دست‌نوشته‌ها

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
توي اعتماد ملي خوانديم كه براساس گزارش بانك مركزي درآبان ماه ميزان تورم به 25% درصد رسيد.گويا طبق قانون چهارم توسعه اين ميزان تا حالا مي باست به زير 10 درصد مي رسيده و يك رقمي مي شده! و گوياتر كه دوستان گفته اند كه سير صعودي تورم متوقف شده!
خب چي بگم آخه؟ در رابطه با اينم بايد طنز بنويسم؟اصلا خبر في نفسه طنزه!!

درخواست شركت گاز از مردم:در مصرف گاز صرفه جويي كنيد!!
گويا دوستان همگي اعلام آمادگي كردن كه معناي واقعي و عملي ضرب المثل"رو كه نيست،سنگ پاي قزوينه" رو به نشون بدن!!

قاليباف:مديريت قبلي شهرداري بايد پاسخ گوي محوطه تئاتر شهر باشد!
بله! حرف شما متين! فقط جسارتا واليبال بازي دوستان كه تموم شد،يه فكري به حال اين تئاتر شهر بي نوا هم بكنين. ده اعصاب كه واسه آدم نمي زارين! اگه مسجد بود تا حالا براش حريم هوايي هم گذاشته بودنااا! آخر سر اين قضيه دهن مبارك ما باز ميشه! ببين كي گفتم....

جايي مي خوانيم كه دوستي پرسيده:چه بلايي سر ورزش دانش آموزي آورده ايد؟
والا من كه شخصا بلايي سرش نياوردم،ولي شما اگه احيانا فهميديد كه جه بلايي سر .... هم اومده به ما و خانواده هاي گراميشون هم بگين كه از نگراني در بيان!!
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
چند وقتي ميشه كه تو دفتر شخصيم چيزي ننوشتم.بيشتر از يك ماه! حال نوشتن ندارم! خيلي هنر كنم بيام همينجا بنويسمشون! گاهي حوصله همينو هم ندارم!
نوشتن..نوشتن...شايد تنها كاري باشه كه بلد باشم بكنم..نوشته هام،از معدود چيزايي هستند كه باهاشون راحت ارتباط برقرار مي كنم..باهاشون خوشحالم!
ميزارمشون جلوم! نگاشون مي كنم.باهاشون حرف مي زنم! درد دل مي كنم.گريه مي كنم..و اونا هميشه ساكتن! عين سنگ صبور! واسه همينه كه دوستشون دارم! چون همون جوري كه هستم منو مي بينن! نمي خوان ازم چيزي بسازن كه خودشون مي خوان!
خيلي وقته ديگه چيزي به ذهن نداشته ام نمياد! شايد اينا هم ازم خسته شدن! شايد...
 

n_h_1365

عضو جدید
چشمانم را به پنجره می دوزم ،
چند برگ زرد رنگ که آخرین برگهای امسال درخت کهنسال است روبروی پنجره می رقصند و فریاد می زنند که نسترن ، بیدار شو ، پاییز امسال نیز کم کم رو به پایان است و تو همچنان غرق در بهار گذشته ایی!
همچنان خیره به برگهایم ،
افتاد !
یکی از برگها افتاد ،
و من ...
من همچنان در انتظار بهار پنجره خواهم ماند ...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چشمانم را به پنجره می دوزم ،
چند برگ زرد رنگ که آخرین برگهای امسال درخت کهنسال است روبروی پنجره می رقصند و فریاد می زنند که نسترن ، بیدار شو ، پاییز امسال نیز کم کم رو به پایان است و تو همچنان غرق در بهار گذشته ایی!
همچنان خیره به برگهایم ،
افتاد !
یکی از برگها افتاد ،
و من ...
من همچنان در انتظار بهار پنجره خواهم ماند ...

چه زیبا تشکری از نوشته شما:gol:

[FONT=&quot]زرد است که لبریز حقایق شده است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]تلخ است که با درد موافق شده است[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]پاییز بهاریست که عاشق شده است[/FONT]

[FONT=&quot][/FONT]
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
روز و شب هم كه بنويسم به جايي نخواهم رسيد. چقدر گريه سيم هاي سازم را دربياورم؟!
هميشه ناراضي ام! هر كاري هم مي كنم فرقي نمي كنه! مهم نيست با چي بنويسم:مداد،خودكار،روان نويس... باز هم حالم از خزعبلاتم به هم مي خوره....
مهم نيست چقدر كوك سازمو عوض كنم...مهم نيست كه رو چه گامي باشه..مينور،ماژور،فريجين... ملودي و ريتم برام فرقي نمي كنه.در هر صورت بهش مي گم دري وري! واي كه چقدر داره حالم از همه چي و همه كس به هم مي خوره....

*....بازگشت به هيچ انگاري.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
توان جليل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهايي
تنهايي
تنهايي
تنهاي عريان
انسان دشواري وظيفه است!
و تو اين بار رنج تنهايي را به دوش مي‌کشي، خود را خودخواه و سرد مي‌نمايي، تنها به اين دليل که آرزوي انسان داري... تنها به آن دليل که تنها مردن در تنهايي را بر حيوان بودن در جمع ترجيح داده‌اي... که مبادا فريب بدهي و بي‌آن‌که تحمل بر دوش کشيدن دوست داشتن را تحميل کني، دروغ گفته باشي...
تو در برابر کسي که "رامش مي‌کني" مسئولي... تو سال‌هاست مسئوليتي چنين سنگين را همگاني کرده‌اي...
تنها به اين دليل که نخواستي دروغ بگويي: خود را عشق ابدي کسي بخواني و به رسم ناجوانمردي فريب بدهي... ايشان اما به زور از تو دروغ مي‌خواهند! فريب تو را بيش‌تر دوست مي‌دارند، چرا؟!
چنين‌ات ساخته‌اند که يا براي همه باشي يا هيچ‌کس!
جرم اين است!
جرم اين است!
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
كجاي دنيا رو گرفتيم انقدر حرف زديم؟ اصلا مگه قرار بود جايي رو بگيريم؟ مگه جايي هم هست كه بايد بگيريم؟
اصلا بگيريم كه چي؟
ميگن فكر كردن كار آدماي بيكاره! حتما هست! چقدر مبارزه كنم؟؟ خيلي دلم مي خواد تسليم شم..بزارم تو گرداب لعنتي زندگي غرق شم...گور پدر همه چي هم كرده..كار سختي نيست..حداقل از كارايي كه دارم الان مي كنم راحت تره! يه چيزي توي وجودم هست كه نميزاره! منعم مي كنه كه بشم كانهو حماراي دور و برم...چقدر گاهي از اين چيزي كه تومه بدم مي آد! ولم كن ناظم لعنتي! بگذار من هم جام زهر را سر بكشم...تا قطره آخر...
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی از خودم می گذرم تا تو آغاز شوی....
گاهی برای یک لبخند تو یک لحظه شادیت تمام احساسم را کف دستم می گیرم و مثل قاصدکی به سمت تو پرواز می دهم!
گاهی برای آوازهایت دلتنگی می کنم تا تو قفل لبهایت را بگشایی!
گاهی خودم نیستم تا همه جا تو باشی!
اما
نمی بینی....
نیستی!
شاید اشتباه می کنم اما حالا همه چیز به اوج می رسد و می دانی بعد هر فرازی فرودی هست.... سراشیبی دردناکی شاید!
یادت هست: می خواستی زمان را متوقف کنی! همین جا کنار من بمیری؟!! اما تو هیچ وقت به خودت هم ایمان نمی آوری چه رسد به من!
شاید باید اینبار از تو بگذرم تا تو........
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
من از عشق بدم میاید
زیرا باعث شد که مادرم را فراموش کنم
اسم نویسنده اش یادم نیست شرمنده
مادرم
یادم میاید شبی که با گریه هایم تو را بیدار کردم
و تو مرا در آغوش کشید
تا صبح برایم قصه و لالایی خوندی تا من آرامشم را در خود پیدا کنم
یادش بخیر آغوش گرمت مادرم
ولی الان من بزرگ شده ام
برای خود مردی شده ام
به جای آغوش تو گوشه ای اتاقم مرا بغل میگیرد
به جای اینکه تو اشکم را ببینی
خودم آنرا میبینم
به جای اینکه آرامشم را به دست بیاورم بدتر از هر روز میشوم
فقط برای اینکه مرد شده ام و میخواهم مرد بمانم
ه
کاش مادرم یک بار دیگر مرا در آغوش میگرفتی
دوستت دارم مادر
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
داره يه ساله ميشه! آره! خوب يادمه! يك سال تمام.يك سال از اولين سلام گذشت.يك سال از اولين همراهي،از اولين...خيلي اولين ها...جا نميشه بنويسمشون....
بگذريم كه نصفشو با هم نبوديم،نصف بقيه ش رو هم با هم بوديم ولي واقعا نبوديم..ما دوتا هيچ وقت نبوديم....شايد هم هيچ وقت نباشيم...اصلا همين كلمه ما هم اشتباهه! هيچ وقت مايي در كار نبوده..هميشه تو بودي....حتي براي من هم فقط تو بودي و هستي....
نمي دونم آيا يه سال ديگه مي رسه كه باز از دو سال گذشته بگم....نمي دونم اصلا چيزي مونده كه بخوام بگم يا نه...نمي دونم ميشه يه روزي بشه كه باشيم...ولي مي دونم كه يه سال گذشت....مهم نيست كه چجوري گذشت....مهمه؟؟!
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته شدم از این جمعه های لعنتی دلگیر.... از این ساعتایی که مثل ناظم چاق دبستانمون خل خل کنان رد می شن و جون منو می گیرن!
حالم داره بد می شه....
یه آلبوم از ابی باز کرده بودم ه گوش بدم تو مدیاپلیرم.... رسید به این آهنگ:
کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری خودت اما دیگه نیستی.....


مگه گریه دیگه می ذاره چیزی بنویسم..... اشکام بی هوا راه میوفتن.... پشت هم سدو می شکنن و جاری می شن....
آخرین ستاره بودی تو شب دلواپسیهام
خواستنت پناه من بود تو غروب بی کسیهام
لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی آخر قصه همینه..........
می شکنم بی تو و نیستی
به سراغم نمیایی که ببینی
بی تو می میرم و نیستی
تو کجایی؟ تو کجایی که بینی....

یاد خاطرات گمشدم .... چقدر با این ترانه احساس آشنایی می کنم ... چقدر نزدیکه ! تعریف توئه.... تعریف واقعی تو ...که گمشدی در هراس عاشقی !
شب بی عاطفه برگشت
شب بعد از رفتن تو
شب از نیاز من پر
شب خالی از تن تو
با تو گل بود و ترانه
با تو بوسه بود و پرواز
گل و بوسه بی تو گم شد
بی تو پژمرده شد آواز
آخرین ستاره بودی تاو شب دلواپسیهام
خواستنت .....


من از تو گذشتم ... باید می گذشتم به احترام چیزهایی که داشتیم !
قبول کنی یا نه منم که از تو عبور می کنم .... می رم خودمو پیدا کنم یه جایی خارج از این دنیایی که این روزا همش تو بودی! تو بودی و تو بودی..............
باید برم
تا حس کنی کی واسه تو مثل منه
راه به تو رسیدن
از کنار تو گذشتنه!



پیوست: کماکان لعنت به هر چی جمعه ی سیاه دلگیر!
 

بابك طراوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
كاش به انسان بودن اهميت دهيم ... به نداي قلبمان گوش دهيم ... و نه هيچ چيز ديگه ... معتقدم همه چيز كه انسان احتياج داره در نهادش قرار داده شده ... يه جعبه ابزار دروني ... از كداميك استفاده ميكني؟... از ابزار محبت و فروتني و .... يا از ابزار خشونت؟...
عاشقانه زندگي كن ... همه چيز را خداوند عاشقانه آفريد:
جسد سگي را درويشي ديد... تا آن زمان همه از آن روي برميگرداندند... اما درويش گفت: ببينيد چه دندانهاي سفيد زيبايي دارد...:redface:
عزيزانم... همينطوري يه چيزي نوشتم ... ادبيات خاصي نداشت... :sweatdrop:
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
بايد بنويسم،بايد اين بغض كهنه كوفتي رو بريزم بيرون...بايد خودمو خالي كنم....
ولي ديگه خودكار هم به دستم نمي مونه...يه خودكار يكي دو گرمي هم دگيه ما رو آدم حساب نمي كنه.......
بي خيال! اين همه سال اينجوري بوده،امروز هم روش....بزار تاريكي جمعه تا عمق وجودم نفوذ كنه.....
 

Hamid Reza.M

مدیر بازنشسته
امشب نمیدونم از کجا شروع کنم .اصلاً نمیدونم چطور شروع کنم.از چی بگم.تا کجا بگم چطوری بگم.
امشب از اون موقع هایی که نوشتن هم سخته.دلم گرفته.واقعاً دوست دارم تنها باشم.تنهای تنها.دوست دارم توی یه دشت باشم.اونم تنها.دوست دارم از ته دل داد بزنم.اونقدر داد بزنم که خسته بشم.اونقدر داد بزنم که روی زمین بیفتم.شاید اینطوری یه خورده حالم بهتر بشه.میخام به اندازه سالهای عمرم داد بزنم.چرا.....؟ نمیدونم..!فقط یه حس درونی که میگه داد بزن.ولی نمیتونم.چون من توی دشت نیستم،من تنها نیستم.
ولی من داد میزنم.اما هیچکس صدای فریاد منو نمیشنوه.چون من از درونم فریاد میزنم.......
الان چند وقته که من فریاد میزنم.ولی هیچکس این فریاد رو نمیشنوه.چون فریاد من فراتر از سکوته..........
..........و هیچ صدایی فراتر از سکوت نیست...........
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز روز جدیدی بود تو زندگی من بعد از شاید بیست سال آدم صدای پدرش رو بشنوه؟ولی صدایی که احساس میکونه خیلی براش آشناست.همیشه تو گوشش بود احساس عجیبی بود برام.ولی نتونستم خودمو خالی کنم.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
حوصله تو دفتر نوشتن رو كه ندارم..دارم حوصله اينجا نوشتن رو هم از دست ميدم...
حوصله همه چي رو دارم از دست مي دم...هفته ديگه خبر مرگم ضبط داريم،ولي حوصله زدن اونو هم ندارم....حوصله بهترين رفيقمم ندارم...حوصله...حوصله...حوصله اين لغت رو هم ندارم....

خواهم شدن بميكده گريان و دادخواه
كز دست غم خلاص من آنجا مگر شود

هر چند شك دارم اونجا هم تاثيري داشته باشه! لعنتي.....لعنتي....
 
آخرین ویرایش:

Hamid Reza.M

مدیر بازنشسته
پاهایت را هر کجای زمین که بگذاری آن را به خاطر خواهد سپرد.جاهایی قدم بگذار که وقتی فیلم تکرار گام هایت را گذاشتند از مکان های رفته پشیمان نشوی.
دست هایت هر کاری کنند,هر چه را لمس کرده باشی در حافظه ی سرانگشتانت باقی خواهد ماند.خوشا به حال دست هایی که
حرمت نگه می دارند ,می آفرینند و سجده می کنند.
همیشه فکر میکنی تو با چشمهایت می بینی در حالی که آنچه را دیده ای از چشمهایت عکس یادگاری خواهد گرفت و روزی
به تو یادآور خواهد شد که کجا را دیده ای.
به شعور سلول های بدنت و به شعور طبیعت ایمان بیاور و حواست به حرف زدنت باشد.گلی که آن روز فکر می کردی
نمی شنود,تمام حرفهایت را به خاطر سپرد تا روزی بگوید که آنجا تنها نبوده ای.
من از ضبط همیشگی صدای تو حرف میزنم.از اثری که بر هر چیزی میگذاری.آثاری که هرگز از بین نمی روند.
ما با هر حرکت و هر فکر در این دنیا گوشه ای از شکل خود برای آن دنیا را نقاشی می کنیم.کاش این تصویر
زیبا باشد طوری که وقتی برای آخرین بار چشممان را میبندیم دل زمین
برایمان تنگ شود آن طور که خاک کربلا هنوز هم به خون حسین(ع) می بالد و دلتنگ اوســت.
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
ابر هست و باران نه! واي كه آسمان،تو هم ما را فراموش كردي! تو هم شدي شكنجه گر من! چقدر منتظر بودم كه بباري و بزنم بيرون...لعنت..نباريدي و منو با اين حس مزخرف تنها گذاشتي...
تو هم آدم حسابم نكردي....تو هم...تو....تو نمي داني چه زجري است انسانيت..نمي داني چقدر سخت است تحمل اين بار لعنتي...مي باري و چشمان ما را مي باراني...بر عدالتت نفرين كه رحمي در تو نيست....نفرين....
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام خدا خوبی کجایی ؟ یک دقیقه وقتت و یک بنده گناه کارت می خواد بگیره فقط یک دقیقه
خدا می دونم از رگ گردن بهم نزدیک تری اما نمی خوام بیا کنارم بشین می خوام باهات درد دل کنم آره درد دل بابا منم آدمم دلم می گیره تا کی سنگ صبور دیگران باشم ها گوش کن
از وقتی که یادم میاد همش از بزرگیت و رحمانیت و صد البته قهاریت شنیدم و هرچی هم ازم خواستی تا جایی که در توانم بود انجام دادم . حالا نوبت منه یک سوال دارم و یک خواهش جواب هردوشم می خوام
1-سوال: خدا تا حالا عاشق شدی ؟ جون من به تا حالا شده دلت و بشکنن ؟ با خاک کوچه یکی بشی ؟ آخه بی مروت این چه رسمیه که تا می فهمن دوسشون داری می زارن و می رن ها؟ چرا کمتر عاشقی به معشوقش می رسه نمونش لیلی و مجنون مثال واضح تر یا این همه جونی که همین الان دارن نفس می کشن. چرا عشق شده نرسیدن و ناکامی؟
2-خواهش: به قول یکی از دوستان فقط با خدا باش که همیشه هست و تنهات نمی زاره قبول باشه اما من می خوام بیام پیشت خدا من میام تو نیا. من که تا حالا چیزی ازت نخواستم خواستم؟ دیگه از این تکرار بیهوده خسته شدم آره آرزوی مرگ دارم چیه مگه بده توی این چند سالی که دارم زندگی می کنم هرچی گفتی تا جایی که در توانم بوده انجام دادم از حق الناسم خیالم راحته پس از مرگ نمی ترسم و با آغوش باز پذیراشم . خدایا این فرشته مقربت جناب عزرائیل و بفرست بیان و یک جون ناقابل و بگیرن و بیارن پیش خودت . خدا منتظرم دیگه بسه خسته شدم.:cry::cry:

 

solar flare

مدیر بازنشسته
سلام
دوستاي عزيز داشتم دست نوشته هاي شمارو ميخوندم
راستش بغضم گرفت
چرا صفحات دست نوشته ها اينطوري بوي غم گرفته
:cry:
:cry:
:cry:
خب منم گاهي وقتا دلم ميگيره دوست دارم بنويسم
اما باور كنيد امشب اشكم براي اين دلگرفتگي ها بي اختيار پايين اومد
چرا اين قدر غم؟ مگه خدارو فراموش كرديم كه خود رحمان و حيم است
اگه يه كم به خدا و عظمتش فكر كنيم و بدونيم كه خودش قادره و ميتونه در يك چشم به هم زدن همه چيزو عوض كنه اينقدر غصه نميخوريم
بخنديم به دنيا
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
دوستاي عزيز داشتم دست نوشته هاي شمارو ميخوندم
راستش بغضم گرفت
چرا صفحات دست نوشته ها اينطوري بوي غم گرفته
:cry:
:cry:
:cry:
خب منم گاهي وقتا دلم ميگيره دوست دارم بنويسم
اما باور كنيد امشب اشكم براي اين دلگرفتگي ها بي اختيار پايين اومد
چرا اين قدر غم؟ مگه خدارو فراموش كرديم كه خود رحمان و حيم است
اگه يه كم به خدا و عظمتش فكر كنيم و بدونيم كه خودش قادره و ميتونه در يك چشم به هم زدن همه چيزو عوض كنه اينقدر غصه نميخوريم
بخنديم به دنيا


خنده هایم را می بینی و به خیال خود شاد می پنداریم
می خندم به خاطر تو
می خندم تا غم این دل را نبینی
تا نفهمی چه سخت است تحمل این لحظه ها
این به اجبار بودن ها
میخندم تا نبینم غصه ات را
نازنینم.....
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام
دوستاي عزيز داشتم دست نوشته هاي شمارو ميخوندم
راستش بغضم گرفت
چرا صفحات دست نوشته ها اينطوري بوي غم گرفته
:cry:
:cry:
:cry:
خب منم گاهي وقتا دلم ميگيره دوست دارم بنويسم
اما باور كنيد امشب اشكم براي اين دلگرفتگي ها بي اختيار پايين اومد
چرا اين قدر غم؟ مگه خدارو فراموش كرديم كه خود رحمان و حيم است
اگه يه كم به خدا و عظمتش فكر كنيم و بدونيم كه خودش قادره و ميتونه در يك چشم به هم زدن همه چيزو عوض كنه اينقدر غصه نميخوريم
بخنديم به دنيا
خنده ام برای دیگران است
تا دیگران بپندارند من غمی ندارمو شادم
تا غمی از غمهایشان کاسته شود
آری
خنده ام برای دیگران و گریه ام برای تنهاییم
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
سلام
دوستاي عزيز داشتم دست نوشته هاي شمارو ميخوندم
راستش بغضم گرفت
چرا صفحات دست نوشته ها اينطوري بوي غم گرفته
:cry:
:cry:
:cry:
خب منم گاهي وقتا دلم ميگيره دوست دارم بنويسم
اما باور كنيد امشب اشكم براي اين دلگرفتگي ها بي اختيار پايين اومد
چرا اين قدر غم؟ مگه خدارو فراموش كرديم كه خود رحمان و حيم است
اگه يه كم به خدا و عظمتش فكر كنيم و بدونيم كه خودش قادره و ميتونه در يك چشم به هم زدن همه چيزو عوض كنه اينقدر غصه نميخوريم
بخنديم به دنيا
بنگر به جهان چه طرح بر بستتم،هيچ
وز حاصل عمر چيست در دستم هيچ...
شمع طربم ولي چو بنشستم هيچ
من جام جمم ولي چو بشكستم هيچ....

تنها جايي كه مجبور نيستم صورتك به صورتم بزنم اينجا و اين تاپيكه! اينجا رو هم به ما روا نمي داني؟
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
ماه...ماه...ماه....
چرا باز ماه كامل است و من به يادت مي افتم؟چرا هر وقت اين تكه نون تافتون توي آسمون سر و كله اش پيدا ميشه بايد بغضمو قورت بدم؟ كاش مي دانستم كه به ماه نگاه مي كني يا نه...كاش مي دانستم كه ماه هم گريه تو را در مي آورد يا نه.....آه كه اشك ها امانم نمي دهند....

نور تويي ،صور تويي
دولت منصور تويي
مرغ كه طور تويي
خسته به منقار مرا

تا صبح بيدار مي مانم...ماه عذابم مي دهد...به چه جرمي؟...آه كه كاش مي دانستم....

قطره تويي، بحر تويي
لطف تويي، قهر تويي
قند تويي ،زهر تويي
بيش ميازار مرا...

اي زندانبان زندان تنهايي! لحظه اي بر من آسان گير...روا نيست اين همه عذاب...بگذار دمي بياسايم..فقط كمي...آنقدر كه بتوانم به خواب ببينمش.....
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز را مثل گذشته به یاد دارم و برای همیشه در ذهنم خواهد ماند.
مگر می شود روز آشنایی را از یاد برد؟!
چه روز زیبایی بود...
یادت هست همیشه به خاطر این روز زیبا جشن میگرفتیم؟
امروز هم آمدم تا جشنی دیگر بگیریم.ولی امروز مثل گذشته نیست.
من همچون گذشته برایت حرف میزنم.می خوانم و مینوازم.
ولی تو...خاموش...خاموش...خاموش.
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
« دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد »
دیگه واقا از این جمله متنفر م
تا کی باید به جای صدای تو این صدای مهیب و مرگ اور در گوش من زمزمه کند
تا کی ؟
تا کی می خواهی تنهایم بگذاری ؟
تا کی می توانی تاب بیاوری این همه درد را تا کی میتوانی ارام بگویی « ازت متنفرم » تا کی می توانی دوام بیاوری تنهاییت را
به خدا دیگر خسته شدم از تمام حرف ها شکل ها و حتی فکرها
دیگر نمی توانم تاب بیاورم طعنه ها کنایه ها بی عدالتی ها
برای خودم هم دلم تنگ می شود می سوزد
زندگی اجباریست اگر اجبار نبود تمام بهانه ی زیستن من تو بودی و حالا نیستی
نمی توانم طاقت کنم
من هستم
خدایا کمکم کن
به اندازه ی بخشندگیت کمکم کن
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
*اين نوع نوشته ها ديگه چنگي به دل نمي زنه! خودمم مي دونم.از مرحله جفنگيت گذشته!ولي خب كاري نمي شه كرد! حداقل اينجوري خالي ميشم! به هر حال از اينكه مجبور به تحملش هستين،عذر خواهي مي كنم!(گرچه همچين مجبور هم نيستين)

اين والده ما هم انگاري بنده رو تازه كشف كرده! نمي دونم چه گيري داده كه هي برم نون بگيرم! بعد مي گن پدرها نان آور خانواده ان! پس من چيم اين وسط؟
در حال نان آوري هستيم كه باز به ياد عمل پر بركت مفت خواني ميوفتيم!
سخنگوي دولت:دولت وارد بازي سياسي نمي شود. آها! از اون لحاظ! يه سوال جسارتا اين بازي كه تا الان بهش مشغول بودين اسمش چي بود؟ الك دولك؟؟

رئيس جمهور:"مينياتور" ميوه خودباوري و همت بلند ايراني است. بله! من قبلش يه پيش مقدمه اي بگم:ديروز تو اخبار هر چي به اين ميوه نگاه مي كرديم شبيه هر چي بود غير از مينياتور! البته بيشتر شبيه تابلوي لبخند ژوكونز(هيچ وقت اسم درست اين اثر رو ياد نگرفتم) بود و تا حدي هم تابلوي جيغ. دوستان مي خوان اسم بزارن يه هماهنگي با عقلشون بكنن بد نيست!
من شخصا از دوستان تقاضاي عاجزانه دارم كه به همين ميوه بسنده كنن! تو رو خدا ديگه ميوه وارد زنجيره غذايي ما نكنين كه خوشي ميزنه زير دلمون!

وزير آموزش و پرورش:افزايش 150 هزار تومني حقوق معلمان در دولت نهم"
اين خبر را مي خوانيم و همينجوري ميريم كتاب1984 جورج اروول را باز مي كنيم،كانهو فال:
"آمار افسانه اي همچنان از تله اسكرين بيرون مي ريخت.در مقام قياس با سال گذشته غذاي بيشتر،لباس بيشتر،خانه بيشتر،ظروف آشپزي بيشتر،....همه چيز بيشتر شده بود الا امراض،جنايت و جنون.سال به سال و دقيقه به دقيقه...آيا زندگي همواره چنين بود؟..."

خاتمي:نفت سد راه دموكراسي ايراني. ايضا ايشان فرمايش نموده اندكه:از مسير خارج شده ايم!
شما كلا ادامه بده به صحبت هاي قشنگ زدن! ما هم كماكان گوش فرا مي دهيم!
وعده وزير بازرگاني:ارزاني در راه است! يادش بخير! يه موقعي يه شعاري بود به اين مضمون:كور شوم،لال شوم،كر شوم،ليك محال است كه من خر شوم!

در روزنامه تحرير شده كه محسن هاشمي در نامه اي در تاريخ 83/2/2 به محمود احودي نژاد و اصغري،شهردار منطقه11 نسبت به انجام هرگونه ساخت و ساز در محدوده G4-13 واقع در چهار راه وليعصر(كلا همون محدوده تئاتر شهر) تذكر داده بود!اينو محض اطلاع ملت شرفمون گفتم! دهان مبارك ما هم تقريبا داره به محدوده باز شدگي ميرسه!....

هاشمي رفسنجاني:اهتمام دولت به پژوهش الگوي ساير دستگاه هاي كشور شود.
من قرار بود درباره سخنان ايشون چيزي نگم ولي اين يكي رو نمي تونم جلوي خودمو بگيرم! نه حاج آقا! توروخدا! ساير دستگاه هاي ما طاقت نظم و انضباط و كار درستي شهرداري رو ندارن! مي ترسم رودل كنن!

جام جم:نا كار آمدي صنوق هاي بيمه
اگه دوستان جايي رو پيدا كردن كه كارآمد بود،لطف كنن و يه خبري هم به ما بدن!

كارگزاران:تقسيم بندي عبدالله نوري از اصلاح طلبان . اين خبر را در روزنامه مذكور مي خوانيم و زير لب تقسيم بندي ها را پيش بيني مي كنيم كه متاسفانه طاقت نوشتنشون رو ندارم! خودتون كامل كنين! ......
 
آخرین ویرایش:
بالا