بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يك لبخند زندگي مرا نجات داد
بله لبخند بدون برنامه ريزي بدون حسابگري لبخندي طبيعي زيباترين پل ارتباطي آدم هاست ما لايه هايي را براي حفاظت از خود مي سازيم . لايه مدارج علمي و مدارك دانشگاهي ، لايه موقعيت شغلي واين كه دوست داريم ما را آن گونه ببينند كه نيستيم . زير همه اين لايه ها من حقيقي وارزشمند نهفته است. من ترسي ندارم از اين كه آن را روح بنامم من ايمان دارم كه روح هاي انسان ها است كه با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند و اين روح ها با يكديگر هيچ خصومتي ندارد. متاسفانه روح ما در زير لايه هايي ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكي هم به خرج مي دهيم ما از يكديگر جدا مي سازند و بين ما فاصله هايي را پديد مي آورند وسبب تنهايي و انزوايي ما مي شوند."
داستان اگزوپري داستان لحظه جادويي پيوند دو روح است آدمي به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن به يك نوزاد اين پيوند روحاني را احساس مي كند. وقتي كودكي را مي بينيم چرا لبخند مي زنيم؟ چون انسان را پيش روي خود مي بينيم كه هيچ يك از لايه هايي را كه نام برديم روي من طبيعي خود نكشيده است و با هم وجود خود و بي هيچ شائبه اي به ما لبخند مي زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ مي دهد .
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
يك لبخند زندگي مرا نجات داد
بله لبخند بدون برنامه ريزي بدون حسابگري لبخندي طبيعي زيباترين پل ارتباطي آدم هاست ما لايه هايي را براي حفاظت از خود مي سازيم . لايه مدارج علمي و مدارك دانشگاهي ، لايه موقعيت شغلي واين كه دوست داريم ما را آن گونه ببينند كه نيستيم . زير همه اين لايه ها من حقيقي وارزشمند نهفته است. من ترسي ندارم از اين كه آن را روح بنامم من ايمان دارم كه روح هاي انسان ها است كه با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند و اين روح ها با يكديگر هيچ خصومتي ندارد. متاسفانه روح ما در زير لايه هايي ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكي هم به خرج مي دهيم ما از يكديگر جدا مي سازند و بين ما فاصله هايي را پديد مي آورند وسبب تنهايي و انزوايي ما مي شوند."
داستان اگزوپري داستان لحظه جادويي پيوند دو روح است آدمي به هنگام عاشق شدن ونگاه كردن به يك نوزاد اين پيوند روحاني را احساس مي كند. وقتي كودكي را مي بينيم چرا لبخند مي زنيم؟ چون انسان را پيش روي خود مي بينيم كه هيچ يك از لايه هايي را كه نام برديم روي من طبيعي خود نكشيده است و با هم وجود خود و بي هيچ شائبه اي به ما لبخند مي زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ مي دهد .
سلام سیویل بوی
دستت درد نکنه عجب متن قشنگی بود
واقعا خیلی هوای کرسیو عوض کرد دستتون درد نکنه
آبجی نگار یه چایی واسه سیویل بوی میریزی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با من آئید بمیخانه که جانان اینجاست
عشق و شوریدگی و حال و دل و جان اینجاست
با من آیید با این خانه حسرت زدگان
درد دنیا همه همراه به در مان اینجاست
می بنو شید و از این محنت هستی برهید
جای ارامش بعد از طوفان این جاست
تقدیم به همه دوستان
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با اجازه.... ببخشیدا:w42:


سلام دوست جون:gol:
سلام سلام
سلام

بفرمایید این انار



اینم آجیل





این آجیلا رو هم شرمنده دیگه ارامش طبق معمول ریختن


نکن این کارارو
نمی گی یکی قلبش ضعیف باشه اینا رو ببینه غش کنه؟؟؟
طفلی ارام
:biggrin:

دلگیر بود؟ آخه چرا؟
آره منم دیدم، حالا من یه شب نیومده بودم ها، نه کسی قصه گفته بود و نه کسی زیاد حال داشت، همه هم که زود رفتن.
بابا من که این وسط کاره ای نیستم، این کرسی و دم دستگاه همش ماله این داداشیه، و مسئولیتش هم گردنه اونه. :D
دستت درد نکنه نگار، چایی های تو که واقعا خوردن داره عزیز.
هیچکی نبودخیلیم کاره ای
تو نباشی
کی کرسیو بهم بریزه:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
مرسی داداشی
نوشه جون
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
با من آئید بمیخانه که جانان اینجاست
عشق و شوریدگی و حال و دل و جان اینجاست
با من آیید با این خانه حسرت زدگان
درد دنیا همه همراه به در مان اینجاست
می بنو شید و از این محنت هستی برهید
جای ارامش بعد از طوفان این جاست
تقدیم به همه دوستان
محسن جون سلام
خیلی قشنگ بود به دل من که خیلی نشست
شرمنده امتیاز ندارم ارزش این شعر بیش از یک امتیاز
محسن جون خیلی وقته این طرفا سر نزدیدا
قرار بود همیشه انیجا قصه بگید
امشب باید یه قصه بگیدا
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
دوستای گلم شرمنده ..من دیگه باید یواش یواش رفع زحمت کنم .. خیلی خوش گذشت و خیلی عالی بود .. امیدوارم فرصت دوباره دیدنتون رو داشته باشم .. شب همگی خوش .
شب شما هم خوش فریبا خانوم
واقعا خیلی خوشحالمون کردید
همیشه یه سری اینجاها بزنید

بچه ها کی میخواد آقا محسن امشب قصه بگه ها
هر کی میخواد بگه ها
 

فروردین

عضو جدید
وایییییییییییییییی مهمون نوازیتون منو کشته :w36:

ممنون قصه نمیگید؟

جریانه اینجا چطوریه؟
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه خیییلی قشنگی بود .. خیلی ممنون . خیلی خوشم اومد و افسوس میخورم که چرا زودتر نیومدم اینجا وقتی میزبانانی اینچنین مهمان نواز داره ..

افسوس نداره دیگه، به شرطی که دیگه هر شب اینجا سر وقت حاضر باشی ها، فقط دیر نکنی ها، نترس اگرم دیر کردی جات محفوظه، درضمن ایرانیا همیشه مهمون نوازن ;)

سلام....

وای زحمت نکشین پرو میشم بعد هر شب مزاحمتون میشما...:redface:

پررو ؟ :biggrin: مزاحم؟ :biggrin:
شما مراحمی عزیز
فروردین جان حالا که پا گذاشتی اینجا دیگه نمک گیر شدی رفت پی کارش، یعنی دیگه اگه اینجا نیای بقیه ی بچه ها ناراحت میشن، گرفتی عزیز؟ :D
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
وایییییییییییییییی مهمون نوازیتون منو کشته :w36:

ممنون قصه نمیگید؟

جریانه اینجا چطوریه؟
اینجا هر شب یکی دوتا قصه های قدیمی گفته میشه یکی که من چند دقیقه پیش گفتم میتونید برید صفحه های قبل بخونید
مهمون نوازی چی اینجا شما خودتون صاحب خونه اید
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من آئید بمیخانه که جانان اینجاست
عشق و شوریدگی و حال و دل و جان اینجاست
با من آیید با این خانه حسرت زدگان
درد دنیا همه همراه به در مان اینجاست
می بنو شید و از این محنت هستی برهید
جای ارامش بعد از طوفان این جاست
تقدیم به همه دوستان

به به
آقا محسن گل
خوش اومدی عزیز بفرما، بفرما زیر کرسی گرم شی.
چه خبرا؟
نه نه اینجا جای آرامش نیست، جاش اونوره، شما بفرما همینجا بشین. :D
ولی واقعا متن قشنگی نوشتی، دستت درد نکنه.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
به به
آقا محسن گل
خوش اومدی عزیز بفرما، بفرما زیر کرسی گرم شی.
چه خبرا؟
نه نه اینجا جای آرامش نیست، جاش اونوره، شما بفرما همینجا بشین. :D
ولی واقعا متن قشنگی نوشتی، دستت درد نکنه.
راستی آرامش کجاست ها
آبجی نگار شما کجا رفتی
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آبجی کوچیکه چی شده ها مشکلی پیش اومده
منم اینجا رو خیلی دوست دارم خیلی زیاد
نه داداش:smile:
بفرما فروردین خانوم بفرما فریبا
بچه ها مشغول بشید دیگه چایی و آجیل اومد
آبجی دستت درد نکنه
این آرام دیوونه کجاست ها
نکنه رفته زیر کرسی قایم شده
ها ها ها
می بینم قلقلکم میاد

سلام سیویل بوی
دستت درد نکنه عجب متن قشنگی بود
واقعا خیلی هوای کرسیو عوض کرد دستتون درد نکنه
آبجی نگار یه چایی واسه سیویل بوی میریزی
بله حتما

اینم یه چای خوشرنگ

دوستای گلم شرمنده ..من دیگه باید یواش یواش رفع زحمت کنم .. خیلی خوش گذشت و خیلی عالی بود .. امیدوارم فرصت دوباره دیدنتون رو داشته باشم .. شب همگی خوش .
شب بخیر دوستم
خوشحال شدم:gol::gol::gol::gol::gol:
وایییییییییییییییی مهمون نوازیتون منو کشته :w36:

ممنون قصه نمیگید؟

جریانه اینجا چطوریه؟
اینجا همین جوریه
شب اول منم همین جوری شدم
بعد اون دیگه هر شب دلم اینجاس
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محسن جون سلام
خیلی قشنگ بود به دل من که خیلی نشست
شرمنده امتیاز ندارم ارزش این شعر بیش از یک امتیاز
محسن جون خیلی وقته این طرفا سر نزدیدا
قرار بود همیشه انیجا قصه بگید
امشب باید یه قصه بگیدا
سلام تنهایی جان ممنون از مهمون نوازیتون
چکار میشه کرد من همیشه قصه های قشنگتون رو می خونم
اره دیگه از اون قصه اون شب دیگه قصه نگفتم باشه فردا شب یه قصه خوب براتون میگم
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود.موضوع درس درباره ی خدا بود.
استاد پرسید:«ایا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟»
کسی پاسخی نداد.
استاد دوباره پرسید:«ایا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟»
دوباره کسی پاسخی نداد.
استاد برای سومین بار پرسید:«ایا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟»
برای سومین بار هم کسی پاسخی نداد.
سپس استاد با قاطعیت گفت:
«
با این وصف خدا وجود ندارد
یک دانشجو که به هیچ وجه با استدالال استاد موافق نبود اجازه خواست تا صحبت کند.استاد پذیرفت.دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش سوال پرسید:
«
ایا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟»
همه سکوت کردند.
«
ایا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟»
همچنان کسی چیزی نگفت.
«
ایا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟»
باز هم کسی پاسخ نداد.
پس دانشجو چنین نتیجه گرفت:
«
استاد مغز ندارد


لطفا لبخند بزن! :D

 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستای گلم شرمنده ..من دیگه باید یواش یواش رفع زحمت کنم .. خیلی خوش گذشت و خیلی عالی بود .. امیدوارم فرصت دوباره دیدنتون رو داشته باشم .. شب همگی خوش .

حتما امیدوار باش عزیز، واسه اینکه اگه از فردا شب خودت با پای خودت نیای زیر کرسی، اول از همه نگرانت میشیم که چرا نیومدی، بعدشم خودمون میایم کشون کشون میاریمت زیر کرسی، درضمن جریمه ی غیبتم، قصه گفتنه. :D
شبت بخیر و خوشی:gol:
خوابای طلایی ببینی عزیز :gol:
 

فروردین

عضو جدید
افسوس نداره دیگه، به شرطی که دیگه هر شب اینجا سر وقت حاضر باشی ها، فقط دیر نکنی ها، نترس اگرم دیر کردی جات محفوظه، درضمن ایرانیا همیشه مهمون نوازن ;)



پررو ؟ :biggrin: مزاحم؟ :biggrin:
شما مراحمی عزیز
فروردین جان حالا که پا گذاشتی اینجا دیگه نمک گیر شدی رفت پی کارش، یعنی دیگه اگه اینجا نیای بقیه ی بچه ها ناراحت میشن، گرفتی عزیز؟ :D

خیلی خوبه که آخجون هر شب مهمونی....
میگم کاری هست بگید انجام بدم:w16:
اینجا هر شب یکی دوتا قصه های قدیمی گفته میشه یکی که من چند دقیقه پیش گفتم میتونید برید صفحه های قبل بخونید
مهمون نوازی چی اینجا شما خودتون صاحب خونه اید
:w27:
نه داداش:smile:

ها ها ها
می بینم قلقلکم میاد


بله حتما

اینم یه چای خوشرنگ


شب بخیر دوستم
خوشحال شدم:gol::gol::gol::gol::gol:

اینجا همین جوریه
شب اول منم همین جوری شدم
بعد اون دیگه هر شب دلم اینجاس

:cry: این اشکه شوقه چه مهربونانه...
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
راستي ميگم ببخشيد يه دفه بي سلام عليك اومد بينتونا حالا مارو بين خودتون به عنوان تازه وارد راه بدين تا يكم گرم شم
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
آبجی کوچیکه دستت درد نکه
امشب چی کار کردی
بگو این آرامی کجاست
بیچاره از خجالت آب شده رفته تو زمین هههههههه
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
راستي ميگم ببخشيد يه دفه بي سلام عليك اومد بينتونا حالا مارو بين خودتون به عنوان تازه وارد راه بدين تا يكم گرم شم
اختیار داری
اینجا هیچکی مهمون نیست
خب ما شما رو به چه اسمی صدا کنیم
منظورم ایرونیه دیگه
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود.موضوع درس درباره یخدا بود.
استاد پرسید:«ایا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیدهباشد؟»
کسی پاسخی نداد.
استاد دوباره پرسید:«ایا در این کلاس کسی هست که خدارا لمس کرده باشد؟»
دوباره کسی پاسخی نداد.
استاد برای سومین بار پرسید:«ایادر این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟»
برای سومین بار هم کسی پاسخینداد.
سپس استاد با قاطعیت گفت:
«با این وصف خدا وجود ندارد
یک دانشجوکه به هیچ وجه با استدالال استاد موافق نبود اجازه خواست تا صحبت کند.استادپذیرفت.دانشجو از جایش برخواست و از همکلاسی هایش سوال پرسید:
«ایا در این کلاسکسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟»
همه سکوت کردند.
«ایا در این کلاسکسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟»
همچنان کسی چیزی نگفت.
«ایا در اینکلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟»
باز هم کسی پاسخ نداد.
پس دانشجوچنین نتیجه گرفت:
«استاد مغز ندارد


لطفا لبخند بزن! :D


ببخشید دیگه یادم رفت زودتر سلام کنم، آخه تو هم یهو وارد شدی و نه حرفی نه سخنی، همینجوری شروع کردی به قصه گفتن.
خب سلام عزیز
Civil Boy عزیز حالت چطوره؟
راستی این اسمت یه جورایی خیلی سخته گفتن و نوشتنش، اگه دوس داری خودتو معرفی کن با اسمت صدات کنیم عزیز. :gol:
 

Similar threads

بالا