كمك ،HELP ، سئوالات، FAQ ، درخواست ( پروژه هاي درسي )

وضعیت
موضوع بسته شده است.

memsaj

عضو جدید
طراحی دانشکده معماری

طراحی دانشکده معماری

سلام من یک تازه واردم و اطلاعات یا فایل کد درمورد دانشکده معماری لازم داشتم اگه کمکم کنید ممنون میشم.
:redface:
 

vava

عضو جدید
مرسی دوست جون;););)

هزارتا طرح توی ذهنم دارم ولی تا میارمش رو کاغذ 1چیزه دیگه میشه بازم ازت ممنونم:w27:
 

سناتور

عضو جدید
مرکز تحقیقات

مرکز تحقیقات

سلام به همه دوستان معمار شما که هیچ کدوم به من کمک نکردید! اما خودم تونستم پلان"مرکز تحقیقاتم" را طراحی کنم واستادo امروز تایید داد طرح سنگینی بود اما تونستم وخدا را سپاس که کمکم کرد فقط الان فکر حجم ونماش هستم امیدوارم این هم حل بشه
 

behnaz_arch

عضو جدید
دوستان از کمکهاتون بسیار ممنون برای اطلاع عرض کنم که با هر زحمتی بود خودم نام بنا نام معمار و کشور و شهر و حتی محله و نوع کاربری ساختمان را پیدا کردم، اگر دوستان خواستند با این بنا بیشتر آشنا بشن اطلاعاتش رو می ذارم

این بنا توسط santiago calatrava معمار اسپانیایی تبار در کشور سوئد و در شهر مالمو و با کاربری تجاری و مسکونی ساخته شده کانسپت از ستون فقرات انسان گرفته شده و نام بنا turning torso است.
 

behnaz_arch

عضو جدید










نام بنا: مجموعه ورزشي رفسنجان
سبك كار: پست مدرنيسم با گرايش بوم گرا يا تاريخ گرا
مساحت پرو‍ژه: 3500 متر مربع
بنا از يك استخر و يك سالن چند منظوره تشكيل شده.





سید هادی میرمیران


سيدهادي ميرميران به سال ۱۳۲۳ در قزوين به دنيا آمد. در سال ۱۳۴۷ از دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد.
فعاليت حرفه اي اين هنرمند معمار تقريباً به سه دوره مساوي تقسيم مي شود :
·در فاصله ۱۳۴۷- ۱۳۵۷ او در شركت ملي ذوب آهن ايران، در اصفهان سرپرست كارگاه معماري واحد طراحي و شهرسازي بوده و مسئوليت تهيه و اجراي طرح هاي متعددي را در زمينه مجموعه هاي مسكوني، بناهاي عمومي و طرح هاي شهري در شهرهاي جديد الاحداث پولادشهر، زيرآب و زرندنو به عهده داشته است.

·از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ ضمن ادامه فعاليت در ذوب آهن، با شركت خانه سازي ايران و اداره كل مسكن و شهرسازي اصفهان همكاري كرده است.در شركت خانه سازي ايران مسئوليت سرپرستي واحد طراحي و در اداره كل مسكن و شهرسازي اصفهان مسئوليت تهيه طرح جامع شهر اصفهان و «طرح منطقه شهري اصفهان» با او بوده است. او در اصفهان براي اولين بار- در حوزه رسمي شهرسازي كشور- مفهوم «منطقه شهري» را به طور جدي مطرح كرد و با ارائه بسيار درخشان طرحي موفق، در فرآيندي سخت و طولاني از جلسات بررسي و تصميم گيري در كميته فني شوراي عالي شهرسازي و معماري ايران، توانست ضرورت توجه به مناطق شهري، كشور را به منزله عرصه هايي مشخص، مجزا و مستقل در «حوزه مديريت و برنامه ريزي شهري» نشان دهد.


·از سال ۱۳۶۷ نيز ميرميران به عنوان مؤسس و مديرعامل شركت مهندسان مشاور نقش جهان پارس به كار در زمينه شهرسازي و معماري ادامه داد. طي اين دوره تهيه طرح هاي متعدد شهري به ويژه چند طرح بسيار موفق براي احياي مجموعه كريمخاني شيراز، احيا و بهسازي مجموعه ميدان كهنه و مسجد جامع عتيق اصفهان و بدنه سازي خيابان چهار باغ اصفهان و نيز شركت پيگير و فعالانه او در تمامي مسابقات مهم معماري داخلي- و يك مسابقه بين المللي- و موفقيت چشمگير او در اغلب اين مسابقات به عنوان برنده، همچنين كسب رتبه اول جايزه بزرگ معمار سال ۱۳۸۲ براي ساختمان كانون وكلاي تهران و رتبه دوم جايزه معمار سال ۱۳۸۰ براي مجتمع فرهنگي- ورزشي رفسنجان و دريافت نشان فرهنگ و هنر او را به عنوان چهره شاخص و سرشناس معماري و شهرسازي معاصر ايران مطرح كرد.

مرحوم ميرميران معماري ايران را يكي از برجسته ترين هاي تاريخ معماري جهان مي دانست و علاقه وافري به اين معماري داشت. او در يكي از گفت وگوهايش در اين باره گفته است: «من شيفتگي زيادي به معماري ايراني دارم و براي آن ارزش بسياري قائلم. معتقدم در تاريخ معماري جهان، اگر معماري ايران يكي از برجسته ترين اجزا نباشد، از برجسته ترين هاست.
...
بشر بايد بتواند به هنر معماري دلخوش باشد. معماران هم بايد چيزهايي بسازند كه دلخوشي بياورد... معماري معمار مهم است، باقي امور را ديگران هم مي توانند انجام دهند. لوكوربوزيه حتي كشتي هم طراحي مي كرد.



بنای سرکنسولگری ايران در فرانکفورت اثر زنده ياد سيد هادی ميرميران


سبک معماری مدرن با شعار ((تزئینات جنایت است)) و ((کمتر بیشتر است)) شکل گرفته بود که به صراحت و مینیمال بودن توجه ویژه ای داشت و با همین مشخصات شناخته می شود و از شعارهای سبک پست مدرن ((کمتر خسته کننده ایست)) می باشد. به عبارت دیگر مدرنیته در طلب انقطاع فرهنگی است و پست مدرنیته بدنبال امتداد و تداوم فرهنگی می باشد. حال از نظر فلسفی می توان این دو طرز تفکر را یکی قلمداد نمود؟ آیا می توان اظهار کرد که نگرش و محصول دو تفکر متضاد باهم، نتیجه ای مشترک با هم را بیان میکند؟ هر چند که در مواردی ابزار آنها مشترک باشند.
میرمیران با نیت تداوم فرهنگی آنرا به روشی بیان می کند که این روش بیان، از خصوصیات سبکی محسوب می شود که نیت آن انقطاع فرهنگ است.

این سایتها رو هم یه نظر بنداز شاید به دردت بخوره

رویکرد شکلی در تحلیل کارهای معماری هادی میر میران

مقدمه
یکی از نخستین کسانی که به شکل در معماری توجهی ویژه کرد، لویی دوران متفکر و معمار فرانسوی بود. او، در سال 1800میلادی ، معماری را چنین تعریف کرد : " معماری هنر ترکیب شکل هاست، به نحوی که در تمام ساختمان های عمومی و خصوصی قابل تحقق باشد". هدف اصلی دوران از این تعریف، نظریه پردازی در زمینه ی موضوع های طراحی برای آموزش معماری بود که آنها را در کتاب معروفش به نام " دقت و تأکیدی بر درس های معماری" نشان می دهد. عنصرهای معماری که دوران از آنها نام می برد عبارتند از: دیوارها، ستون ها و طاق ها و با این عناصر به دسته بندی و تحلیل آثار معماری دوره های مختلف می پردازد. کرایر علم هندسه را مبنای مشترک همه ی معماری ها قرار داده و عنصر های تشکیل دهنده ی معماری را به دسته های زیر تقسیم می کند: 1_ نقطه. 2_خط.3_سطح.4_حجم.5_ فضای داخلی.6_فضای خارجی. وی سپس، در ترسیم های فراوان، حالت های گونا گون این عناصر را بررسی می کند. کرایر دسته بندی بسیار مشخصی در مورد مهمترین سیستم های ساماندهی عملکرد دارد که عبارتند از : ساماندهی چند شاخه ای – ساماندهی خطی – ساماندهی مرکزی – سازماندهی مرکزی و خطی – ساماندهی شبکه ای – ساماندهی سطوح مختلف بر روی هم – ساماندهی پیچ در پیچ در مجموع کرایر هم با توجه به شکل، به عنوان تنها مرجع مشترک و با ابزار هندسه به تحلیل معماری می پردازد. کلاوس هردگ از دیگر متفکرانی است که در تحلیل هایش از رویکرد شکلی استفاده می کند. او در کتاب" ساختار و شکل در معماری اسلامی ایران و ترکستان" به بررسی شکل فضاهای بزرگ شهری تا اتاق های کوچک در معماری ایران و ترکستان می پردازد و با تحلیل نمونه های شاخص معماری و مقایسه ی آنها با هم ، به جستجوی فهم و درک معماری انها می رود. به عنوان نمونه ، در مقایسه ی شکلی یک مینیاتور متعلق به 1520 میلادی و پلان مسجد شاه اصفهان (1630_1597 م) به این نتیجه می رسد که احتمالاً در طرح این مسجد از ساختار شکل آن مینیاتور استفاده شده است. در این مقاله آثار متأخر معمار ارزشمند ایرانی _ هادی میر میران_ با رویکرد شکلی بررسی و بدون توجه به مفهوم های مطرح شده در آنها دیاگرام فرم آنها تحلیل می شود.منظور از دیاگرام در این مقاله ، خلاصه ی فکر است که به ساده ترین شکل بیان می شود. به عبارت دیگر دیاگرام فرم، خلاصه ی فکر هنرمند در مورد شکل اثر است. شکل در کارهای هادی میر میران آثار معماری میر میران را می توان در سه گرایش شکلی دسته بندی کرد: استفاده از دیاگرام فرم آثار معماری میر میران در پروژه های ابتدای دهه ی هفتاد خورشیدی ، از این روش در طراحی کارهای معماری خود استفاده کرده است. در این روش، او با انتخاب دیاگرام فرم یک اثر معماری ، طراحی را آغاز کرده _ یا به تعبیر بهرام شیردل، معماری را از معماری شروع می کند_ و در روند طراحی ، گاهی پروژه تا آخر تحت تأثیر همان دیاگرام اولیه باقی مانده و گاهی دچار تغییرات شگرفی شده است. در پروژه ی کتابخانه ی ملی ایران( دی ماه 1373) که به فاصله زمانی اندکی نسبت به پروژه فرهنگستان ها طراحی شد، یکباره دیاگرام فرم طرح متحول می شود. البته این تحول در اثر آشنایی میر میران با شیردل و تأثیری که از او می گیرد ، حاصل شده است. گفته شده " او از شکل تجرید شده ی دماوند در ایجاد فرم طرح خود استفاده کرده است اما به نظر می رسد دیاگرام فرم این پروزه تحت تأثیر پروژه ی سر در ورود به یک غار باستانی اثر ماسیمیلیانو فوکساس است. البته پروزه ای که در نهایت خلق شده، دارای شکلی منحصر به فرد است و به تعبیر بهرام شیردل از معدود پروژه های ان مسابقه بود که قابل مطرح شدن در عرصه ی بین المللی است. پروژه ی دیگری که در این گروه قرار می گیرد، مجمو عه ی ورزشی رفسنجان است. این پروژه هم تحت تأثیر دیاگرام فرم یک یخچال سنتی است که در نزدیکی ساختگاه طرح قرار دارد. این پروژه تفاوت شکلی زیادی با یخچال مورد نظر ندارد، بلکه تفاوت عمده در تغییر کاربری و مصالح ساختمانی ان است ، بنابراین خلاقیتی برای آفرینش فرم معماری صورت نگرفته است. استفاده از دیاگرام فرم اثار هنری و طبیعت در این مرحله میر میران با استفاده از فرم های موجود در طبیعت یا آثار هنری موجود شروع به طراحی کرده اما، در روند طراحی، کاملاً از آنها فاصله گرفته و به پروژه ای با دیاگرام متفاوت دست می یابد. او در پروژه ی موزه ی ملی آب ایران(1374) از خواص شکلی دو عنصر آب و خاک استفاده می کند و به اصطلاح تر و خشک را با هم می بیندو به انها تجسم می بخشد. فرمی که در نهایت خلق شده بسیار بدیع است و ارتباط عمیقی با ساختگاه پروژه دارد. اثر دیگری که در این گروه قرار می گیرد، پروژه ی بانک توسعه صادرات ایران (1376) است. ذیاگرام فرم پروژه از مکعبی شکل گرفته است که شکافی در آن قرار دارد و یاد آور فرم گاو صندوقی است که درش اندکی باز مانده است. همچنین به نظر می رسد پوسته ی خارجی پروزه تحت تأثیر اثری از رابرت اسمیتسان بنام استارتی پندنتی (1988) است. استفاده از دیاگرام دو فرم و فضای بینابین این دیاگرام را می توان در آثار گذشته ی میرمیران هم مشاهده کرد، اما در چند پروژه ی متأخر نقش اساسی را در ساماندهی پروژه ها به عهده می گیرد. خصوصیت اصلی این فضای بینابینف ترکیب شدن با فضاهای عمومی و شهری است و به نظر می رسد میرمیران در این آثار به زبان شخصی ویژه ایدست یافته و دیاگرام فرم جدیدی ازآن حاصل شده است. پروژه ی کانون وکلای دادگستری تهران(1374_1380) از جمله آثاری است که در آن از دیاگرام دو فرم و فضای بینابین استفاده شده است. این پروژه هم مانند پروژه ی کتابخانه کانسای از مکعبی تشکیل شده است که یک فضای تهی به صورت مورب آن را بریده است. القای فرم ترازو به عنوان دیاگرام فرم اولیه ، تاثیر بسزایی در معلق وانمودن دو قسمت حجم داشته است و باعث شده فرم ها در طرفین فضای بینابین بصورت معلق به نظر آیند. میر میران در پروزه ی توسعه حرم حضرت معصومه (1378) هم از این دیاگرام استفاده می کند. دیاگرام فرم پروزه از دو حجم، یکی بزرگ و دیگری کوچک با فضایی بینابین آنها شکل گرفته است. فضای بینابین گذری شهری است که مردم را به طرف سمت مجموعه هدایت می کند. در شکلگیری فرم این پروژه، منابع دیگری مانند : الهام از " موج هایی که در اثر وزش باد در شن های کویر و یا آب دریاچه پدید می آید" و برداشتی از جریان معماری نواری هم تاثیر داشته است. دیاگرام مورد بحث در پروژه ی سفارت ایران در فرانکفورت (1379) به اوج بیان شکلی خود می رسد. در این پروژه هم فضای بینابین به گذری عمومی تبدیل شده و هم به رابطه ی شهر و معماری توجهی ویژه شده است. سرانجام جالب است بدانیم که دیاگرام فرمی که میرمیران در این پروژه ها از آن استفاده کرده است در دوره ی ایلامی برای ساماندهی معابد مورد استفاده قرار می گرفته است. در نمونه های ایلامی راه موربی که به درون معبد وارد می شد، فضا را به سه قسمت تقسیم می کرد.




 
آخرین ویرایش:

maral63

عضو جدید
لطفااگه کسی میتونه کمکم کنه

لطفااگه کسی میتونه کمکم کنه

ba salam.man tarhe2 daram va be donbale ye proje dar morede daneshkade honar va memari hastam.age kasi inja hast ke mitone behem komak kone lotf mikone vaghean.khahesh mikonam mikonam age kasi dare vasam bezare.ba tashakor:(
 

maral63

عضو جدید
salam

salam

ba salam.lotfan age chizi gireton omad vase manam bezarid.mamnon misham azaton.chon manam donbale tarahiye daneshkade honar va memari hastam.
 

sayyah archi

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتاب هرگز فراموش نشه چون استاد هر چقدر هم که عالی باشه شما فقط میتونی بیست درصد ازش استفاده کنی:( حتما برای خودت برنامه داشته باش تا اخر ترم مجبور نشی به خاطر بستن البومات بیچاره شی همیشه یادت باشه ادمایی هستن که با کار ناقصتر و زبان چربتر نمرات بالاتر میگیرن:evil: به خاطر همین زیاد حرص نخور :)موفق باشی:love:
 

vava

عضو جدید
مرسی دیشب ماکتش رو درست کردم به نظر خودم چیزی که میخواستم در امد حالا باید ببینم فردا استادم چی میگه
1دنیا ممنون:gol:
 

mahla_sh

عضو جدید
كمك لازم

كمك لازم

سلام

راجع به مسجد جامع شهرك غرب يه سري اطلاعات مي خوام(پلان .نما . ايزومتريك ....)
خيلي عجله دارم
مرسي
 

m i s

عضو
سلام

سلام

ba salam.lotfan age chizi gireton omad vase manam bezarid.mamnon misham azaton.chon manam donbale tarahiye daneshkade honar va memari hastam.

سلام دوستان من یک دانشکده هنر طراحی کردم تو سایت گذاشتم ولی انگار خرابه اگر خواستید آدرس ایمیلهاتون رو بگزارید تا براتون بفرستم
 

afsaneh_k

عضو جدید
به نام دوست

_نور، نماد و تجلي‌ خداوند است‌.

زرتشتيان‌ نور را نمادي‌ از اهورامزدا مي‌دانند و در هنگام‌ نماز به‌ نور، خواه‌ خورشيد ماه‌ و آتش‌ نگاه‌ مي‌كنند. نور و روشنايي‌ سر منزل‌ خدايي‌ است‌. با توجه‌ به‌ اينكه‌ خدا همه‌ جا هست‌ و نور خورشيد هميشه‌ بر بخشي‌ از زمين‌ مي‌تابد، قبله‌گاه‌ زرتشتيان‌ نور است‌ زيرا خدا همه‌ جا هست‌ و سرمنزل‌ او جاي‌ معيني‌ ندارد. و از اين‌رو، نور مناسب‌ترين‌ قبله‌گاه‌ به‌ نظر مي‌رسد. نكته‌ ديگر اين‌ است‌ كه‌ هنگامي‌ كه‌ يك‌ نفر زرتشتي‌ مي‌گويد آتش‌ مقدس‌ است‌ و نبايد آلوده‌ شود، او يك‌ دستور مذهبي‌ را انجام‌ مي‌دهد- تقدس‌ در فرهنگ‌ زرتشتي‌ يعني‌ راستي‌، پاكي‌، سازندگي‌ و فراواني‌. همه‌ عناصر طبيعت‌ مقدس‌اند و بايد از آلودگي‌ حفظ‌ شوند. آب‌، خاك‌، هوا، آتش‌ و هر چيز ديگر. ريختن‌ چيزهاي‌ پليد در آتش‌ باعث‌ آلودگي‌ هوا (
POLLUTION) مي‌شود. (امروزه‌ در همه‌ كشورهاي‌ متمدن‌، جنبشي‌ در جهت‌ جلوگيري‌ از POLLUTION در جريان‌ است‌).
_هنر، جلوه‏ گاه حقيقت است؛ و از همين روست كه ‏هنراسلامي به حضرت نبى‌مكرم و ائمه معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين در مقام‏ بانيان و طراحان و مبدعان صور نوعى و نمونه‏هاى اصلى هنر اسلامى و قرآنى و به مقام‏ مرجعيت و حجيت معرفت دينى و هنر اسلامى،رجوع مى‏كند.

حضرت نبى‌اكرم(ص)انسان كاملى است جامع جمال و جلال الهى و صاحب مقام‏ولايت كه مى‏توان او را به تعبيرى هنرمندى خواند كه هنرمندى‏اش نسبت ‏بى‏واسطه با ذات‏احديت و نيوشايى اسرارى دارد كه قدسيان با او در ميان گذاشته‌اند و از پرتو آن نور علم وحكمت و هنر بر دلهاى مؤمنين تابيده است.عالم اسلامى همان ظهور و تجلى اسم اعظم ‏الله اكبر و كل وحقيقت محمدى‏ است كه بى‏حجاب در افق چشم دل پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) گشوده شده است.

_معماری قدسی بیش از هر چیز در وجود مسجد متجلی است که خود تجسم نظم، آرامش و هماهنگی طبیعت است. مناره یا جایگاهی که کلام خداوند در قالب اذان به گوش مردم می‌رسد، به معنای محل صدور نور است. نوری که مسیر تاریک انسان را در این جهان روشن می‌کند. پژواک کلمه نور به فضاها و اشکال معماری اسلامی قداست می‌بخشد و حس حضور پروردگار را در انسان زنده می‌کند به گونه‌ای که به هر سو روی می‌گرداند،‌ حضور الهی برای او محسوس است. همان طور که در قرآن آمده است: (فاینما تولوا، فثّم وجه الله( نور حدود فضاهای معماری اسلامی را معین می‌سازد و در عین حال، استفاده از بناهایی رنگارنگ که به تجلی حالات بهشتی در زمین می‌مانند را میسر می‌سازد. اگر رنگ سفید نماد وحدت است، رنگ‌های دیگر که از تابش نور حاصل می‌شوند، نماد تجلی وحدت در کثرت و وابستگی کثرت به وحدت هستند.
_سبك اسليمي خلاء را قادر ساخت كه به قلب كار وارد شود تا آنكه ابهام را كنار گذارد و آن را در مقابل نورالهي روشن و شفاف كند.به واسطه كاربرد سبك اسليمي،در همه فرم­هايش خلاء به همه وجوه مختلف هنر اسلامي وارد شد و سنگيني نفس­گير را از دوش اشياي مادي برداشت و به روح اجازه داد تا نفس بكشد و شكوفا شود.
در نقاشی رامبراند (1510) با گرفتن نور نقطه ای از صورت مسیح و ایجاد کنتراست بالا از تیرگی و روشنی سعی بر نشان دادن قداست و روح پاک مسیح در کنار افراد دیگر دارد که خود نوعی جنگ میان تیرگی و روشنی، خوبی و بدی را به نمایش گزاشته است.
لوکوربوزیه نیز با طراحی کلیسای رونشان (1950) و قرار دادن پنچره ها در جهت تابش نور، سعی بر ایجاد کنتراست تیرگی و روشنی دارد، در طراحی کلیسا رنشان سعی شده تا نور را از فضاهایی باریک به داخل کلیسا هدایت کنند، ورود حقیقت، خوبی و نور به داخل ظلمت، بدی و تاریکی.
 

afsaneh_k

عضو جدید
سلام .من هم این تحقیقو واسه همین ترم داشتم که البته استادمون خواسته بود تا به مفهوم نور بپردازیم
منم اینو بردمو خیلی خوشش اومد;) امیدوارم به دردت بخوره:gol:
نور الهی
بسم الله الرحمن الرحیم ...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم اللهنور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة الزجاجة کانهاکوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضیی‏ء و لولم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس والله بکل شی‏ء علیم .
آیه نور
سوره مبارکه نور را به دلیل همین آیه«سوره نور» می‏گویند، چون آیه نور در این سوره آمده است اسم آن «سوره نور» شده است.
این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی از آیات مشکله قرآن مجید است و مخصوصاقرآن کریم در آخر همین آیه جمله‏ای ذکر می‏کند که نشان می‏دهد این آیه بسیار بسیارقابل تدبر و تامل است و هر کسی به اندازه ظرفیت‏خود چیزی از این آیه کریمه می‏فهمد،چون در آخر آیه بعد از ذکر مثل می‏فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس‏» خدا مثلهارا برای مردم ذکر می‏کند.در بعضی آیات دیگر می‏فرماید «خدا مثلها را برای مردم ذکرمی‏کند ولی به عمق این مثلها نمی‏رسند مگر عالمان‏» .این نشان می‏دهد که مثلهایقرآن عمقهایی دارد که هر کس نمی‏تواند ادعا کند که من به عمق آنها رسیده‏ام.حال مابه کمک آنچه مفسرین بزرگ گفته‏اند و در روایات آمده است، یک سلسله مطالبی دربارهاین آیه عرض می‏کنیم.تعبیر آیه این است: « الله نور السموات و الارض‏» خدا نورآسمانها و زمین است.
با توجه به اینکه آسمانها و زمین که در قرآن ذکرمی‏شود نه به عنوان قسمتی از مخلوقات عالم است‏بلکه به عنوان همه این مخلوقات و همهمخلوقات علوی و سفلی و غیب و شهادت است، معنای آیه این می‏شود که خدا نور تمام جهاناست.پس در ابتدای این آیه به خداوند متعال کلمه «نور» اطلاق شده است.
آنچهبشر ابتدائا از کلمه «نور» می‏فهمد همین نورهای محسوس است که هنوز هم صد در صدحقیقت آن از نظر فیزیکدانان کشف نشده است، قدر مسلم این است که در جهان ماده یکچیزی به نام «نور» وجود دارد اگر چه از نظر علمی شناخت آن دشوار باشد.
بعضیاز اجسام نیرند و نور می‏پراکنند مثل خورشید، ستارگان، چراغها و لامپهایی که خودمانداریم که اگر این نورها نمی‏بود جهان سراسر تاریک بود و به اصطلاح «چشم، چشم رانمی‏دید» ولی این نور که هست فضا روشن است.این را می‏گویند نور حسی و مادی.
آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است ایننور نیست، این نور یکی از مخلوقات خداوند است.در اول سوره مبارکه انعام می‏خوانیم: «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهمیعدلون‏» : «سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قرار دهنده نور و ظلمت را...» . خدا خالق این نور است[نه خود این نور].این یک مطلبی است که دیگر از نظر قرآن جایبحث نیست، چون نه تنها خود این نور مخلوق خداست‏بلکه قرآن دائما درباره منبع ایننور یعنی خورشید و ستارگان بحث می‏کند که اینها خودشان مخلوقات ذات اقدس الهیهستند.اگر کسی درباره خدا چنین تصوری کند که معروف است‏به تصور «پیر زنی‏» -که خیالمی‏کنند خداوند یک قلمبه نور است در بالای عرش و نور را هم چیزی نظیر نور برق وخورشید و غیره تصور می‏کنند-و واقعا چنین اعتقادی داشته باشد، در توحید و در ایمانشخلل است.این نور چیزی است که ما به چشم می‏بینیم[در حالی که]قرآن درباره خدامی‏گوید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» (1) خدا به چشم دیده نمی‏شود.اگرکسی خدا را-العیاذ بالله-موجودی از جنس این نور بداند مسلم در توحیدش خلل است چونمجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار و دیدن فرض کرده است (2(
ولی کلمهنور مصداقش منحصر به نور حسی نیست.لفظ «نور» وضع شده است‏برای هر چیزی که روشن وروشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد.ما به نور حسی از آن جهت «نور» می‏گوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیداکننده باشد می‏توانیم به آن «نور» بگوییم -و می‏گوییم-و لو اینکه جسم نباشد، حسینباشد. مثلا درباره علم می‏گوییم «علم نور است‏» و در حدیث است: «العلم نور یقذفهالله فی قلب من یشاء» (3) حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن وروشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشنمی‏کند.اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم ازنوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم «نور» می‏گوییم، به عقل «نور»می‏گوییم.عقل خودش یک نور است.قرآن کریم به ایمان، «نور» اطلاق کرده است: «او منکان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارجمنها» (4) : «آیا آنکه مرده بود و ما زنده‏اش کردیم و برای او نوری قرار دادیم کهبا آن نور در میان مردم راه می‏رود...» آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است،ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشیدو امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است،چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی می‏دهد، هدف و مقصد را به انسان نشان می‏دهد، چونبه انسان مقصد می‏دهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش می‏کشاند، به ایمان هم «نور» می‏گوییم.عرفا به خود عشق «نور» می‏گویند.مولوی می‏گوید:
عشق قهاراست و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق
 

afsaneh_k

عضو جدید
وقتی که ما نور را به اینمعنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده،و دیگر بیشاز این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل،و به این جهتکاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده،به اینمعنی درست است که ما خدای متعالرا هم «نور» بدانیم.«خدا نور است‏» یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده.
به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابلخدا ظلمت‏اند چون آن چیزیکه در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایراشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را «پیدا» و «پیدا کننده‏» کرده است.در آیه قرآن می‏خوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر..». (5)
خدا ظاهر است، «ظاهر است‏» یعنی پیداست.خدا خالق اشیاء است‏یعنی پدیدآورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا می‏بینیم که کلمه «نور» را در دعاها و درروایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کرده‏اند، نور از اسماء خداست.
دراوایل دعای کمیل دو جمله هست که مؤید همین مطلب است.
عرض می‏کند به خداوندمتعال: «یا نور یا قدوس‏» ای نور و ای بسیار بسیار منزه و دور از نقص.شاید علتاینکه «یا قدوس‏» پشت‏سر عبارت «یا نور» آمده است این است که کسی توهم نکند خدا نوراست آن طور که مانویان خیال می‏کردند، یعنی خدا نور جسمانی است، خدا منزه از ایننسبتها است، نور هست ولی نه از این نورها.
در چند جمله قبل جمله عجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی‏ء» تو را قسم می‏دهیم به نور چهره‏ات که همه چیزبه نور چهره تو روشن است، به فروغ چهره تو همه چیز روشن است.
به قدری اینتعبیر، عالی و لطیف و عارفانه است که من نمی‏توانم برایش نظیری پیدا کنم.تعبیر خیلیعجیبی است: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی‏ء» .
عرفا و شعرا از «محبوب‏» تعبیر به «شاهد» می‏کنند(و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی همهست).شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است.این تعبیر را می‏آورند که ایمحبوب!تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن می‏کند، اگر چهره تو نباشد محفل ماتاریک تاریک است.حافظ می‏گوید:
اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود یک فروغرخ ساقی است که در جام افتاد
امیر المؤمنین(ع)هم می‏فرماید: «و بنور وجهکالذی اضاء له کل شی‏ء» تو را سوگند به نور چهره‏ات که همه چیز به آن روشن است، اگرنور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است (یعنی همه چیز به تو روشن است). «همه چیز تاریک است‏» معنایش این است که هیچ چیز نیست، همه چیز در تاریکی عدم استنه اینکه اشیاء در یک تاریکی هستند نظیر تاریکی‏ای که ما در شب در آن هستیم، اگرنور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی «نیستی‏» هستند.
همه عالم به نوراوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا
روایتی است در توحید صدوق که شخصی غیرمسلمان آمد خدمت امیر المؤمنین علی(ع)و عرض کرد:یا علی!خدا کجاست؟
علی(ع)فرمود:هیزم بیاورید.هیزم آوردند(گویا شب هم بوده است).فرمود آتشبزنید. تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود این نور کجاست؟در کجای اینجاست؟گفت:همهجا.فرمود:این نور، مخلوقی از مخلوقهای خداست، تو نمی‏توانی بگویی کجاست، می‏گویی تاهر جا که روشن کرده همه جا هست، خدا هم همه جا هست و تا هر جا که روشن کرده، [هست]وهر جا که هست او روشن کرده و جا هم جایی است که او روشن کرده و ماوراء ندارد، وبنور وجهک الذی اضاء له کل شی‏ «

آیا ما می‏توانیم به خدا کلمه «نور» رااطلاق کنیم?
پس یک بحث این است که آیا ما می‏توانیم به خداوند متعال کلمه «نور» را اطلاق کنیم یا نه؟بله، می‏توانیم، به دلیل اینکه هم ائمه دین اطلاق کرده‏اند، همظاهر آیه قرآن در اینجا همین است و هم از نظر به اصطلاح دلیل عقلی مانعی ندارد.ولیباید بدانیم که اگر می‏گوییم خدا نور است، نه مقصود این است که-العیاذ بالله‏از نوعنورهای حسی است[چرا]که اینها از مخلوقات خدا هستند، بلکه فقط به معنی این است کهذات الهی ذات پیدا و پیدا کننده است، پیداترین پیداها و روشن‏ترین روشنها اوست و هرچیزی که روشن است، از پرتو او روشن است، هر چیزی که پیداست از پرتو او پیداست.بهاین معنا خدا نور است.خداست آنچه که پیداست‏به خود و به ذات خود، چیزی او را پیدانکرده است، چیزی است که هر چیز دیگر به او پیداست و به نور او پیداست و از فروغ اوپیداست.به این معنا خداوند متعال نور است و می‏توانیم به خداوند کلمه «نور» رااطلاق کنیم.
بعلاوه، یک خصوصیات دیگر در نور است و آن مساله هدایت وراهنمایی است که لازمه روشنی است، و یک مساله دیگر که بعد عرض می‏کنم.
یکنکته‏ای در اینجا عرض کنم و آن این است که ما به خداوند «نور» می‏گوییم ولی هرگز «نور اعظم‏» نمی‏گوییم که معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگتر است ودیگری کوچکتر و خدا نور بزرگتر است، نه، در آنجا که می‏گوییم خدا نور است[یعنی]همهچیز[غیر او]ظلمت است.بله، به خدا که کاری نداشته باشیم و اشیاء را نسبت‏به یکدیگربسنجیم، یکی نور است و یکی نور نیست، مثلا علم نور است، ایمان نور است، همین قوهباصره نور است، قوه عاقله نور است.خدا به این معنی «نور النور» است (6) . خدا نهنور بزرگتر است، بلکه نور همه نورها است، یعنی همه نورها نسبت‏به خداوند، ظلمت استو خداوند نور بودن را به آنها داده است.از اینکه بگذریم اشیاء دیگر هر کدام به سهمخودشان سهمی از نور دارند، ایمان خودش نور است، علم نور است، و از این قبیل.
عرض کردیم که خود قرآن مجید به یک چیزهایی اطلاق «نور» کرده است، از جملهبه قرآن اطلاق «نور» کرده که قرآن نور خداست، یعنی نوری است که مخلوق خداست: «قدجائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم منالظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم‏» (7)
قرآن نور است و بهسوی نور که معرفت‏خداوند است هدایت می‏کند، پس معرفة الله، نور است.
اگر ازافرادی که فهمشان یک مقدار سطح پایین است‏بپرسند معنی «الله نور السموات‏» چیست،خیال می‏کنند نور حسی [مقصود]است، اما اگر کسی بتواند مطلب را خوب بفهمد به اومی‏گوییم خدا نه تنها نور دهنده است، بلکه خودش هم واقعا نور است و نور از اسماءخداوند است و معنای نور آن نیست که انسان خیال کند محصور و منحصر به نور حسیاست.این جمله اول آیه
مثلی برای نور خدا
جمله دوم مثلی است‏برای نورخدا نه برای خود خدا.اول می‏فرماید: «الله نور السموات و الارض‏» خدا خودش نورآسمانها و زمین است:ولی خداوند در مخلوقات خودش نورهایی برای هدایت آنان فرستادهاست.
در اینجا مثلی برای «نور خدا» ذکر شده است، آن نوری که به وسیله آنمردم را هدایت می‏کند، که در این مثل خیلی سخنان گفته شده است، مثل می‏زند به یکیاز آن ابزارهای قدیمی برای نور:
خداوند خانه یا خانه‏های بزرگ و بلند مرتبهو معابد و مشاهدی را مثال می‏آورد که در آنجا مشکاتی هست. «مشکات‏» یعنیچراغدان.مقصود از چراغدان آن جایی است که در داخل دیوار تهیه می‏دیدند برای اینکهچراغ را در آنجا بگذارند.چراغی را قرآن مثل می‏آورد که خود این چراغ در داخل یک جسمشفاف[مثل]یک قندیل و یا در داخل یک شیشه‏ای قرار گرفته باشد.می‏دانیم وقتی نور درداخل یک شیشه قرار می‏گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می‏شوند و یا از جهتاینکه احتراق کامل‏تر می‏شود-حال از هر جهت که باشد-نور بیشتر می‏شود.
آنچراغ با شیشه و قندیلش در یک مشکاتی در اتاقی هست و این چراغ از روغن زیتون کهبهترین روغن برای احتراق بوده است، آن هم بهترین زیتون[استفاده می‏کند]، زیتونی کهخودش آنچنان آماده برای احتراق است که گویی قبل از آنکه آتشی با آن تماس بگیرد خودشمی‏خواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد.
در آن زمان در میان مصنوعات بشرچیزی که از هرچیز دیگر روشن‏تر و نورانی‏تر و بهترین وسیله باشد همین وسیله بودهاست
خدا برای نور خود مثل چنین چراغی را که در چنان وضعی که از اینروغن استفاده­می‏کند و در چنین خانه‏ای باشد آورده­است.
بعد می‏فرماید مامثلی ذکر می‏کنیم و تدبرش را به عهده مردم می‏گذاریم.و ما مکرر عرض کرده‏ایم که دابقرآن دعوت کردن مردم به تفکر است نه تنها از راه اینکه بگوید بروید فکر کنید، بلکهخود قرآن گاهی از یک طرف دعوت به تدبر می‏کند و از طرف دیگر موضوع را به شکلی ذکرمی‏کند که افکار برانگیخته شوند و درباره آن زیاد فکر کنند تا بهتر به عمق مطلببرسند، بلا تشبیه مثل اینکه شما برای اینکه بخواهید ذهن فرزندتان[ورزیدگی]پیدا کندبعضی از مسائل را به صورت معما برایش طرح می‏کنید تا او برانگیخته شود و فکرش را بهکار بیندازد و بیشتر تامل کند.
نظر غزالی و ابن سینا
با این مثل، همینهدفی که قرآن در نظر داشته در واقع عملی شده، یعنی نه تنها مفسرین وادار شده‏اند کهدرباره این مثل بیندیشند، غیر مفسرین هم درباره این مثل قرآن به فکر فرو رفته‏اندکه منظور قرآن از این چراغ و شیشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر برکت و آن روغنیکه خود به خود و بدون آتش می‏خواهد برافروخته شود و نور بدهد، چیست؟مثلا ابو علیسینا که مفسر نیست و فنش تفسیر نبوده، درباره این آیه فکر کرده و یک چیزی به نظرشرسیده و گفته است.غزالی مفسر نیست ولی یک کتاب درباره این آیه نوشته است.هم غزالی وهم ابن سینا معتقدند که این مثل، مثل انسان است، این نوری که قرآن می‏گوید: «مثلنور خدا مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد و چراغ در قندیلی قرار گرفته باشدالی آخر» مثل برای انسان است، البته با اختلاف فی الجمله‏ای که بین تقریر بو علی سینا و تقریر غزالی هست.
 

afsaneh_k

عضو جدید
یکی از کارهای فلسفه، انسان شناسی و روانشناسی استو فیلسوف در مسائل روانی بیشتر از هر چیزی تکیه‏اش روی قوه عاقله است و معتقد استجوهر انسان قوه عاقله اوست و کمال انسان هم فقط کمال قوه عاقله است و سعادت انسانهم در کمال قوه عاقله است، حال چه عقل عملی باشد و چه عقل نظری و در درجه اول عقلنظری.لهذا وقتی قائل شدند که این مثل درباره انسان است، آن را راجع به جوهر اصلیانسان که قوه عاقله است دانستند، آنگاه آن را بر مراحل و مراتبی که خودشان در بابقوه عاقله تشخیص می‏دادند تطبیق کردند که مثلا مقصود از «مشکات‏» به قول آنها «عقلهیولانی‏» است، یعنی عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور از زجاجه و شیشه و آنچهکه نور را مضاعف و زیاد می‏کند مرحله «عقل بالملکه‏» است، مقصود از مصباح مرحله «عقل بالفعل‏» است و مقصود از آن درخت، درخت فکر است، تا آخر.حال کار ندارم بهاینکه حرف آنها چقدر می‏تواند درست‏باشد، می‏خواهد درست‏باشد یا نباشد، البته اندکیبعید است.بو علی سینا نمی‏گوید من تفسیر می‏کنم، آنچه که خودش در باب مراتب عقلانسان گفته، تعبیرات قرآن را آنجا پیاده کرده بدون اینکه بگوید من می‏خواهم آیهقرآن را تفسیر کرده باشم، ولی غزالی جوری بیان کرده که خواسته آیه قرآن را تفسیرکرده باشد
بعضی دیگر گفته‏اند خداوند از مثال به مشکات و مصباح و زجاجه،در مجموع یک منظور بیشتر ندارد، یعنی یک نور بسیار بسیار روشن.اگر در شب در یکفضایی مثل این مسجد باشیم که نورانی‏ترین چراغ (8) در آن باشد چه حالتی دارد؟دیگرهیچ شک و ابهام و تردیدی نیست.گفته‏اند مقصود آیه این است:نور الهی، هدایت الهی دراین حد روشن و واضح و هویداست که چنان چراغی در شب تاریکی در یک فضای در بسته وجودداشته باشد.
در روایات ما این آیه دو جور تفسیر شده است و این خود نشانمی‏دهد که این آیه قابل تطبیق بر انحائی از تفسیرهاست.در بعضی از روایات این مثل رامثل انسان دانسته‏اند ولی در روایات این را در عقل انسان پیاده نمی‏کنند، در ایمانانسان پیاده می‏کنند.این مشکات و زجاجه و مصباح را در روایات تشبیه کرده‏اند به تنانسان، سینه انسان، قلب انسان و نور ایمان انسان، که نور ایمان در قلب انسان چگونهقرار می‏گیرد و روح انسان در کالبد او چگونه قرار می‏گیرد.این مثل را برای انسانذکر کرده‏اند ولی از نظر ایمان.
تفسیر این آیه در روایات
در بعضیروایات دیگر، این مثل برای انسان است ولی نه برای هر فرد انسان مؤمن، بلکه برایکانون هدایت انسانها، یعنی دستگاه نبوت، آن هم نبوت ختمیه، به دلیل اینکه در آخرآیه می‏فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» معلوم است که سخن از نوری است که خدا بهوسیله آن مردم را هدایت می‏کند.در روایت اینطور تطبیق شده است که آن چراغدان، سینهو کالبد وجود مقدس خاتم الانبیاء(ص)است و آن چراغ(مصباح)نور ایمان و نور وحیی استکه در قلب مقدس اوست، و بعد این که دارد «المصباح فی زجاجة‏» ، چون چراغ را به یکقندیل منتقل می‏کنند، نظر به جنبه انتقالش دارد و مقصود انتقال (9) نور ایمان وولایت و اقتباس این نور از پیغمبر(ص)نسبت‏به علی(ع)است.مقصود از «زجاجه‏» علی(ع)استو آن درخت پر برکت که از روغن او اینهمه نورانیتها پیدا شده است ابراهیم(ع)است، وچون در اینجا دارد آن درخت نه شرقی است و نه غربی-روایت می‏گوید-مقصود این است: «ماکان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا» ابراهیم نه به راست متمایل بود نه به چپ، نهطریقه انحرافی یهود را داشت و نه طریقه انحرافی مسیحیت را، بلکه بر حق و در جاده حقبود: «و لکن کان حنیفا مسلما» (10) .
پس این هم به اصطلاح نوع دیگری تفسیربرای این آیه کریمه و برای این مثل است و همان طور که عرض کردم این آیه، آیه‏اینیست که من بتوانم ادعا کنم که صد در صد مقصود از مثل این است که من می‏گویم.خدامثلی ذکر کرده برای اینکه تامل و تدبر کنیم و این مثل هم آنچنان مثل جامعی است کههم می‏تواند مثلی باشد برای هدایت‏خدا تمام جهان را، یعنی تمام جهان تشبیه شدهاست‏به یک خانه‏ای که آن خانه، تاریک مطلق نیست‏بلکه در آن خانه یک چراغ نورانینورانی وجود دارد و آن نور خداست، و این همان مطلبی است که[قرآن کریم در آیات دیگرذکر کرده و]نکته بسیار حساسی هم هست و آن این است که تمام ذرات عالم تسبیح گوی خداهستند، یعنی تمام ذرات عالم، آگاه از وجود خالقشان هستند... (11)
...اعوذبالله من الشیطان الرجیم الله نور السموات و الارض مثل نوره...
تفسیر اینآیه کریمه در دو قسمت‏بحث‏شد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «اللهنور السموات و الارض‏» و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، درواقع خانه‏ای یا خانه‏هایی را در نظر می‏گیرد که با چراغی-با همان ترتیبی که جلسهپیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نه برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکرمی‏کند.راجع به مفاد این مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در اینجلسه بیان کنم.
هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به ذات خودش
همانطوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیرمفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را که شاید تا اندازه‏ای مفاد این آیه راروشن کند برایتان عرض می‏کنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب «معرفةالله‏» یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار می‏رسدو آن این است که هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به ذات خودش شناخته می‏شود، وبلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیرهمصنوع‏» یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شی‏ء دیگر باید شناخت او مخلوقاست و خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «خدا به ذات خودش شناخته می‏شود و غیرخدا به خدا شناخته می‏شود» در صورتی که ما این طور فکر می‏کنیم-و خیال می‏کنیم کهراه منحصر هم این است-می‏گوئیم ما عالم را به خود عالم می‏شناسیم یعنی مخلوق را بهخود مخلوق می‏شناسیم و خدا را به وسیله مخلوق می‏شناسیم.حتی بعضی از نویسندگاناسلامی -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد-گفتند اساساراه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختنمخلوق باید شناخت، و حتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورتیعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، [البته] برای مردم مبتدی این طوراست، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، کهخود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانه‏های خدا می‏داند، ولیاز این راه، انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدا می‏کند بدون آنکه بهآنچه که نامش معرفت‏خدا و شناسایی خداست [دست‏یابد].
مطلب دیگر این است کهدر قرآن کریم به یک اصلی برخورد می‏کنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصلهدایت است، یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمی‏داند، همه موجودات را بینا وراه یافته می‏داند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند ویک گمراهی نسبی در سطح تکلیف پیدا می‏کند، در نظام تکوین عرض می‏کنم (12) .
اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریحمی‏کند، از زبان موسی(ع)نقل می‏کند که وقتی فرعون گفت‏خدای تو کیست، خدایت را به مامعرفی کن، گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شی‏ء خلقه ثم هدی‏» (13) در این جمله بهدو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش امکانداشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی‏» مطلب دیگری است، یعنی بعد همهر موجودی را نسبت‏به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود.
در سوره اعلی می‏خوانیم: «الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی‏» (14) .و من دربین مفسرین تنها «فخر رازی‏» را دیدم که متوجه این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیراز او باشد-که:برای اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظاممخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر وشاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین است‏یک حساب دارد، [به عبارتدیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناخته‏ای «غریزه مانند» هرموجودی را به جلو می‏کشاند اصل دیگری است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هرموجودی را به مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفتاست، یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت می‏شود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنیخداوند «غایة الغایات‏» است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیت‏خودش را از خدا داردهمان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به خود، هر چیزی به خدا ظاهراست و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله خدا «مهتدی الیه‏» است، یعنی به سویاو راه یافته می‏شود و مقصد واقع می‏شود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همهکائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات رادارای نوعی حیات و زندگی و شعور می‏داند.در دو سه آیه بعد تصدیق می‏کند: «الم تر انالله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه‏» ایندیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه منطقی «الله نور السموات و الارض‏» همین استکه: «ان من شی‏ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم‏» (15) .
همانطوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرقمی‏کند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان ازنظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (16) .
در جلسه پیش عرضکردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به اینمثل-که این مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل را برای کل جهاندانسته‏اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفته‏اند که ایندار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانه‏ای است که پرنورترین چراغها در آنوجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصر ذکر کرده است)پسجهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد انسان پیاده کرده‏اند.راجعبه انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینهاباشد عرض می‏کنیم.
انواع هدایت
می‏گویند هدایت چند نوع است: «هدایتطبیعی‏» که در طبیعت‏بی‏جان هم وجود دارد. هدایت‏حسی‏» یعنی همین حواس ما.تماماینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان هست. «هدایت غریزی‏» که در هرحیوانی یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری می‏کند. «هدایتعقل‏» : خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نوربا تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری است که آن را «هدایت وحی‏» می‏نامند.
این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده کرده‏اند وبعضی در مورد انسان(که البته برخی گفته‏اند مقصود تمام هدایتهایی است که در انسانهست از حس و عقل و غریزه و حتی هدایت وحی، و بعضی آن را مخصوص «هدایت عقل‏» دانسته‏اند که گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد «هدایت وحی‏» پیاده کرده‏اند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات‏» قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح‏» همان نور وحی است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم
هیچ مانعی ندارد که این آیه که­در مقام بیان نور «هدایت الهی‏» است که جهانرا پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایاتآمده­است که هردو این­را در مورد انسان پیاده­کرده‏اند، یکی درمورد هرفرد انسانیعنی یک­مؤمن و یکی در مورد جامعه­انسانی از نظر هدایت وحی
هر دوی اینهابیانات بسیار عمیقی است‏خصوصا با توجه به آیه بعد که می‏فرماید:«فی بیوت اذن اللهان ترفع و یذکر فیها اسمه «‏
در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرضکردم، از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نورالهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یک چراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آنچراغ در یک قندیل و شیشه‏ای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود می‏آید که چرا اصلاقرآن این طور تعبیر کرده است، می‏توانست‏بگوید: «کمشکوة فیها زجاجة، فی الزجاجةمصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد، اما می‏گوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعدمی‏گوید و چراغ در شیشه‏ای.
روایات ما این آیه را این طور تفسیر کرده‏اندکه مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات بهزجاجه‏ای منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوة‏» مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجة‏» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک وپر برکتی که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم استو[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع به این آیه عرض کردم در واقعحاشیه‏ای بود راجع به مطالبی که در جلسه قبل عرض کرده بودم.
مقصود از «بیوت‏» چیست ؟
آیه بعد می‏فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمهیسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و اقامالصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار» در خانه‏هایی کهخدا مجاز شمرده و اجازه داده است که آن خانه‏ها بالا برده شوند و تعظیم و تکریمشوند و نام خدا در آن خانه‏ها برده شود، در آن خانه‏هاست که صبحگاهان و شامگاهانمردانی خدا را تسبیح می‏گویند که در عین اشتغال به کارهای دنیایی-که وظیفه‏شان همهست-یک لحظه از خدای خود غافل نمی‏مانند.مقصود از این «فی بیوت‏» (در خانه‏هایی) چیست؟شاید همه مفسرین گفته‏اند مقصود این است که آن چراغی که ما مثال زدیم، درخانه‏هایی اینچنین باشد.طبعا این سؤال به وجود می‏آید که آن چراغ را در هر خانه‏ایاگر ذکر می‏کرد کافی بود، چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانه‏ایباشد که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین است که آن مثل، مثل انساناست، و در روایتی که در تفسیر صافی نقل می‏کند فرموده‏اند: «هی بیوتات الانبیاء والرسل و الحکماء و ائمة الهدی‏» (17) این، خانه‏های پیغمبران و مرسلین و حکما وائمه است، خانه‏های اکابر معنوی بشر است.حال چه فرق است‏بین خانه‏ای که مال یکی ازاولیاء خدا باشد و خانه‏ای که مال دیگران باشد؟
بلکه از نظر ساختمان و خشتو گل و آجر و سیمان و غیره همیشه خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خودآیه نشان می‏دهد و در روایات هم آمده است که مقصود از این خانه‏ها، خانه‏های گلی وظاهری نیست، مقصود همان انسانها و بدنهای آنهاست، یعنی اینها انسانهایی هستند کهبدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایات ما هم هست که مقصود از این خانه‏ها آنهاهستند.
«قتاده‏» یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است -البته از مفسرین اهلتسنن-و در کوفه بوده است.او در سفری که به مدینه می‏رود، خدمت امام باقر مشرفمی‏شود و از امام سؤالاتی می‏کند و جوابهایی می‏شنود و در مقابل سؤالات امام درمی‏ماند و در خودش خیلی احساس حقارت می‏کند.بعد به امام عرض می‏کند که من باعالمهای زیادی روبرو شده‏ام ولی در مقابل هیچکس به اندازه شما خودم را گم نکرده ومضطرب نشده‏ام. حضرت فرمود می‏دانی که در مقابل چه کسی قرار گرفته‏ای؟ «بین یدیبیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» در مقابل آنهایی قرار گرفته‏ای که خداآنان را «بیوت‏» نامیده است، یعنی این که در مقابل توست‏یکی از آن بیتهاست.بعد خوداو منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!تصدیق می‏کنم که مقصود از آن «بیوت‏» کهدر قرآن آمده است، خانه‏های سنگی و گلی نیست، «خانه‏های انسانی‏» است.
 

afsaneh_k

عضو جدید
تفاوت منطق عرفانی قرآن با برخی عرفانها
از اینجا یک نکته‏ای در بابتوحید استفاده می‏شود و آن این است:اعم از اینکه این خانه‏ها را خانه‏های گلیبگیریم یا خانه‏های انسانی-که البته مقصود خانه‏های انسانی است-قرآن می‏گوید این،خانه‏هایی است که خدا اجازه داده است آن خانه‏ها شانشان بالا باشد، تعظیم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصود خانه‏های گلی هم باشد، ما می‏دانیم که به طور کلیدر دین مقدس اسلام تعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بی‏احترامی به مسجد حراماست، تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجب کفایی است‏بر همه کسان دیگر کهزود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به ما بگوید این بر خلاف اصل توحید است، مسجد گلاست و خاک و آجر و سنگ، خود کعبه هم همین طور، چهار تا سنگ روی همدیگر گذاشته‏اند وچیز دیگری نیست، مگر سنگ هم می‏تواند احترام داشته باشد که بشر به سنگ احترامبگزارد؟ می‏گوییم نه، سنگ هرگز احترام ندارد، خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد ازآن جهت که معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد را احترامکنیم.احترام معبد به اجازه معبود، احترام معبود است، [نه تنها]شرک نیست، [بلکه] عینتوحید است.حال آیا اختصاص به معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم واحترام عابد را از آن جهت که عابد است‏بدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد استتعظیم و تجلیل و تکریم کنیم، این شرک است؟نه، این هم عین توحید است. بنابراین آیاتعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی کمتر از آنها شرک است؟نه، اینها «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» هستند، همان طور که خدا اجازه تعظیم واحترام خانه گلی را-که معبد است-داده، این خانه انسانی که معبد روح اوست، به درجاتیاز آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی که احترام دارد به اعتبار عابدهایشاست.کعبه احترام خودش را از ابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد، احترامشرا از این دارد که «اول بیت وضع للناس‏» (18) اول معبد جهان است.چون اول معبد و اولنقطه‏ای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس و ایجاد شده احترامش را از عبادتدارد.پس کعبه هم احترام خودش را از عابد و عبادت دارد.
در روایات شیعه زیادداریم، در روایات اهل تسنن هم هست که مقصود از این بیوت، همان انسانهایی هستند کهواقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انسان نگاهش برای خداباشد، شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن و خوردن و آشامیدن و خوابیدنش برایخدا باشد، این بدن جز «معبد» اسم دیگری ندارد. ببینید علی علیه السلام در دعای کمیلبه خدای خودش چه عرض می‏کند: «یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتک جوارحی و اشدد علیالعزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتک و الدوام فی الاتصال بخدمتک‏» پروردگارا،پروردگارا، پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد، عزمعلی را بر این خدمت راسخ‏تر کن، به من ببخش این را که جدا از تو بترسم، به من ببخشخدمت «علی الاتصال و بالدوام‏» را که یک لحظه از من در غیر خدمت نگذرد.این همانچیزی است که او داشت و خدا هم به او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد. کعبه هرگز نمی‏تواند ادعا بکند که من معبدی نظیر این معبد هستم.
بنابراین «آیه مثل‏» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیادهکرده‏اند، آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدایتهای انسانی می‏دانند،حال یکی در مورد هدایت عقل گفته، یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایت‏حس همدانسته است. آن چراغ هدایت در چه خانه‏ای است؟در خانه وجود انسان.هدایت وحی بالخصوصدر خانه اولیاء خداست: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏ «
یکوقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام که واقعا مرد وارسته‏ای بود-خدا رحمتشکند-نقل می‏کرد که من خیلی خوشم آمد.گفت‏یک جلسه‏ای بود که به اصطلاح آن جلسه رابرای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان کرد و چقدر باذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیهااسمه‏» (19) ستمگرتر از آنکه مانع می‏شود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد بردهشود کیست؟
بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامش مسجدیاست‏برای روح او، و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خدا باشد به هرشکلی، ظلم و ستم است. یک شکل آن این است که «کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است‏» و بالاترینش کشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجد است.
در این خانه‏ها، صبح و شام[تسبیح خدا می‏شود].مفسرین گفته‏اند مقصود ایناست که علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا می‏شود، نه فقط صبح و شام و بقیه‏اش به غفلتمی‏گذرد. مسبح،چه کسانی هستند؟تعبیر قرآن را ببینید:«رجال لا تلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله‏» .مقصود از کلمه «رجال‏» همان طور که مفسرین گفته‏اند این نیست کهیعنی «نه زنها» ، بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت‏» می‏شود، و بعلاوه عنایت روی ایناست که یعنی «با همتانی‏» .گاهی که ما می‏خواهیم افرادی را با همت ذکر بکنیم کلمه «رجل‏»می‏آوریم.این دیگر فرقی نمی‏کند که از جنس مذکر باشد یا از جنس مؤنث.بزرگهمتانی که تجارت و خرید و فروش،آنها رااز یاد حق باز نمی‏دارد.البته تجارت و بیعبه عنوان مثال است، یعنی شغل و کار تدریس و معلمی­و وعظ و خطابه و بنایی­و معماری وطبابت و غیره هم ازهمین قبیل است.مردهایی که کارشان آنهارااز یاد خدا بازنمی‏دارد.
از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانها روشنمی‏شود.قرآن نمی‏گوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی و معماری و آهنگری ونجاری و معلمی و خلاصه «وظایف‏» دست‏بر می‏دارند و به ذکر خدا مشغول می‏شوند،می‏فرماید آنها که در همان حالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمی‏کنند،یگانه چیزی که هیچوقت او را فراموش نمی‏کنند خداست.یک چنین آدمی واقعا بدن او مسجداست، چون همیشه در این بدن یاد خدا و ذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستی کهدیگران می‏کنند او هم می‏کند، دیگران مثلا پشت میز اداره‏شان حاضر می‏شوند، خدمتیبه مردم می‏کنند، او هم مثل دیگران حاضر می‏شود و خدمتش را انجام می‏دهد، یا هر کاردیگری، اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافلنیست
ممکن است‏شما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است که انسان در آن واحد همبه کاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگری غافل نباشد؟بله، مخصوصا اگر انسان، کاملبشود که خیلی هست ولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض می‏کنم:
یک وقتی که برای انسان یک سرور فوق العاده‏ای دست می‏دهد [یک لحظه از یادآن غافل نمی‏ماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیرید که طالب و عاشق و شیفته دختری است ودائما فعالیت می‏کند و در پی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت می‏گیرد.اوهر کاری که انجام بدهد، یک چیز را هرگز فراموش نمی‏کند، یک خوشحالی و سرور همیشه درقلبش وجود دارد و یگانه چیزی که حتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمی‏شود آنمعشوق و محبوب و آن مژده‏ای است که به او داده‏اند.در نقطه مقابل، خدای ناخواستهاگر بر انسان مصیبت‏بزرگی وارد شود، مثلا پدری یا مادری داغ عزیز ببیند، به هر کاریکه خودش را وادار می‏کند، در عین اینکه آن کار را هم انجام می‏دهد ولی آن غمی که برقلبش سایه انداخته هرگز از قلبش دور نمی‏شود.مؤمن واقعی کسی است که نسبت‏به یاد خدااین طور است، آن چیزی را که هرگز فراموش نمی‏کند یاد خداست، بلکه هر کاری را کهانجام می‏دهد به حکم خدا و به امر خدا انجام می‏دهد و همان یاد خداست که او راوادار به کار می‏کند. «معامله گری‏» وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا می‏کند نامشمی‏شود «تجارت‏» ، مثل آنهایی که کارشان تجارت و معامله گری است، ولی یک وقت انسانعملی را به تنهایی[و نه به طور مستمر]انجام می‏دهد، مثل اینکه شما می‏خواهیدخانه‏تان را بفروشید، آنوقت دیگر این تجارت نیست، «بیع‏» است.قرآن مخصوصا از مالدنیا مثال آورده، چون بیش از هر چیز ممکن است‏سبب غفلت انسان شود: تجارت(داد وستدهای مختلف)و بیع (یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمی‏کند ونیز از نماز و از زکات دادن، و دائما خوف خدا و خوف آن روزی که در آن روز دلها درتپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حکمفرماست.خداوند به همه توفیقعنایت‏بفرماید
...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم لیجزیهم الله احسن ماعملوا و یزیدهم من فضله و الله یرزق من یشاء بغیر حساب .
در آیات پیش بهاین نتیجه رسیدیم که خداوند متعال اصل همه هدایتهاست و برای نور هدایت‏خودش مثالیذکر کرد و فرمود:
«یهدی الله لنوره من یشاء» خدا هر کس را که بخواهد به ایننورش هدایت می‏کند.
یکی از آثار اینکه انسان از نور هدایت الهی استفاده کنداین است که عمل انسان ارزش پیدا می‏کند، یعنی چه؟
انسان یک سلسله اعمال وکارهایی در دنیا انجام می‏دهد و بلکه تمام زندگی انسان تلاش و حرکت و کار است.شمااز اول صبح که بیدار می‏شوید، چه به خودتان نگاه کنید و چه به مردم دیگر، می‏بینیدهمه زندگی تلاش و حرکت و جنبش و دوندگی و کار است.اگر بپرسید برای چه؟البته مقصدهاخیلی فرق می‏کند، ولی همه در نهایت امر یک چیز می‏خواهند و آن سعادت خودشان است.
انسان بالفطره طالب سعادت خودش است نه طالب شقاوت خودش، و اگر دنبالکارهایی می‏رود که منجر به شقاوتش می‏شود، آن کار را نه به قصد اینکه به شقاوت برسدانجام می‏دهد بلکه در همان حال نیز به خیال خودش سعادتش در این راه است.پس انسان بهطور قطع و مسلم از عمل و کار و تلاش خودش، سعادت خودش را طالب است و هیچ کس قصدشاین نیست که از تلاش و حرکت و فعالیتش شقاوت نصیبش بشود.البته گاهی انسان تلاشهایزیادی در همین دنیا می‏کند به خیال اینکه به سعادت نائل بشود، بعد از مدتی خودشمی‏فهمد که تمام این تلاشها بیهوده بوده است و یا می‏بیند که از این تلاشها نتیجهمعکوس گرفته است و اگر تلاش نمی‏کرد برای سعادتش بهتر بود.
یکی از آثارایمان به خدا و روشن شدن به نور خدا این است که عمل انسان ارزش واقعی پیدا می‏کند،یعنی وضعی پیدا می‏کند که واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت انسان می‏شود آن همسعادت ابدی.اینجا مساله‏ای طرح می‏شود که در آیه بعد بیشتر بر آن تصریح شده است وآن این است که آیا کار خوب انسان و کار بد انسان بستگی به ایمان انسان دارد، یاندارد، کار خوب به هر حال خوب و سعادت بخش است و لو انسان به نور الهی روشن نشدهباشد و کار بد هم برای انسان به هر حال بد است و لو آنکه انسان ایمان داشته باشد وبه نور الهی روشن باشد؟این یک مساله‏ای است که زیاد مطرح می‏شود و مخصوصا جوانهایامروز این سؤال را زیاد مطرح می‏کنند، به این صورت که می‏گویند چه دلیلی هست و چهلزومی دارد که برای اینکه عمل انسان مقبول درگاه خدا واقع بشود انسان حتما به خدااعتقاد داشته باشد، مسلمان باشد، ایمان داشته باشد، یا به تعبیری که در این آیاتهست‏به نور الهی روشن شده باشد، کار خوب به هر حال خوب است، خدا هم که غنی است، پسبرای خدا چه فرق می‏کند که بنده‏ای که کار خوب و یا کار بد می‏کند او را بشناسد یانشناسد، خدا چون خداست و بزرگ و عظیم و غنی و بی اعتناست، نباید بین بندگان-چه آنبنده‏ای که او را می‏شناسد و در درگاه او سر تعظیم فرود می‏آورد، نماز می‏خواند وروزه می‏گیرد، و چه آن بنده‏ای که اساسا او را نمی‏شناسد و بلکه نسبت‏به او مخالف ویاغی است ولی در عین حال اینها هر دو کار خوب می‏کنند-فرق بگذارد.پس روز قیامتنباید مساله ایمان، حسابی داشته باشد، فقط باید عمل حساب داشته باشد، بنابراین اگریک آدم مادی مسلک منکر خدا و منکر همه پیغمبران خدا کار خیری کرده، مثلا خدمتی بهبشریت کرده است، خدا باید او را به بهشت‏ببرد، همان طور که اگر یک بنده‏ای که او رامی‏شناسد کار خوب بکند، باید او را به بهشت‏ببرد، و غیر از این هم نمی‏تواندباشد.اگر غیر از این باشد باید بگوییم خدا-العیاذ بالله-مثل آن رؤسایی است که میانافرادی که می‏آیند تعظیم می‏کنند و تملقش را می‏گویند و آن افرادی که پیش اونمی‏آیند تعظیم کنند و تملق بگویند فرق می‏گذارد، در صورتی که ما می‏گوییم رئیس خوبآن رئیسی است که هیچ فرقی میان افراد از این نظر نگذارد، فقط به کار افراد توجهکند، اگر دید کار فرد خوب است‏به او پاداش بدهد.این موضوع را خیلی از افراد به صورتاشکال و ایراد سؤال می‏کنند و من خودم در آخرین بخش کتاب عدل الهی همین مساله رامطرح و مفصل درباره این موضوع بحث کرده‏ام.اکنون به تناسب این سه آیه، مقداری ازاین مطالب را عرض می‏کنم
قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد
اینصورت اشکال، و حال آنکه ما می‏بینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمی‏کند، روی عمل وایمان هر دو تکیه می‏کند.می‏بینید قرآن همیشه می‏گوید: «الذین امنوا و عملواالصالحات‏» آنان که ایمان دارند وعملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نهبه ایمان تنها ات
قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد
 

afsaneh_k

عضو جدید
این صورت اشکال، وحال آنکه ما می‏بینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمی‏کند، روی عمل و ایمان هر دو تکیهمی‏کند.می‏بینید قرآن همیشه می‏گوید: «الذین امنوا و عملوا الصالحات‏» آنان کهایمان دارند و عملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نه به ایمان تنها اتکامی‏کند-که بگوید اگر ایمانت درست‏بود دیگر اهل سعادت هستی، عملت هر چه بود، بود-ونه به عمل تنها تکیه می‏کند که بگوید: «الذین عملوا الصالحات سواء امنوا او لمیؤمنوا» می‏خواهد ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته باشند، بلکه قرآن می‏گویداعمال و عمل صالح هر دو.
البته عده‏ای هم بودند از آن طرف که می‏گفتند عملهیچکاره است و هر چه هست ایمان است.در میان خودمان هم هستند افرادی که عمل را تحقیرمی‏کنند و می‏گویند عمل در سعادت انسان اثر ندارد و فقط ایمان مؤثر است، عده‏ای هماز این طرف می‏گویند باید عمل اثر داشته باشد نه ایمان، و عجیب این است که مدعیهستند خود قرآن هم در بعضی آیات همین مطلب را تایید کرده است، مگر خود قرآننمی‏گوید: «ان الله لا یضیع اجر المحسنین‏» (20)
خدا کار نیکوکاران را ضایعنمی‏کند، -نمی‏گوید آن نیکوکار مؤمن باشد یا نباشد-و یا: «انا لا نضیع اجر من احسنعملا» (21) هر کسی که کار خیری بکند ما اجرش را ضایع نمی‏کنیم.
این سؤال همبیشتر از اینجا مطرح می‏شود که می‏گویند ما افرادی را سراغ داریم که اینها خدماتبزرگی به بشریت کرده و می‏کنند و حال آنکه مسلمان نیستند و بعضی از آنها نه تنهامسلمان نیستند و ایمان به اسلام و پیغمبر اسلام ندارند، بلکه اساسا به خدا ایمانندارند و خدا را نمی‏شناسند.مثلا آن کسی که پنی‏سیلین را کشف کرد چه خدمت‏بزرگی بهبشریت کرده، چقدر بیماریها بود که قبل از کشف پنی‏سیلین غیر قابل علاج بو و چقدرکودکان مثلا به همین بیماری دیفتری می‏مردند و معالجه نمی‏شدند، اما بعد از کشف پنیسیلین معالجه می‏شوند.همین طور آن کسی که واکسن ضد کزاز را کشف کرد، و دیگران.آیامی‏شود گفت‏خدا عمل این اشخاص را به جرم اینکه ایمان نداشته‏اند نادیده می‏گیرد؟
حال ببینیم قضیه از چه قرار است و مطلب چگونه است.
خدا یک اصلی رادر قرآن بیان کرده است که این اصل ما را کاملا روشن می‏کند و آن اصل این است:درسوره بنی اسرائیل می‏فرماید:
من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاءلمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعی لها سعیهاو هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کانعطاء ربک محظورا . (22)
خلاصه این آیه‏ها این است که هر کسی در هر راهی کهتلاش کند و به سوی هر مقصدی که برود و فعالیت کند، خدا اجرش را در همان مقصد ضایعنمی‏کند.خدا این عالم و این دستگاه هستی را به صورت یک دستگاه آماده برای کشت کردنو محصول برداشتن ساخته است.شما از یک مزرعه چه انتظاری دارید؟انتظار دارید که آنچهرا کشت می‏کنید بردارید، اما از مزرعه-هر اندازه مزرعه خوب و عالی باشد-این انتظارغلط است که انسان یک چیزی را کشت کند و چیز دیگری بردارد و این اساسا معنی همندارد. شما اگر در یک مزرعه مساعد و آماده، مثلا گندم بکارید گندم بر می‏دارید، جوبکارید جو بر می‏دارید، درخت میوه بکارید میوه برداشت می‏کنید، اگر گلابی غرس کنیدگلابی بر می‏دارید و اگر حنظل بکارید حنظل، اگر خار بکارید خار برداشت می‏کنید واگر گل بکارید گل
معنی یک مزرعه عالی و نمونه این نیست که به هر حال گلبدهد اعم از اینکه من خار بکارم یا چیز دیگر، یا برنج و یا گندم محصول بدهد، منارزن بکارم یا جو.این غلط است.
انسانها در تلاشهایشان مقصدی دارند.درست استکه همه طالب سعادت هستند ولی سعادتشان را در چه چیزی جستجو می‏کنند؟یک وقت هستانسان در این دنیا تلاش می‏کند، عمل می‏کند، زحمت می‏کشد برای محصولی و نتیجه‏ای کهمی‏خواهد در همین دنیا بگیرد و اصلا به خدا و آخرت هم کاری ندارد، یعنی بذری کهمی‏پاشد فقط بذر دنیایی است، کاری می‏کند برای نتیجه‏ای در همین دنیا.اما یک وقتهست انسان کاری می‏کند نه برای نتیجه مادی در این دنیا، بلکه برای اینکه قرب به حقپیدا کند، به خدا نزدیک شود و در جهان دیگر محصولی بردارد.قاعده این است که اگر کسیبذری برای آن جهان کاشته است در آن جهان به او بدهند و اگر بذری برای این جهانکاشته است در این جهان به او بدهند.
قرآن می‏گوید «کلا نمد» ما مدد خودمانرا، هم به آنان که خدا خواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از مادیت استمی‏رسانیم و هم به آنها که نمی‏خواهند تا آنجا بروند و می‏خواهند محصول و نتیجه رادر همین جا بگیرند، با یک تفاوت و آن اینکه چون دنیا دار تزاحم علل و اسباب است‏خداتضمین نمی‏کند که هر کس برای دنیا و مقصد دنیا تلاش کند صددرصد به آن می‏رسد، چونممکن است‏به موانعی بر بخورد، بذری را بپاشد برای اینکه در دنیا نتیجه بگیرد ولیبذرش در همین جا فاسد و خراب بشود و آفتی به آن برسد، نه افرادش را تضمین می‏کنیمکه به همه صد در صد بدهیم و نه در همه اعمال تضمین می‏کنیم که در همه اعمال صددرصدبدهیم.بذری که به مقصد دنیاست‏خیلی از اوقات به آفت‏بر می‏خورد، ولی بذری که برایخدا و برای تقرب به حق و برای آخرت پاشیده شود، دیگر تخلف پذیر نیست.آن[بذر]مطابقبا مزاج هستی است و تخلف نمی‏پذیرد،و بلکه بیش از مقداری که شخص کاشته است محصولمی‏دهد.
حال من از شما می‏پرسم این اصل کلی چطور است؟آیا این اصل کلی یکاصل منطقی ست‏یا منطقی نیست؟در آیات دیگری هم این مطلب به صورت دیگری آمده است.درسوره شوری می‏فرماید: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه و من کان یرید حرثالدنیا نؤته منها و ما له فی الاخرة من نصیب‏» (23) (اصلا این تعبیر کشت و زراعتکردن از خود قرآن است)هر کسی که بخواهد بذر را به قصد آخرت بپاشد-یک بذر به قصدآخرت، نه اینکه دو جور بذر داریم:بذر دنیا و بذر آخرت، یک بذر با نیت انسان فرقمی‏کند که آن را به نیت آخرت بکارد یا به نیت دنیا-هر کسی که قصدش کشت آخرت باشد بهاو می‏دهیم، زیادترش را هم می‏دهیم و هر کسی هم که قصدش دنیا باشد(نمی‏گوید کهمی‏دهیم و بیشتر از آن چیزی به او می‏دهیم)او را هم محروم نمی‏کنیم: «نؤته منها» (24) .
به نظر شما این اصل و این مطلب یک حرف منطقی است‏یا حرفی است کهمنطقی نیست؟به نظر نمی‏رسد که کوچکترین ایرادی بشود به این مطلب گرفت و اگر غیر ازاین بود منطقی نبود
حال سخن قرآن در مورد اینکه عمل چه کسی مقبول است وعمل چه کسی مقبول نیست، این است که آن کسی که برای دنیا تلاش می‏کند حتما هدفیدارد، اگر شهوت و معروفیت است، محبوبیت است، پیشرفت کشورش است، بلند شدن آوازه همنژادان و مردم کشورش است، به نتیجه‏اش هم می‏رسد، اما[در]کاری که برای این مقصدانجام شده است دیگر توقع نداشته باشید که انسان به آن مقصد دیگر برسد، یعنی او کاررا کرده نه برای اینکه به خدا نزدیک شود بلکه برای اینکه به مردم نزدیک بشود، بهمردم هم نزدیک می‏شود اما نمی‏تواند بگوید به خدا هم نزدیک می‏شود.مگر می‏شود کهآدم راه بیفتد برای یک مسافرتی و مثلا قصدش این باشد که به طرف قم برود ولی به طرفشمال تهران حرکت کند و بعد بگوید من به طرف شمال می‏روم ولی بالاخره به قممی‏رسم.این دیگر نمی‏شود، اگر انسان به طرف شمال حرکت کرد به شمال می‏رسد و اگر بهطرف جنوب حرکت کرد به جنوب می‏رسد، از هر جاده‏ای که انسان حرکت‏بکند به نهایت آنجاده می‏رسد.
 

afsaneh_k

عضو جدید
ایمان از این نظر شرط[قبول مل]است، نه اینکه-العیاذبالله-خدا می‏گوید عمل کسانی را که پیش من تملق می‏کنند قبول می‏کنم و دیگران را بااینکه عملشان یکسان است، رد می‏کنم، نه، آن کسی که ایمان ندارد و اصلا خدا رانمی‏خواهد خدا هم مال او نیست.آن کسی که ایمان ندارد آخرت را نمی‏خواهد، وقتی آخرترا نمی‏خواهد دیگر نمی‏شود آن را به او داد.در آخرت به انسان آنچه را که خواسته استمی‏دهند، معنی ندارد که آنچه را که نخواسته و به سوی آن نرفته است‏به او بدهند.بله،برای اینکه اصل عمل کسی مقبول باشد شرطش این نیست که انسان مثلا حتما مسلمان و شیعهباشد. اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد و خدا را بشناسد و به آخرت اعتقاد داشتهباشد و کاری را برای خدا و آخرت انجام بدهد آن کارش فی حد ذاته در درگاه الهی قابلقبول است مگر آنکه آفتی ایجاد کند و آن را از بین ببرد که نام آن آفت «عناد» و «کفر» است که آن را توضیح می‏دهم.آن کسی که پنی سیلین را کشف کرده به افراد بشرخدمت کرده ولی هدف و منظورش از این خدمت چه بوده است، هر منظوری که داشته، خدا اورا به همان منظورش می‏رساند، نه به منظوری که نداشته است.محال است-و معنی همندارد-که انسان به منظور و مقصودی که ندارد برس، یعنی در راهی که نرفته است‏به مقصدآن راه برسد.پس اینکه عرض کردیم روشن شدن به نور خدا-یا بگویید ایمان به حق-به عملانسان ارزش می‏دهد، به این دلیل است که عمل انسان را در همین دنیا دگرگون می‏کند. دو نفر که یک عمل را انجام می‏دهند، آنکه به نور خدا روشن است و آنکه به نور خداروشن نیست، اینها به ظاهر یک جور عمل را انجام داده‏اند ولی در باطن تفاوت این عملو آن عمل از زمین تا آسمان است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه‏» (25)
این آیه را دو جور تفسیر می‏کنند و هر دو جورش هم درست است.همان طوریکه قبلا هم تذکر داده‏ام اساسا معنی ندارد که ما آیات قرآن را همیشه به یک معنی خاصحمل کنیم. یک جا که می‏بینیم آیه در آن واحد دو معنی درست را تحمل می‏کند، هر دومقصود است.این از خصائص و جزء معجزات قرآن است که گاهی تعبیرات خودش را طوریمی‏آورد که آن را چند جور می‏توان معنی کرد و هر چند جورش هم درست است.گاهی شاعریشعری می‏گوید که چند جور قابل معنی است و چه بسا از خودش هم بپرسید می‏گوید هر طورکه بخواهید بخوانید همان درست است.این شعر سعدی که در اول «بدایع‏» است معروف است وآن را چند جور می‏توان خواند:
از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیبو ماهی دریا
یعنی خدای بخشنده و بنده نواز، هم مرغ هوا را نصیب انسان کردهو هم ماهی دریا را.
ولی این شعر را هفت هشت جور دیگر هم می‏شود خواند، ازجمله اینکه:
از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا
یعنی هوا را نصیب مرغ کرده و دریا را نصیب ماهی.
از در بخشندگی وبنده نوازی مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا
یعنی ماهی دریا را نصیب مرغ هواکرده.
اگر اینها را تلفیق بکنید چند جور دیگر هم می‏شود خواند، البته بااین تفاوت که اینجا در خواندن باید تغییری بدهیم، یک دفعه می‏گوییم «مرغ هوا رانصیب و ماهی دریا» و یک وقت می‏گوییم «مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا» ولی آیاتقرآن را هیچ لزومی ندارد که چند جور بخوانیم، یک جور هم که می‏خوانیم چند جور معنیمی‏دهد.
«الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه‏» .
عدالت‏یعنی حسن روابط اجتماعی، و ظلم، گسیختگی روابط اجتماعی است.حال اگریک ملتی مسلمان و با ایمان هم باشند، خدا شناس هم به قول خودشان باشند، خودشان راهم ملت قرآن حساب بکنند، فریاد «اشهد ان لا اله الا الله‏» و «اشهد ان محمدا رسولالله‏» و «اشهد ان علیا ولی الله‏» آنها هم به آسمان بلند باشد، اما آن اصلی کهقرآن می‏گوید: «لیقوم الناس بالقسط‏» (26) اصلا در میانشان برقرار نباشد و وقتیروابط اجتماعی آنها را می‏بینید سراسر فساد و دروغ و تهمت و فحشا و ظلم و ستم است،قرآن نه تنها مدعی نیست که چنین ملتی قابل بقاست‏بلکه مدعی است که اینها قابل بقانیستند، و همه اینها از آن اصل ریشه می‏گیرد:هر فردی و هر ملتی اگر از راهی بروند،به مقصدی که در نهایت آن راه قرار گرفته است می‏رسند ولی اگر به راهی نروند انتظاررسیدن به مقصد آن راه را هم نباید داشته باشند.یک فرد ماتریالیست‏یا یک ملتماتریالیست اگر راه دنیای خودش را درست طی بکند قرآن می‏گوید به مقصد دنیای خودشمی‏رسد، اما یک ملت‏خدا شناس اگر همان راه دنیا را غلط طی بکند به مقصودشنمی‏رسد.به همین دلیل یک ماتریالیست وقتی که به طرف خدا نرفته و راه به سوی خدایعنی راه تقرب به حق و راه بهشت را و راه اینکه سعادت آن جهانی را هم داشته باشدنرفته است اصلا توقع چه چیزی دارد؟!همین طور که ما در دنیا راه نرفته را نبایدانتظار سعادتش را داشته باشیم، در آخرت هم نباید چنین انتظاری داشته باشیم.این استکه بعد از آیه نور که همه نظرش-بر طبق روایات و آنچه که از خود آیه استفادهمی‏شود-به هدایت الهی است و در ذیل آیه هم می‏فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» ،می‏فرماید: «لیجزیهم الله احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله‏ «
(تعبیرهایقرآن خیلی عجیب است!) «یجزیهم الله‏» یا به «یهدی الله‏» بر می‏گردد و یا به «فیبیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال...» ، فرقنمی‏کند، چه بگوییم خدا آنها را هدایت می‏کند برای این منظور و چه بگوییم اهل هدایتآن طور درست عمل می‏کنند و خدا را فراموش نمی‏کنند به این منظور:
«لیجزیهمالله احسن ما عملوا» این نور خدا برای این است که خدا عمل آنها را به نیکوترین وجهیکه عمل کرده‏اند-یعنی به نیکوترین نحو عملی که یک عمل کننده انجام بدهد-پاداش دهد.واین همان مطلبی است که عرض کردم، یعنی ایمان چنین ارزشی به عمل انسان می‏دهد که آنحد اکثر پاداشی که باید بگیرد می‏گیرد.چطور می‏گیرد؟از نظر آخرت معلوم است که قربخدا و حیات ابدی و بهشت جاویدان و مغفرت گناهان هست، اما از نظر دنیا چطور؟قرآنهرگز میان آخرت و دنیا تناقض قائل نمی‏شود.آیا بین دنیا و آخرت تضاد و تناقض هست‏یانیست؟من یک مثلی برایتان عرض می‏کنم شما ببینید اسمش تضاد است‏یا تضاد نیست.
خود ما مثلی داریم که می‏گوییم «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست‏» .مولوی مثلدیگری ذکر می‏کند، مثال می‏زند به قطار شتر، می‏گوید شما یک وقت هست که طالب وخریدار یک قطار شتر هستید و یک وقت هست که طالب پشم و پشکل شتر هستید.اگر شما طالبپشم و پشکل شتر هستید خوب پشم و پشکل گیرتان می‏آید ولی دیگر قطار شتر به تبعگیرتان نمی‏آید، اما اگر کسی برود و قطار شتر را بخرد پشم و پشکل هم گیرش می‏آیدمی‏گوید:
آخرت قطار اشتر دان عمو در تبع دنیاش همچون پشک و مو
شماآخرت را بخواهید-نه اینکه آخرت را بخواهید تا دنیا را به شما ندهند-دنیا هم هست،اما اگر دنیا را بخواهید دیگر آخرت نیست.اگر قطار شتر می‏خواهی پشم و پشکل همفراوان است، اما اگر فقط پشم و پشکل می‏خواهی دیگر قطار شتر گیرت نمی‏آید، قطار شترمال دیگران است.
کی انسان از عمل خودش حد اکثر بهره را می‏برد[و به] سعادتجاویدان اخروی، قرب به ذات حق، دوری از عذاب الهی و به دنیای سعادتمند[نائلمی‏شود؟]آن وقتی که به نور خدا روشن باشد و برای خدا کار کند، می‏شود: «لیجزیهمالله احسن ما عملوا» یعنی حداکثر آنچه که به یک عملی می‏شود پاداش داد، پاداش دادهمی‏شود و دیگر جای خالی نیست، دنیایش هست، آخرتش هم هست.بعد می‏فرماید: «و یزیدهممن فضله‏» از فضل خودش یک چیز اضافه هم می‏دهد، یعنی علاوه بر اینکه حد اکثر پاداشرا می‏دهد، اضافه بر پاداش هم از فضل خودش می‏دهد، که یک منطقی هست در قرآن تقریبابه همین مضمون و به عبارات مختلف و آن اینکه اگر کسانی در راه خدا باشند، اینکهعملشان حد اکثر پاداش داده می‏شود به جای خود، آنچه می‏خواهند به آنها داده می‏شودنیز به جای خود- و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهممشکورا لهم فیها ما یشاؤون -علاوه بر آن «و لدینا مزید» (27)
در اینجا چونراه فطری و طبیعت‏بشر است، یک چیزهایی هم که نخواسته‏اند مافوق خواسته به آنها تفضلمی‏شود.
تعبیر دیگر چنین است: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه‏» (28) .
تعبیر دیگری در چند جای قرآن هست که آن خیلی عجیب است.در بعضی آیات،قرآن می‏گوید اگر کسی کار بد بکند به همان اندازه که کار بد کرده به او کیفرمی‏دهند، و اگر کار خوب بکند چند برابر کار خوب به او[پاداش]می‏دهند: «من جاءبالحسنة فله عشر امثالها» (29) کسی که کار خوب بکند ده برابر به او پاداش می‏دهند.
یک منطق دیگری در قرآن هست که خیلی لطیف و عالی است و آن این است: «و منیقترف حسنة نزد له فیها حسنا» (30) (این خیلی عجیب است!)اگر کسی کار نیک و زیبابکند ما به زیبایی کارش می‏افزاییم، یعنی ما گریم و پرداختش می‏کنیم.وقتی کار درمسیر خلقت و رضای الهی قرار بگیرد اینچنین است.شما کاری را در مسیر رضای الهی انجامبدهید، بسا هست این کار شما معایب و نواقصی دارد، اما خدا به فضل و لطف خودش آنمعایب و نواقص را بر طرف می‏کند و زشتی‏های عمل شما را از بین می‏برد و تبدیل بهزیبایی می‏کند.خدا نسبت‏به کار نیک مشاطه گری می‏کند، بدیهایش را می‏پوشاند و بهجایش خوبی می‏آورد.
پس این دو مطلب است:یکی اینکه یک کار خوب که انسانمی‏کند خدا آن را ده تا کار خوب حساب می‏کند.این، جنبه کمیت کار است، یعنی لطف الهیبر کمیتش می‏افزاید.یکی هم جنبه کیفیت کار است که انسان یک کار نیمه زیبا انجاممی‏دهد، بعد می‏بیند خدا تمام زیبا به او تحویل می‏دهد.اینها همه فرع بر این است کهانسان به آن نور هدایتی که سراسر عالم را گرفته است روشن باشد، کور و تیره و گمراهنباشد.این معجزه‏ها همه از همان روشنی ایمان و روشن بودن به مقصد اصلی خلقت پیدامی‏شود «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» که خدا پاداش بدهد به آنها به نیکوترین وجهیکه عمل کرده‏اند.مقصود این است که آن عملی که انجام داده‏اند، به حد احسنی که می‏شدآن را انجام دهند، آن طور به آنها پاداش می‏دهد.این آن عملی است که انجام داده وخواسته‏اند «و یزیدهم من فضله و به فضل خودش باز[بر پاداش]اضافه می‏کند. «و اللهیرزق من یشاء بغیر حساب‏» خدا آنکه را که بخواهد بدون حساب و بدون اندازه روزیمی‏دهد. روز فقط نان و آب نیست، همان فضل و رحمت الهی است.خدا هر که را بخواهد[روزیبی‏حساب می‏دهد.]البته خواستن خداوند از روی قرعه کشی و به گزاف نیست.
خداچه کسانی را می‏خواهد؟همانهایی که خودش بیان کرده که مشیت او چگونه حکمفرماست.
دو آیه بعد را فقط اشاره می‏کنم و تفصیلش را جلسه آینده عرض می‏کنم.
این آیه راجع به عمل اهل ایمان بود.اما راجع به عمل کافران، آنها که مؤمننیستند و نه تنها مؤمن نیستند و قاصرند، بلکه مؤمن نیستند و مقصر و معاندند، قرآنبرای آنها سه مثل ذکر کرده است که دو مثل آن در اینجا آمده است و هر یک از این سهمثل یک مطلب اساسی را بیان می‏کند.گاهی می‏گوید اعمال اینها در حکم تلی از خاکستراست که باد شدیدی-در روزی که تند باد شدیدی هست-بوزد و هر ذره آن را یک جا ببرد، کهبه این مضمون آیات دیگری هم هست، البته نه به صورت مثال:
و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (31) پس گاهی به این صورت می‏گوید که عمل کافران،یک چیزی هست-نه اینکه چیزی نیست-ولی یک باد می‏آید و پراکنده و نابودش می‏کند و هرذره‏اش را به جایی می‏برد.
مثل دیگری که برای اعمال کافران ذکر کرده مثلسراب است.در بیابانها و بخصوص بیابانهای شنزار خیلی اوقات به هنگام تابیدن آفتاب،انسان از دور نگاه می‏کند و خیال می‏کند یک دریاست که در آن، آب دارد موج می‏زند واگر تشنه باشد به سوی آب می‏رود، ولی هر چه نزدیک می‏شود می‏بیند آب از او دورمی‏شود تا کم کم می‏فهمد که خیال بوده و از انعکاس نور یک چنین وضعی پیدا شده واصلا آبی وجود ندارد، صورت و شکل و ظاهر و خیال آب هست ولی خود آب نیست.
 

afsaneh_k

عضو جدید
بول گاهی نیز قرآن اعمال کافران را تشبیه می‏کند به تاریکیهایی که انسان در یکشب ظلمانی در میان امواج طوفانی دریا گرفتار است و همین طور موج از پس موج، حرکتمی‏کند و هوا هم ابری است، هیچ نوری وجود ندارد و به قدری تاریک است که حتی دستش راهر چه نزدیک به چشمش بیاورد که آن را ببیند، دست‏خودش را نمی‏بیند.
این سهمثل هر کدام ناظر به یک چیز بالخصوص است:یکی مثل کارهای بد کافران است که «ظلماتبعضها فوق بعض‏» (32) ، یکی مثل است‏برای کار خوبشان که خیال می‏کنند کار خوب انجامداده‏اند، بعد می‏بینند سراب بوده است نه آب، و یکی دیگر مثل است‏برای کار خوبی کهاول هم یک چیزی بوده ولی بعد کاری انجام داده‏اند که آن را به کلی نیست و نابودکرده‏اند.
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...
تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحث‏شد:یک قسمت دراطلاق نور برذات مقدس الهی که فرمود«الله نور السموات و الارض‏
و قسمت دوم دربارهتمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است،در واقع‏خانه‏ای یا خانه‏هایی را در نظرمی‏گیرد که با چراغی-با همان‏ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلینه‏برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر می‏کند.راجع به مفاداین مثل مطالبیعرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این‏جلسه بیان کنم.
هر چیزی به خداشناخته می‏شود و خدا به ذات خودش
همان طوری که قبلا عرض کردم،این آیه کریمه ازآیاتی‏است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را کهشاید تا اندازه‏ای مفاد این آیه را روشن کند برایتان‏عرض می‏کنم و آن اینکه درروایات ما یک مطلبی در باب‏«معرفة‏الله‏»یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدابه نظر بسیار سخت و دشوار می‏رسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته‏می‏شود وخدا به ذات خودش شناخته می‏شود،و بلکه در روایات ماتعبیر عجیبی آمده است،ظاهراعبارت این است:«کل معروف‏بغیره مصنوع‏»یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیلهشی‏ءدیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست،و این،جمله عجیبی‏است که‏«خدا به ذاتخودش شناخته می‏شود و غیر خدا به خداشناخته می‏شود»در صورتی که ما این طور فکرمی‏کنیم-و خیال‏می‏کنیم که راه منحصر هم این است-می‏گوئیم ما عالم را به خودعالممی‏شناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق می‏شناسیم و خدا رابه وسیله مخلوقمی‏شناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی-که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم بهغیر مصریها سرایت‏کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدارا فقطاز راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت،وحتی این انحصار را به گردن قرآنگذاشتند.این مطلب به این صورت‏یعنی به صورت‏«فقط و انحصار»مسلم حرف غلطیاست،[البته]برای مردم مبتدی این طور است،یعنی برای متذکر کردن مبتدیهابه خدا،راهابتدایی و کلاس اول همین است،که خود قرآن هم این‏کار را کرده است و مخلوقات را آیاتو نشانه‏های خدا می‏داند،ولی‏از این راه،انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خداپیدامی‏کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت‏خدا و شناسایی خداست[دست‏یابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی‏برخورد می‏کنیم-که در جلسهقبل هم اشاره کردم-و آن اصل‏هدایت است،یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراهنمی‏داند،همه موجودات را بینا و راه یافته می‏داند.بگذریم از انسان به حکماینکه‏مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی درسطح تکلیف پیدا می‏کند،درنظام تکوین عرض می‏کنم (1) اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مسالههدایت همه موجودات،تصریح‏می‏کند،از زبان موسی(ع)نقل می‏کند که وقتی فرعونفت‏خدای‏تو کیست،خدایت را به ما معرفی کن،گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شی‏ءخلقه ثم هدی‏» (2) در این جمله‏به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا بههر مخلوقی‏آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد،یعنی نظام‏موجود، «ثمهدی‏» مطلب دیگری است،یعنی بعد هم هر موجودی رانسبت به آینده خودش و هدف خودش وکمال خودش روشن کرد وراهنمایی نمود.
در سوره اعلی می‏خوانیم: «الذی خلقفسوی و الذی قدرفهدی‏» (3) .و من در بین مفسرین تنها«فخر رازی‏»را دیدم کهمتوجه‏این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برای‏اولین بار قرآن ایننکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات‏یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حقاست و اصل هدایت‏موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن‏جهت کهیک ماشین است‏یک حساب دارد،[به عبارت دیگر نظام‏مخلوقات یک اصل است]و اینکه یکنیروی مرموز ناشناخته‏ای‏«غریزه مانند»هر موجودی را به جلو می‏کشاند اصلدیگری‏است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی رابه مقصدی از مقصدها هدایتکرده چگونه است؟این هم درست‏مثل مساله معرفت است،یعنی هر موجودی اول به سوی خداهدایت‏می‏شود،بعد به سوی مقصد دیگر،یعنی خداوند«غایة الغایات‏»است‏و هر مقصدی مقصدبودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزینورانیت‏خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته‏می‏شود و خدابه خود،هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهراست،و هر چیزی به وسیله خدا«مهتدیالیه‏»است،یعنی به سوی‏او راه یافته می‏شود و مقصد واقع می‏شود،جز خدا که به ذاتخودش‏مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است،و به همین دلیل‏است که قرآن همهموجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات وزندگی و شعور می‏داند.در دو سه آیه بعدتصدیق می‏کند: «الم تر ان‏الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قدعلم‏صلاته و تسبیحه‏» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه‏منطقی «الله نورالسموات و الارض‏» همین است که: «ان من شی‏ء الایسبح بحمده و لکن لا تفقهونتسبیحهم‏» (4) .
همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند،بهتناسب‏درجاتشان هدایتها هم فرق می‏کند.جماد در حد خودش هدایت دارد،نبات در حدخودش،حیوان در حد خودش،و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (5) .
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیرروایات،یعنی کلماتمفسرین و علما،راجع به این مثل-که این‏مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضیاین مثل رابرای کل جهان دانسته‏اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره رایک چیز درنظر گرفته‏اند که این دار وجود و دار هستی یک خانه‏تاریک نیست،خانه‏ای است کهپرنورترین چراغها در آن وجوددارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترینچراغهای عصرذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست،و بعضی‏این مثل را در موردانسان پیاده کرده‏اند.راجع به انسان هم در جلسه‏پیش مطالبی عرض کردیم،حالا یک بیانمختصری که جامع همه‏اینها باشد عرض می‏کنیم.
 

afsaneh_k

عضو جدید

تعبیر دیگر چنین است: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه‏» (28) .
تعبیر دیگری در چند جای قرآن هست که آن خیلی عجیب است.در بعضی آیات،قرآن می‏گوید اگر کسی کار بد بکند به همان اندازه که کار بد کرده به او کیفرمی‏دهند، و اگر کار خوب بکند چند برابر کار خوب به او[پاداش]می‏دهند: «من جاءبالحسنة فله عشر امثالها» (29) کسی که کار خوب بکند ده برابر به او پاداش می‏دهند.
یک منطق دیگری در قرآن هست که خیلی لطیف و عالی است و آن این است: «و منیقترف حسنة نزد له فیها حسنا» (30) (این خیلی عجیب است!)اگر کسی کار نیک و زیبابکند ما به زیبایی کارش می‏افزاییم، یعنی ما گریم و پرداختش می‏کنیم.وقتی کار درمسیر خلقت و رضای الهی قرار بگیرد اینچنین است.شما کاری را در مسیر رضای الهی انجامبدهید، بسا هست این کار شما معایب و نواقصی دارد، اما خدا به فضل و لطف خودش آنمعایب و نواقص را بر طرف می‏کند و زشتی‏های عمل شما را از بین می‏برد و تبدیل بهزیبایی می‏کند.خدا نسبت‏به کار نیک مشاطه گری می‏کند، بدیهایش را می‏پوشاند و بهجایش خوبی می‏آورد.
پس این دو مطلب است:یکی اینکه یک کار خوب که انسانمی‏کند خدا آن را ده تا کار خوب حساب می‏کند.این، جنبه کمیت کار است، یعنی لطف الهیبر کمیتش می‏افزاید.یکی هم جنبه کیفیت کار است که انسان یک کار نیمه زیبا انجاممی‏دهد، بعد می‏بیند خدا تمام زیبا به او تحویل می‏دهد.اینها همه فرع بر این است کهانسان به آن نور هدایتی که سراسر عالم را گرفته است روشن باشد، کور و تیره و گمراهنباشد.این معجزه‏ها همه از همان روشنی ایمان و روشن بودن به مقصد اصلی خلقت پیدامی‏شود «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» که خدا پاداش بدهد به آنها به نیکوترین وجهیکه عمل کرده‏اند.مقصود این است که آن عملی که انجام داده‏اند، به حد احسنی که می‏شدآن را انجام دهند، آن طور به آنها پاداش می‏دهد.این آن عملی است که انجام داده وخواسته‏اند «و یزیدهم من فضله و به فضل خودش باز[بر پاداش]اضافه می‏کند. «و اللهیرزق من یشاء بغیر حساب‏» خدا آنکه را که بخواهد بدون حساب و بدون اندازه روزیمی‏دهد. روز فقط نان و آب نیست، همان فضل و رحمت الهی است.خدا هر که را بخواهد[روزیبی‏حساب می‏دهد.]البته خواستن خداوند از روی قرعه کشی و به گزاف نیست.
خداچه کسانی را می‏خواهد؟همانهایی که خودش بیان کرده که مشیت او چگونه حکمفرماست.
دو آیه بعد را فقط اشاره می‏کنم و تفصیلش را جلسه آینده عرض می‏کنم.
این آیه راجع به عمل اهل ایمان بود.اما راجع به عمل کافران، آنها که مؤمننیستند و نه تنها مؤمن نیستند و قاصرند، بلکه مؤمن نیستند و مقصر و معاندند، قرآنبرای آنها سه مثل ذکر کرده است که دو مثل آن در اینجا آمده است و هر یک از این سهمثل یک مطلب اساسی را بیان می‏کند.گاهی می‏گوید اعمال اینها در حکم تلی از خاکستراست که باد شدیدی-در روزی که تند باد شدیدی هست-بوزد و هر ذره آن را یک جا ببرد، کهبه این مضمون آیات دیگری هم هست، البته نه به صورت مثال:
و قدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (31) پس گاهی به این صورت می‏گوید که عمل کافران،یک چیزی هست-نه اینکه چیزی نیست-ولی یک باد می‏آید و پراکنده و نابودش می‏کند و هرذره‏اش را به جایی می‏برد.
مثل دیگری که برای اعمال کافران ذکر کرده مثلسراب است.در بیابانها و بخصوص بیابانهای شنزار خیلی اوقات به هنگام تابیدن آفتاب،انسان از دور نگاه می‏کند و خیال می‏کند یک دریاست که در آن، آب دارد موج می‏زند واگر تشنه باشد به سوی آب می‏رود، ولی هر چه نزدیک می‏شود می‏بیند آب از او دورمی‏شود تا کم کم می‏فهمد که خیال بوده و از انعکاس نور یک چنین وضعی پیدا شده واصلا آبی وجود ندارد، صورت و شکل و ظاهر و خیال آب هست ولی خود آب نیست.
گاهی نیز قرآن اعمال کافران را تشبیه می‏کند به تاریکیهایی که انسان در یکشب ظلمانی در میان امواج طوفانی دریا گرفتار است و همین طور موج از پس موج، حرکتمی‏کند و هوا هم ابری است، هیچ نوری وجود ندارد و به قدری تاریک است که حتی دستش راهر چه نزدیک به چشمش بیاورد که آن را ببیند، دست‏خودش را نمی‏بیند.
این سهمثل هر کدام ناظر به یک چیز بالخصوص است:یکی مثل کارهای بد کافران است که «ظلماتبعضها فوق بعض‏» (32) ، یکی مثل است‏برای کار خوبشان که خیال می‏کنند کار خوب انجامداده‏اند، بعد می‏بینند سراب بوده است نه آب، و یکی دیگر مثل است‏برای کار خوبی کهاول هم یک چیزی بوده ولی بعد کاری انجام داده‏اند که آن را به کلی نیست و نابودکرده‏اند.
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...
تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحث‏شد:یک قسمت دراطلاق نور برذات مقدس الهی که فرمود«الله نور السموات و الارض‏
و قسمت دوم دربارهتمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است،در واقع‏خانه‏ای یا خانه‏هایی را در نظرمی‏گیرد که با چراغی-با همان‏ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلینه‏برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر می‏کند.راجع به مفاداین مثل مطالبیعرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این‏جلسه بیان کنم.
هر چیزی به خداشناخته می‏شود و خدا به ذات خودش
همان طوری که قبلا عرض کردم،این آیه کریمه ازآیاتی‏است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را کهشاید تا اندازه‏ای مفاد این آیه را روشن کند برایتان‏عرض می‏کنم و آن اینکه درروایات ما یک مطلبی در باب‏«معرفة‏الله‏»یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدابه نظر بسیار سخت و دشوار می‏رسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته‏می‏شود وخدا به ذات خودش شناخته می‏شود،و بلکه در روایات ماتعبیر عجیبی آمده است،ظاهراعبارت این است:«کل معروف‏بغیره مصنوع‏»یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیلهشی‏ءدیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست،و این،جمله عجیبی‏است که‏«خدا به ذاتخودش شناخته می‏شود و غیر خدا به خداشناخته می‏شود»در صورتی که ما این طور فکرمی‏کنیم-و خیال‏می‏کنیم که راه منحصر هم این است-می‏گوئیم ما عالم را به خودعالممی‏شناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق می‏شناسیم و خدا رابه وسیله مخلوقمی‏شناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی-که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم بهغیر مصریها سرایت‏کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدارا فقطاز راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت،وحتی این انحصار را به گردن قرآنگذاشتند.این مطلب به این صورت‏یعنی به صورت‏«فقط و انحصار»مسلم حرف غلطیاست،[البته]برای مردم مبتدی این طور است،یعنی برای متذکر کردن مبتدیهابه خدا،راهابتدایی و کلاس اول همین است،که خود قرآن هم این‏کار را کرده است و مخلوقات را آیاتو نشانه‏های خدا می‏داند،ولی‏از این راه،انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خداپیدامی‏کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت‏خدا و شناسایی خداست[دست‏یابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی‏برخورد می‏کنیم-که در جلسهقبل هم اشاره کردم-و آن اصل‏هدایت است،یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراهنمی‏داند،همه موجودات را بینا و راه یافته می‏داند.بگذریم از انسان به حکماینکه‏مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی درسطح تکلیف پیدا می‏کند،درنظام تکوین عرض می‏کنم (1) اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مسالههدایت همه موجودات،تصریح‏می‏کند،از زبان موسی(ع)نقل می‏کند که وقتی فرعونفت‏خدای‏تو کیست،خدایت را به ما معرفی کن،گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شی‏ءخلقه ثم هدی‏» (2) در این جمله‏به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا بههر مخلوقی‏آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد،یعنی نظام‏موجود، «ثمهدی‏» مطلب دیگری است،یعنی بعد هم هر موجودی رانسبت به آینده خودش و هدف خودش وکمال خودش روشن کرد وراهنمایی نمود.
در سوره اعلی می‏خوانیم: «الذی خلقفسوی و الذی قدرفهدی‏» (3) .و من در بین مفسرین تنها«فخر رازی‏»را دیدم کهمتوجه‏این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برای‏اولین بار قرآن ایننکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات‏یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حقاست و اصل هدایت‏موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن‏جهت کهیک ماشین است‏یک حساب دارد،[به عبارت دیگر نظام‏مخلوقات یک اصل است]و اینکه یکنیروی مرموز ناشناخته‏ای‏«غریزه مانند»هر موجودی را به جلو می‏کشاند اصلدیگری‏است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی رابه مقصدی از مقصدها هدایتکرده چگونه است؟این هم درست‏مثل مساله معرفت است،یعنی هر موجودی اول به سوی خداهدایت‏می‏شود،بعد به سوی مقصد دیگر،یعنی خداوند«غایة الغایات‏»است‏و هر مقصدی مقصدبودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزینورانیت‏خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته‏می‏شود و خدابه خود،هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهراست،و هر چیزی به وسیله خدا«مهتدیالیه‏»است،یعنی به سوی‏او راه یافته می‏شود و مقصد واقع می‏شود،جز خدا که به ذاتخودش‏مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است،و به همین دلیل‏است که قرآن همهموجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات وزندگی و شعور می‏داند.در دو سه آیه بعدتصدیق می‏کند: «الم تر ان‏الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قدعلم‏صلاته و تسبیحه‏» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه‏منطقی «الله نورالسموات و الارض‏» همین است که: «ان من شی‏ء الایسبح بحمده و لکن لا تفقهونتسبیحهم‏» (4) .
همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند،بهتناسب‏درجاتشان هدایتها هم فرق می‏کند.جماد در حد خودش هدایت دارد،نبات در حدخودش،حیوان در حد خودش،و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (5) .
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیرروایات،یعنی کلماتمفسرین و علما،راجع به این مثل-که این‏مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضیاین مثل رابرای کل جهان دانسته‏اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره رایک چیز درنظر گرفته‏اند که این دار وجود و دار هستی یک خانه‏تاریک نیست،خانه‏ای است کهپرنورترین چراغها در آن وجوددارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترینچراغهای عصرذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست،و بعضی‏این مثل را در موردانسان پیاده کرده‏اند.راجع به انسان هم در جلسه‏پیش مطالبی عرض کردیم،حالا یک بیانمختصری که جامع همه‏اینها باشد عرض می‏کنیم.

 

afsaneh_k

عضو جدید
انواع هد ایت
می‏گویندهدایت چند نوع است:«هدایت طبیعی‏»که درطبیعت بی‏جان هم وجود دارد.«هدایت‏حسی‏»یعنیهمین حواس‏ما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان‏هست.«هدایتغریزی‏»که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجوددارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبریمی‏کند.«هدایت عقل‏»: خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده استتا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری‏است که آنرا«هدایت وحی‏»می‏نامند.
این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجوداتپیاده‏کرده‏اند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفته‏اند مقصود تمام‏هدایتهاییاست که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتی‏هدایت وحی،و بعضی آن رامخصوص‏«هدایت عقل‏»دانسته‏اند که‏گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را درمورد«هدایت وحی‏»پیاده کرده‏اند که در روایات،این مطلب آمده است‏که‏«مشکات‏»قلبپیغمبر اکرم است و«مصباح‏»همان نور وحی‏است که بر ایشان نازل شده است،تا آخر،کهقبلا عرض کردم.
هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیاننور«هدایت‏الهی‏»است که جهان را پر کرده است،شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین کهعرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هردو این را در مورد انسان پیادهکرده‏اند،یکی در مورد هر فرد انسان‏یعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظرهدایت وحی
هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی است‏خصوصا با توجه به آیهبعدکه می‏فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏ «
در یکروایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم،از یک تعبیری در آیه استفاده شدهاست.در آیه این طور آمده است که‏مثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکاتاست-یک‏چراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل وشیشه‏ای قراربگیرد.طبعا این سؤال به وجود می‏آید که چرا اصلاقرآن این طور تعبیر کردهاست،می‏توانست بگوید: «کمشکوة فیهازجاجة،فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغیباشد،اما می‏گوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد می‏گوید و چراغ درشیشه‏ای.
روایات ما این آیه را این طور تفسیر کرده‏اند که مقصود این‏است که چراغابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات‏به زجاجه‏ای منتقل شود،و سر اینکهآیه این طور ذکر شده این است‏که مقصود از«مشکوة‏»مشکات نبوت است و مقصود از«زجاجة‏» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی که‏این مشکات و این زجاجه واین مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم‏است و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.اینمطالبی که راجع به‏این آیه عرض کردم در واقع حاشیه‏ای بود راجع به مطالبی که درجلسهقبل عرض کرده بودم.
مقصود از «بیوت‏» چیست ؟
آیه بعد می‏فرماید: «فیبیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیهااسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع‏عن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلبفیه‏القلوب و الابصار» در خانه‏هایی که خدا مجاز شمرده و اجازه داده‏است که آنخانه‏ها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدادر آن خانه‏ها برده شود،درآن خانه‏هاست که صبحگاهان وشامگاهان مردانی خدا را تسبیح می‏گویند که در عیناشتغال‏به کارهای دنیایی-که وظیفه‏شان هم هست-یک لحظه از خدای‏خود غافلنمی‏مانند.مقصود از این‏«فی بیوت‏»(در خانه‏هایی)
چیست؟شاید همه مفسرینگفته‏اند مقصود این است که آن‏چراغی که ما مثال زدیم،در خانه‏هایی اینچنینباشد.طبعا این‏سؤال به وجود می‏آید که آن چراغ را در هر خانه‏ای اگر ذکر می‏کردکافیبود،چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانه‏ای باشد که آن خانه چنین وچنان باشد.این خودش مؤید همین است‏که آن مثل،مثل انسان است،و در روایتی که در تفسیرصافی نقل‏می‏کند فرموده‏اند:«هی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمة‏الهدی‏» (6) این،خانه‏های پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است،خانه‏های اکابر معنوی بشراست.حال چه فرق است بین خانه‏ای‏که مال یکی از اولیاء خدا باشد و خانه‏ای که مالدیگران باشد؟
بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیرههمیشه‏خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان می‏دهد ودر روایاتهم آمده است که مقصود از این خانه‏ها،خانه‏های گلی وظاهری نیست،مقصود همان انسانهاو بدنهای آنهاست،یعنی اینهاانسانهایی هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.درروایات‏ما هم هست که مقصود از این خانه‏ها آنها هستند.
«قتاده‏»یکی ازمفسرین و فقهای زمان خودش است-البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او درسفری که‏به مدینه می‏رود،خدمت امام باقر مشرف می‏شود و از امام سؤالاتی‏می‏کند وجوابهایی می‏شنود و در مقابل سؤالات امام در می‏ماند و درخودش خیلی احساس حقارتمی‏کند.بعد به امام عرض می‏کند که‏من با عالمهای زیادی روبرو شده‏ام ولی در مقابلهیچکس به اندازه‏شما خودم را گم نکرده و مضطرب نشده‏ام.حضرت فرمود می‏دانی‏که درمقابل چه کسی قرار گرفته‏ای؟«بین یدی بیوت اذن الله ان‏ترفع و یذکر فیها اسمه‏»درمقابل آنهایی قرار گرفته‏ای که خدا آنان‏را«بیوت‏»نامیده است،یعنی این که در مقابلتوست‏یکی از آن بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!
تصدیق می‏کنم که مقصود از آن‏«بیوت‏»که در قرآن آمده است،خانه‏های سنگی وگلی نیست،«خانه‏های انسانی‏»است.
تفاوت منطق عرفانی قرآن با برخی عرفانها
از اینجا یک نکته‏ای در باب توحید استفاده می‏شود و آن این‏است:اعم از اینکهاین خانه‏ها را خانه‏های گلی بگیریم یاخانه‏های انسانی-که البته مقصود خانه‏هایانسانی است-قرآن‏می‏گوید این،خانه‏هایی است که خدا اجازه داده است آن خانه‏هاشانشانبالا باشد،تعظیم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصودخانه‏های گلی هم باشد،مامی‏دانیم که به طور کلی در دین مقدس اسلام‏تعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است وبی‏احترامی به مسجد حرام‏است،تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجبکفایی‏است بر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به مابگوید این برخلاف اصل توحید است،مسجد گل است و خاک وآجر و سنگ،خود کعبه هم همین طور،چهار تا سنگروی همدیگرگذاشته‏اند و چیز دیگری نیست،مگر سنگ هم می‏تواند احترام‏داشته باشد کهبشر به سنگ احترام بگزارد؟ می‏گوییم نه،سنگ‏هرگز احترام ندارد،خدا و عبادت خدااحترام دارد.معبد از آن جهت‏که معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است کهمعبد رااحترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود،احترام معبود است،[نه‏تنها]شرکنیست،[بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاص‏به معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به مااجازه تعظیم و احترام عابد را ازآن جهت که عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت کهعابد است‏تعظیم و تجلیل و تکریم کنیم،این شرک است؟نه،این هم عین‏توحید است.بنابراینآیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی کمتر از آنها شرک است؟نه،اینها «بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه‏» هستند،همان طور که خدا اجازه تعظیم واحترام‏خانه گلی را-که معبد است-داده،این خانه انسانی که معبد روح‏اوست،به درجاتیاز آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی که‏احترام دارد به اعتبار عابدهایشاست.کعبه احترام خودش را ازابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد،احترامشرا از این‏دارد که «اول بیت وضع للناس‏» (7) اول معبد جهان است.چون اول‏معبد و اولنقطه‏ای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس وایجاد شده احترامش را از عبادتدارد.پس کعبه هم احترام خودش‏را از عابد و عبادت دارد.
در روایات شیعه زیادداریم،در روایات اهل تسنن هم هست‏که مقصود از این بیوت،همان انسانهایی هستند کهواقعا سراسروجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انسان‏نگاهش برای خداباشد،شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن وخوردن و آشامیدن و خوابیدنش برای خداباشد،این بدن جز«معبد «
اسم دیگری ندارد.ببینید علی علیه السلام در دعایکمیل به خدای‏خودش چه عرض می‏کند:«یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتک‏جوارحی و اشددعلی العزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتک‏و الدوام فی الاتصال بخدمتک‏»پروردگارا،پروردگارا،پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد،عزمعلی را بر این خدمت راسخ‏تر کن،به من ببخش این را که جدا از تو بترسم،به من ببخشخدمت‏«علی الاتصال و بالدوام‏»را که یک لحظه از من درغیر خدمت نگذرد.این همان چیزیاست که او داشت و خدا هم‏به او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد.کعبه هرگز نمی‏تواند ادعا بکند که من معبدی نظیراین معبد هستم.
بنابراین‏«آیه مثل‏»را چه مفسرین و چه روایات،در موردانسان پیادهکرده‏اند،آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوطبه هدایتهای انسانی می‏دانند،حالیکی در مورد هدایت عقل گفته،یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایت‏حسهم‏دانسته است.آن چراغ هدایت در چه خانه‏ای است؟در خانه وجودانسان.هدایت وحیبالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فی بیوت‏اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏ «
یک وقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام که‏واقعا مرد وارسته‏ایبود-خدا رحمتش کند-نقل می‏کرد که من‏خیلی خوشم آمد.گفت‏یک جلسه‏ای بود که به اصطلاحآن جلسه رابرای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان‏کردو چقدر با ذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و من‏اظلم ممن منع مساجد الله انیذکر فیها اسمه‏» (8) ستمگرتر از آنکه‏مانع می‏شود از اینکه یاد خدا و نام خدا درمساجد برده شود کیست؟
بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامشمسجدی است‏برای روح او،و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خداباشد بههر شکلی،ظلم و ستم است.یک شکل آن این است که‏«کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجداست‏»و بالاترینش‏کشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجداست.
در این خانه‏ها،صبح و شام[تسبیح خدا می‏شود].مفسرین‏گفته‏اند مقصود این استکه علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا می‏شود،نه فقط صبح و شام و بقیه‏اش به غفلتمی‏گذرد.مسبح،چه کسانی‏هستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیععن ذکرالله‏» .مقصود از کلمه‏«رجال‏»همان طور که مفسرین گفته‏انداین نیست کهیعنی‏«نه زنها»،بلکه به اصطلاح‏«الغاءخصوصیت‏»می‏شود،و بعلاوه عنایت روی این است کهیعنی‏«با همتانی‏».گاهی که ما می‏خواهیم افرادی را با همت ذکربکنیم‏کلمه‏«رجل‏»می‏آوریم.این دیگر فرقی نمی‏کند که از جنس مذکرباشد یا از جنسمؤنث.بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش،آنها را از یاد حق باز نمی‏دارد.البتهتجارت و بیع به عنوان مثال‏است،یعنی شغل و کار تدریس و معلمی و وعظ و خطابه و بناییومعماری و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایی که‏کارشان آنها را از یاد خداباز نمی‏دارد.
از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانهاروشن‏می‏شود.قرآن نمی‏گوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی ومعماری وآهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه‏«وظایف‏»دست برمی‏دارند و به ذکر خدا مشغولمی‏شوند، می‏فرماید آنها که در همان‏حالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموشنمی‏کنند،یگانه‏چیزی که هیچوقت او را فراموش نمی‏کنند خداست.یک چنین‏آدمی واقعا بدناو مسجد است،چون همیشه در این بدن یاد خدا وذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستیکه دیگران می‏کنند او هم می‏کند،دیگران مثلا پشت میز اداره‏شان حاضر می‏شوند، خدمتیبه مردم می‏کنند،او هم مثل دیگران حاضر می‏شود و خدمتش‏را انجام می‏دهد،یا هر کاردیگری،اما تفاوت در این است که او درعین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.
ممکن است‏شما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است که‏انسان در آن واحد هم بهکاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگری‏غافل نباشد؟بله،مخصوصا اگر انسان،کامل بشودکه خیلی هست‏ولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض می‏کنم:
یکوقتی که برای انسان یک سرور فوق العاده‏ای دست می‏دهد[یک لحظه از یاد آن غافلنمی‏ماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیریدکه طالب و عاشق و شیفته دختری است و دائمافعالیت می‏کند و درپی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت می‏گیرد.اوهر کاریکه انجام بدهد،یک چیز را هرگز فراموش نمی‏کند،یک‏خوشحالی و سرور همیشه در قلبش وجوددارد و یگانه چیزی که‏حتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمی‏شود آن معشوق ومحبوبو آن مژده‏ای است که به او داده‏اند.در نقطه مقابل،خدای‏ناخواسته اگر بر انسانمصیبت بزرگی وارد شود،مثلا پدری یامادری داغ عزیز ببیند،به هر کاری که خودش راوادار می‏کند،درعین اینکه آن کار را هم انجام می‏دهد ولی آن غمی که بر قلبشسایه‏انداخته هرگز از قلبش دور نمی‏شود.مؤمن واقعی کسی است که‏نسبت به یاد خدا اینطور است،آن چیزی را که هرگز فراموش‏نمی‏کند یاد خداست،بلکه هر کاری را که انجاممی‏دهد به حکم‏خدا و به امر خدا انجام می‏دهد و همان یاد خداست که او را واداربهکار می‏کند.«معامله گری‏»وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا می‏کندنامشمی‏شود«تجارت‏»، مثل آنهایی که کارشان تجارت ومعامله گری است،ولی یک وقت انسان عملیرا به تنهایی[و نه‏به طور مستمر]انجام می‏دهد،مثل اینکه شما می‏خواهید خانه‏تانرابفروشید،آنوقت دیگر این تجارت نیست،«بیع‏»است.قرآن‏مخصوصا از مال دنیا مثالآورده،چون بیش از هر چیز ممکن است‏سبب غفلت انسان شود:تجارت(داد و ستدهای مختلف)وبیع(یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمی‏کند ونیز از نماز و اززکات دادن،و دائما خوف خدا و خوف آن روزی که‏در آن روز دلها در تپش است و چشمها دراضطراب،بر روحشان‏حکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایت بفرماید.
 

afsaneh_k

عضو جدید
آخی خسته شدم
فقط چون زیاد بود فکر کنم یه تیکرو دو بار فرستادم:smile:
ببخشید. قبل استفاده یه بار بخونیدش:w30:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
@r@h plz help meeee سوالات و درخواست های معماری 2

Similar threads

بالا