مرا ساقی چه داد امشب؟ که چون پیمانه خندیدم
به صد پیری جوانی کردم و مستانه خندیدم
از آن کارم به رسوائی کشید آخر که درعشقت
ز نادانی به پند عاقل و فرزانه خندیدم
که میگوید که دوزخ جای میخواران بودواعظ؟
من از هر کس شنیدم اینچنین افسانه خندیدم
چه شب بود امشب ؟ از گلبانگ نای و نغمه مطرب
به وجد آمد دلم چندان که : چون پیمانه خندیدم
>>>نیاز خود به ناز این پریرویان چوسنجیدم
به عقل نا تمام خویش ، چون دیوانه خندیدم!>>>>
تو را ای خواجه ده روزی است این منزل،مرنج از من
گر از دلبستگیهای تو بر این خانه،خندیدم
حدیث آشنائی این چنین کافسانه شد "نظمی"!
کسی گر چنگ زد بر دامن بیگانه خندیدم