاب على علیه‏السلام در جنگ صفین بشمار مى‏رفت، او در مكه به همراه حجاج بن مسروق به امام حسین علیه‏السلام ملحق شد و روز عاشورا نزد امام حسین علیه‏السلام آمد و براى مبارزه اذن گرفت و به میدان رفت و این رجز را خواند:
انا یزید و انا ابن مغفلو فى یمینى نصل سیف مصقل اعلو به الهامات وسط القسطلعن الحسین الماجد المفضل ابن رسول الله خیر مرسل.
و آنچنان شجاعانه جنگید كه دشمن را به حیرت واداشت، و پس از آن كه گروهى را به قتل رسانید به فیض شهادت نائل آمد.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
حنظلة بن اسعد شبامى


از بزرگان شیعه و مردى فصیح و شجاع و قارى قرآن بود، و فرزندى داشت به نام على كه در تاریخ از او یاد شده است. حنطله بعد ار ورود امام حسین علیه‏السلام به كربلا به اردوى آن حضرت ملحق شد و امام او را به عنوان رسول نزد عمر بن سعد مى‏فرستاد، و چون روز عاشورا فرا رسید نزد امام آمد و از آن حضرت براى جهاد اذن گرفت و در جلوى امام ایستاد و شروع به سخن گفتن با لشكر كوفه كرد و گفت: اى مردم! من بر عاقبت كار شما بیمناكم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، اى مردم! من از رسوائى شما در روز قیامت مى‏ترسم، آن روزى كه هیچ نگهدارنده‏اى جز خدا نیست و كسى كه گمراه شد راهى به سوى هدایت ندارد. اى مردم! حسین را نكشید كه خداوند شما را به عذاب خود مبتلا سازد و كسى كه افترا مى‏بندد، زیان خواهد بود.
امام حسین علیه‏السلام به او فرمود: هنگامى كه تو این گروه را به حق دعوت كردى و آنان نپذیرفتند و تصمیم به ریختن خون تو و یارانت گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده كردند، اینها مستوجب عذاب شدند.
حنظله بن اسعد به امام علیه‏السلام عرض كرد: راست گفتى، فدایت شوم، آیا اجازه مى‏دهى كه به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟
آن حضرت اجازه داد و فرمود: برو به سوى چیزى كه بهتر از دنیا و آنچه در آن است، جهانى كه حدى نپذیرد و سلطنتى كه زوال نیابد.
حنظله گفت: السلام علیك یا ابا عبدالله صلى الله علیك و على اهل بیتك، ملاقات ما و شما در بهشت!
امام فرمود: آمین! آمین!
سپس به سپاه كوفه حلمه كرد و سرانجام بر او حمله كردند و او را به شهادت رساندند، رضوان الله تعالى علیه.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عابس بن ابى شبیب


عباس بن ابى شبیب شاكرى در حالى كه شوذب ، یكى از بستگان بنى شاكر، به همراه او بود، پیش آمد. عابس به شوذب گفت : اى شوذب ! در دل چه قصد دارى ؟ شوذب پاسخ داد: قصد آن دارم كه به همراه تو در یارى پسر پیغمبر خدا (ص ) بجنگم تا كشته شوم . عابس گفت : بجز این گمانى هم در تو نمى رفت . پس پیش برو، و در راه ابوعبدالله (ع ) جانبازى كن كه تو را چون دیگر یارانش در شمار شهدا به حساب آرد و من هم به هنگام شهادت ، داغ تو را در سینه داشته باشم كه به خدا قسم اگر هم اكنون چیزى عزیزتر از تو در دسترس خود داشتم ، با كمال میل آن را پیش از خود (به قربانگاه حسین (ع )) تقدیم مى داشتم تا داغ آن را به حساب خدا بگزارم . امروز بسیار بجاست تا با هر چه مى توانیم بر پاداش سراى دیگر خود بیفزاییم كه پس از مرگ كارى در میان نیست ، و تنها روز حساب و بررسى است .
راوى مى گوید: شوذب پذیرفت و قدم پیش گذاشت و بر امام سلام كرد و آنگاه رو به میدان نهاد و جنگید تا به شهادت رسید.
پس عابس رو به حسین (ع ) كرد و گفت : اى ابوعبدالله ! به خدا قسم از دور و نزدیك ، در روى این كره زمین گرامیتر و دوست داشتنى تر از تو برایم وجود ندارد.
اینك اگر گرامیتر از خون و جانم را در دسترس مى داشتم كه به وسیله آن مانع ستم بر تو و كشته شدنت شوم ، بى هیچ تردیدى آن را فدایت مى نمودم . (ولى چه كنم كه عزیزتر از جانم را در اختیار ندارم . پس ) درود بر تو اى ابوعبدالله . خدا را گواه مى گیرم كه من بر راه و روش تو و پدرت مى باشم .
این بگفت و با شمشیر آخته به آهنگ جنگ با كوفیان قدم به میدان نبرد گذاشت . عابس جاى زخم شمشیرى در پیشانى خود داشت .
طبرى از قول ربیع بن عمیم همدانى كه آن روز (عاشورا) را به چشم خود دیده است ، چنین مى نویسد: وقتى كه عابس را دیدم پیش مى آید، او را شناختم . من او را كه در جنگهاى فراوان شركت كرده بود بخوبى مى شناختم . او یكى از شجاعترین رزم آوران میدان جنگ بود. این بود كه خطاب به سپاهیان كوفى گفتم : این شیر سیاه چرده فرزند ابى شبیب شاكرى است ؛ كسى به جنگ او بیرون نرود (كه بى گمان كشته خواهد شد) در این هنگام عابس وارد میدان شد و بانگ برآورد كه مردى و رزمجویى نیست كه با من بجنگد؟ عمر سعد بانگ برداشت : او را سنگ باران كنید!
راوى مى گوید: باران سنگ بود كه از همه طرف بر پیكر عابس فرود آمد.
چون عابس چنان دید، زره از تن بكند و كلاهخود از سر بیفكند و بر كوفیان حمله برد. به خدا قسم من خود به چشم دیدم كه گروهى بیش از دویست نفر سپاهى را جلو انداخته بود و آنها از ترس شمشیر او بسختى مى گریختند. پس بناگاه از هر طرف به سویش هجوم آوردند (و با ضربات پیاپى شمشیر و سنان نیزه ) او را به شهادت رسانیدند.
من خود دیدم كه سر عابس در دست مردانى چند از لشكر عمر، دست به دست مى گردید و هر كدام آنها مدعى بودند كه من او را كشته ام ! سرانجام داورى پیش عمر سعد بردند و او گفت : دعوا نكنید! عابس مردى نبود كه زخم یكى از شما او را از پاى درآورده باشد. و به این ترتیب ، آنها را از هم جدا نمودند
 
آخرین ویرایش:

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
شوذب بن عبدالله

که از قبیله بنی شاکر بود، از بزرگان شیعه به شمار می رفت و در میان اعراب به شجاعت شهرت داشت. وی از حافظان سخنان امیرالمؤمنین علی بود؛ شیعیان نزدش می‌آمدند و از وی حدیث فرا می‌گرفتند.
شوذب که از بستگان عابس بن ابی شبیب به‌شمار می رفت، بعد از ورود مسلم بن عقیل به کوفه، به همراه عابس که حامل نامه‌ای از سوی مسلم به امام حسین بود، از کوفه به مکه آمد و همواره در رکاب امام بود تا به کربلا آمد.

روز عاشورا پس از آن که تعدادی از اصحاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، عابس بن ابی شبیب در حالی که یکی از بستگانش به نام شوذب بن عبدالله همراهش بود به میدان آمد.
او به شوذب گفت:« چه در سر داری و چه خواهی کرد؟»
شوذب پاسخ داد:« چه کنم؟ به همراه تو در پیشگاه پسر دختر پیغمبر می جنگم تا کشته شوم.»
عابس گفت:« درباره تو همین گمان را داشتم. بنابراین اینک به حضور امام حسین علیه السلام برس تا تو را نیز در شمار یاوران خویش ببیند، همان گونه که دیگران را به‌شمار می‌آورد و من نیز به وسیله شهادت تو آزمایش شوم و در مصیبت تو پاداش الهی نصیبم شود. اکنون اگر کسی را نزدیک تر از تو با خود داشتم او را پیش از خود به میدان می‌فرستادم تا در مصیبت او اجر یابم که امروز روزی است که باید در حد توان، در تحصیل پاداش الهی بکوشیم؛ چرا که فردا روز عمل نیست، بلکه روز حساب است و بس.»
آن گاه شوذب پیش رفت و بر حسین علیه السلام سلام کرد و به میدان نبرد شتافت و همانند دلیران مبارزه کرد تا به شهادت رسید.


منابع:
ابصار العین، ص 75 و 76
نفس المهموم، ص 145
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
جَون بن ابی مالک


غلام سیاه چهره ای بود از اهالی نوبه که حضرت علی علیه السلام او را به یکصد و پنجاه دینار خریده و به ابوذر غفاری بخشیده بود.
وقتی ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد، او نیز همراهش رفت و در سال 32 هجری، هنگامی که ابوذر از دنیا رفت، به مدینه باز گشت و در خدمت حضرت علی علیه السلام و پس از آن نزد فرزندش امام حسن علیه السلام بود. هنگام قیام امام حسین، همراه کاروان امام از مدینه به مکه و از آن جا به کربلا رفت و پس از نبردی شجاعانه به شهادت رسید.

در روز عاشورا، جون بن ابی مالک، غلام سیاه چهره‌ی ابوذر غفاری، نزد امام حسین علیه السلام آمد و برای مبارزه اجازه خواست. امام علیه السلام به وی فرمود:« تو را مرخص کردم. تو همراه ما آمده ای تا راحت باشی، خود را به مشقت نینداز! مبادا در این راه آسیبی به تو برسد.»
گفت:« من در آسایش باشم و شما را در سختی تنها بگذارم؟! به خدا سوگند هر چند بوی بدن من بد است و حسب و نسبم رفیع نیست، ولی امام بزرگواری همچون شما بوی مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روی مرا سفید می کند و به بهشت مژده‌ام می دهد! به خدا سوگند که از شما جدا نگردم تا خون یک سیاه با خون شریف شما آمیخته گردد!»
بعد شروع به رجزخوانی کرد:« اهل فسق و فجور، مبارزه غلام سیاه را با شمشیر بران چگونه می‌بینند؟ من با دست و زبان از آل پیامبر دفاع می کنم. امیدوارم روز قیامت بهشت نصیبم گردد.»
وی شجاعانه جنگید و بیست و پنج نفر از سپاه دشمن را به قتل رساند تا به درجه شهادت رسید. امام حسین علیه السلام بر بالین وی حاضر شد و گفت:« خدایا، روی او را سپید، بوی او را خوش و او را با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.»
از امام باقر علیه السلام روایت شده است که هر کس کشته‌ی خویش را از میدان نبرد بیرون می‌برد و به خاک می‌سپرد اما جون بن ابی مالک کسی را نداشت تا او را از میدان بیرون برد. به همین جهت پیکر پاره پاره‌ی او تا ده روز بر زمین بود، در حالی که بوی مشک از بدنش به مشام می‌رسید.


منابع:
قصه کربلا، ص 316.
نفس المهموم، ص 290 ‏
قصه کربلا، ص 314، پاورقی 3.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عبدالرحمن الارحبى

او از تابعین و مردى شجاع و دلاور بود و به همراه قیس بن مسهر با نامه‏هاى مردم كوفه در مكه در شب دوازدهم ماه رمضان به خدمت امام رسید، و امام علیه‏السلام عبدالرحمن را همراه مسلم بن عقیل به كوفه فرستاد و او مجدداً بازگشت و از جمله یاران امام بود. در روز عاشورا چون آن حال را مشاهده نمود اذن گرفت، امام علیه‏السلام او را اجازه داد، پس به میدان آمد و مبارزه كرد و رجز خواند: صبراً على الاسیاف و الاسنّْصبراً علیها لدخول الجنّْ تا آن كه به شهادت رسید
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
غلام تركى

او غلام امام علیه‏السلام و از قاریان قرآن بود، اذن گرفت و به میدان آمد مبارزه مى‏كرد و رجز مى‏خواند:
البحر من طعنى و ضربى یصطلى و الجوُّ من سهمى و نبلى یمتلى اذا حسامى فى یمینى ینجلى ینشقُّ قلب الحاسد المبجل.و گروهى از سپاهیان دشمن را كشت سپس به علت زخم‌هاى وارده بر روى زمین افتاد. امام حسین علیه‏السلام آمد و گریست! و صورت بر صورتش نهاد!
غلام همین كه چشمش را باز كرد و امام علیه‏السلام را بر بالین خود مشاهده كرد لبخندى زد و سپس جان داد.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
انس بن حارث اسدی

از اصحاب رسول خدا بود، در جنگ‌های بدر و حنین شرکت داشت و احادیثی از پیامبر اکرم نقل کرده بود، از جمله این حدیث:« فرزندم، حسین، در کربلا کشته خواهد شد و هر کس در آنجا باشد باید او را یاری کند.»
انس در کوفه می زیست و هنگامی که امام حسین علیه السلام وارد کربلا شد شبانه به سپاه حسینی پیوست.
در روز عاشورا، او که پیرمردی کهنسال بود، از امام اجازه گرفت و عمامه خود را به کمر و پارچه‌ای دور سرش بست.
امام علیه السلام چون او را با این ظاهر مشاهده کرد گریست و فرمود:« خداوند جزای خیر به تو بدهد ای پیرمرد!»
انس به میدان رفت و هجده نفر از لشگریان عمر بن سعد را کشت و آن گاه به شهادت رسید.


منابع:

قصه کربلا، ص 318. ابصار العین، ص 57.
ابصارالعین، ص 56
اسد الغایه، ج 1، ص 349.
مقتل الحسین مقرم، ص 252.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عبد الرحمن بن عروه غفارى


او و برادرش عبد الله،كه هر دو در كربلا شهید شدند،از اشراف و شجاعان كوفه بودندو بهخاندان پیامبر عشق مى‏ورزیدند.جدشان حراق نیز از یاران على‏«ع‏»بود كه در سه‏جنگ،درركاب آن حضرت حضور داشت.این دو برادر با هم از كوفه به كربلا آمده‏بودند.هر دو با هم روزعاشورا از سید الشهدا اذن پیكار گرفتند و با هم به میدان رفتند.دررفتن به میدان نبرد،از همسبقت مى‏جستند.هنگام جنگ،هر كدام یك مصرع از رجز رامى‏خواند و نفر دیگر،مصرع دومشعر را تمام مى‏كرد.این دو برادر با هم نیز به شهادت رسیدند.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عبدالله بن عروه


و « عبدالرحمن بن عروه غفاری » دو برادر از بزرگان و شجاعان کوفه بودند و نسبت به اهل بیت علیهم السلام ارادت می ورزیدند. جدشان « حراق » از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است که در جنگهای جمل و صفین و نهروان در کنار امام مبارزه می کرد.

عبدالله و عبدالرحمن در کربلا به امام حسین علیه السلام پیوستند. در روز عاشورا به محضر امام علیه السلام رسیدند و پس از سلام، گفتند دشمن به شما نزدیک شده است، دوست داریم که در برابرت مبارزه کنیم و از حریم تو دفاع کنیم. امام علیه السلام به آنها فرمود: آفرین بر شما. و این دو برادر در نزدیکی امام با دشمن مبارزه کردند تا به شهادت رسیدند.
(نام این دو برادر نیز در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.)


منابع:

ابصار العین، ص 104.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
لطف دارید
چیزی دیگه نمونده تموم بشه
فردا شب
شب اول محرمه
واسم دعا کنید
موفق باشید یا علی
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عمرو بن جناده انصاری

که در کربلا نوجوانی یازده ساله بود، پس از شهادت پدرش به محضر امام حسین علیه السلام رسید و برای ورود به میدان مبارزه از امام اجازه خواست. اما امام اجازه نداد و فرمود:« پدرت در حمله اول سپاه دشمن به شهادت رسیده است و اکنون شاید مادرت راضی نباشد.»
عمرو گفت:« مادرم خود به من فرمان داده است که به میدان بروم.»

وقتی امام علیه السلام سخن او را شنید، به او اجازه مبارزه داد. عمرو به میدان رفت و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید. دشمن سر او را از تن جدا کرد و به سوی سپاه امام علیه السلام انداخت.
مادرش سر را برداشت و خاک و خون را از آن پاک کرد؛ سپس آن را بر سر مردی از سپاه کوفه که در نزدیکی او قرار داشت کوبید و او را به هلاکت رساند. سپس به خیمه بازگشت و عمود خیمه - و بنا بر روایتی شمشیری - را بر گرفت و این رجز را خواند:« من پیرزنی ضعیف و ناتوان، و نحیف و سالخورده‌ام، اما شما را ضربتی شدید می زنم تا از فرزندان شریف فاطمه دفاع کنم.»
به دشمن حمله برد و دو نفر را کشت، سپس امام حسین علیه السلام او را به خیمه باز گرداند.


منابع:

قصه کربلا، ص 319.
بحارالانوار، ج 45، ص 28
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
واضح التركى

او مردى شجاع و قارى قرآن و ترك زبان بود و با جنادة بن حارث به حضور امام حسین علیه‏السلام آمده بودند، و گمان دارم همان كسى است كه اهل مقاتل ذكر كرده‏اند كه روز عاشورا را در مقابل سپاه كوفه ایستاد و پیاده با شمشیر مبارزه مى‏كرد و رجز مى‏خواند و چون روى زمین افتاد به امام علیه‏السلام استغاثه كرد، امام بر بالین او آمد و دست بر گردن او نهاد در حالى كه او جان مى‏داد و او به خود مى‏بالید كه: چه كسى همانند من است در حالى كه پسر رسول خدا صورتش را بر صورتم گذارده است، سپس به ملكوت اعلى پیوست.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
رافع بن عبدالله مولی مسلم ازدی(1)



رافع فرزند «عبدالله» و «غلام مسلم ازدی» است. او همراه مولای خود مسلم به امام حسین علیه السلام پیوست و بعد از او به مقام شهادت نائل آمد. «مامقانی» گفته شهادت ایشان پس از مسلم در حال مبارزه، بعد از نماز ظهر اتفاق افتاده است.(2)


پی‌نوشت‌ها:
1- گفتنی است فضیل بن زبیر وی را غلام اهل شنوئة (شنوئة شاخه‌ای از قبیله ازد می‌باشد. معجم قبائل العرب، ج1، ص15 و ج2، ص614) دانسته است. تسمیة من قتل مع الحسین علیه السلام، ش 92 .
2- تنقیح المقال، ج1، ص236.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا