مشاعرۀ سنّتی

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شتابان هر طرف تا کی برای کسب زور و زر
که گنجور عا قبت با حسرت گنجینه میمیرد
مر نجان خاطری را گر دوام دوستی خواهی
که با گرد لطیفی نور در ایینه میمیرد
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان

آن کو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بی هیچ دردان
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نا امیدم گر کنی می میرم اما باز هم
در همان حالت که می میرم دعایت می کنم
شر مم از دست تهی نا ید اگر فرصت دهی
جان شیرین ای عزیز دل فدایت می کنم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا ما اسیر رنگ شب وروز مانده ایم
مشکل بود تصور معنای زندگی
بازیگران صحنه عمریم و در جهان
خالیست در میانه ما جای زندگی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو میروی و دل ز دست میرود
مرو که با تو هرچه هست میرود

دلی شکستی و به هفت آسمان
هنوز بانگ این شکست میرود

کجا میتوان گریخت زین بلای عشق
که بر سر من از الست میرود

بیا که جان سایه بی غمت مباد
وگرنه جان غم پرست میرود
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از دردت جهانی را بسو زانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو سوزانم چو شمع
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
عقاب ها به هوا پر گشاده اند و دریغ
که این نمایش پرواز نقش در قاب است

در آرزوی تو آخر به باد خواهد رفت
چنین که جان پریشان سایه بی تاب است
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من ان ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
 

Mahdi JooN

عضو جدید
در اين درگه كه گه گه كه. كه. كه. كه شود ناگه
به امروزت نشو غره كه از فردا نهي اگه


اگه كسي درست تونس اين بيت را بخونه يه جايزه پيش من داره.
 
آخرین ویرایش:

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
 

d_vasegh

عضو جدید
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم

قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم
دوستان از راست می​رنجد نگارم چون کنم
 

russell

مدیر بازنشسته
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
 

shabnam777

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا ساقی چه داد امشب؟ که چون پیمانه خندیدم
به صد پیری جوانی کردم و مستانه خندیدم
از آن کارم به رسوائی کشید آخر که درعشقت
ز نادانی به پند عاقل و فرزانه خندیدم
که میگوید که دوزخ جای میخواران بودواعظ؟
من از هر کس شنیدم اینچنین افسانه خندیدم
چه شب بود امشب ؟ از گلبانگ نای و نغمه مطرب
به وجد آمد دلم چندان که : چون پیمانه خندیدم
>>>نیاز خود به ناز این پریرویان چوسنجیدم
به عقل نا تمام خویش ، چون دیوانه خندیدم!>>>>
تو را ای خواجه ده روزی است این منزل،مرنج از من
گر از دلبستگیهای تو بر این خانه،خندیدم
حدیث آشنائی این چنین کافسانه شد "نظمی"!
کسی گر چنگ زد بر دامن بیگانه خندیدم
 
آخرین ویرایش:

laleh_a

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا