یاد باد انگه سر کوی منزل بود
دیده را روشن از خاک درت حاصل بود
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد
روح سرگشته ی من بود مگر
که نبودش دمی آرام و قرار
گاهی از کوه به صحرا تاران
گاهی از دشت به سوی کهسار!
تو و مندر ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است....
و تنهایی من
شبیخون حجم تورا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است!
واي ، بارانتا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می کنم که جدایم نموده اند
همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
تو مگر آیی و بشکافی از این دشت غبار
ای سواری که چو مه در قدمت گردی نیست
همچو شمعم به چراغانی یاران پرتو
چکنم باغ مرا غیر گل زردی نیست....
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
صدایی می آید
صدایی که بی شباهت به ستاره نیست
صدایی از پرنده ای که تازه بوسیدن را یاد گرفته
شاید هم باز دروغ بگویم
پرنده ای که بوسیدن بداند آواز را فراموش می کند
تا شقایق هست زندگی باید کردنشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
در کمین اندوه هستم
بانو
مرا دریاب
به خانه ببر
گلی را فراموش کرده ام
که بر چهره اممی تابید
زخم های من دهان گشوده اند
همه ی روزگار پر.ازم
اندوه بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |