بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

گلابتون

مدیر بازنشسته
چشم سکرت جا روی سر من داره ... گل خودمه...بفرمایید عزیزم اینم یه چایی ذغالی خدمت گل ناز خودم... خوش اومدی سکرت جان.
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه دوستان
شب همگی بخیر
ببینم مگه قرار همیشه ساعت 12 نبود؟
پس چرا کسی نیست؟
دوستانی که زیر کرسی هستن لطفا یه اعلام حضور کنن.
راستی پس پذیرایی امشب کو؟ نداریم؟ :cry:
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
سلام بچه‌ها!
جمع خوبي داريد... اومدم سلام و شب‌ به خيري عرض کنم و برم...
راستش در کافه هم که پاتوق رسمي بچه‌هاي تالاره حاضر نمي‌شم...
دليلش هم عقب‌موندگي از نوشته‌هامه...
موفق باشيد! :gol:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام بچه‌ها!
جمع خوبي داريد... اومدم سلام و شب‌ به خيري عرض کنم و برم...
راستش در کافه هم که پاتوق رسمي بچه‌هاي تالاره حاضر نمي‌شم...
دليلش هم عقب‌موندگي از نوشته‌هامه...
موفق باشيد! :gol:

سلام کافر جان
خوشحالم کردی که اومدی زیر کرسی
کافه که جای خود داره
فرق اینجا با کافه اینه که اینجا بچه ها بیشتر قصه های قدیمی رو میگن که تو بچگی واسمون میگفتن
بهتر بگم اینجا کرسیه واسه قصه گوش دادن تو شبای زمستونی
خوشحال میشیم بیشتر به ما سر بزنیو گاهی یه قصه تعریف کنی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سلام به همگی ... به به به .میبینم که داداشی هم اومده ... خوش اومدی داداشی قدم سر چشم ما نهادید.

محمد صادق جان شکایتت رو باید پیش جناب ادمین ببری گلم... شرمنده امشب سایت ارور میده بازم....اما برای شنیدن قصه ات حاضریم عزیز... شما بفرمایید.

سینگل جان بیا این چایی رو ریختم بزار جلوی داداشی بخوره ببین چایی ذغالی چه مزه ایی میده.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام به همگی ... به به به .میبینم که داداشی هم اومده ... خوش اومدی داداشی قدم سر چشم ما نهادید.

محمد صادق جان شکایتت رو باید پیش جناب ادمین ببری گلم... شرمنده امشب سایت ارور میده بازم....اما برای شنیدن قصه ات حاضریم عزیز... شما بفرمایید.

سینگل جان بیا این چایی رو ریختم بزار جلوی داداشی بخوره ببین چایی ذغالی چه مزه ایی میده.

چشم مامان گلاب
بفرما داداشی بفرما
مامان گلاب یادت باشه یه شب داداشی رو دعوتش کنیم که بیاد یه قصه واسمون تعریف کنه
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره سلام
حالتون خوبه
امشب سایت چش شده؟ واسه منم داره ارور میده.
دیگه داشتم زیر کرسیه خاموش یخ میکردم ها.
وای الان چه گرم شدم. چایی داریم؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به به سلام به جمع فصه گویان شب
من که نبودم زمستون رو اوردید لحاف و کرسی و تخمه اجیل به به دستتون درد نکنه کی امشب قصه میگه
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
باشه سینگل جان حتما یه دعوتنامه براش میدیم... چون داداشی سرش شلوغه وقت نداره باید اگه میخواد بیاد زیر کرسی بشینه حسابی سرش خلوت باشه و وقت داشته باشه...بنده خدا.


محمد صادق جان بفرما اینم چایی شما... نوش جان...
محمدصادق قصه تو بگو گلم...دیگه دیروقته هاااااااااا...

به به به .... امشب اینجا عجب گلستونی شده... خوش اومدی محسن جان... قدمت سر چشم ما .
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب میخوام امشب براتون یه قصه واقعی و جدید و ترسناک بگم.
اول بگید ببینم موافقید؟
پس تا من یه چایی میخورم شما هم یه سر به تایپیک پایینی بزنید به عنوان پیش قصه (یه چیزی شبیه همون پیش غذا). ببینید خوب شده.
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=62206&page=2

پس این چایی چی شد؟
میوه نداریم؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
به به سلام به جمع فصه گویان شب
من که نبودم زمستون رو اوردید لحاف و کرسی و تخمه اجیل به به دستتون درد نکنه کی امشب قصه میگه

سلام محسن جان خوبی
خیلی خوش اومدی
بیا زیر کرسی گرم بشی تازه اومدی هوا بیرونم سرده
بیا اینجا پیش خودم بشین
مامان گلاب یه چایی ذغالی واسه اقا محسن میریزی
آخه خیلی سردشه
محسن جان امشب قرار بود محمد صادق قصه بگه که به خاطر قاطی شدن سایت بچه ها نتونستن سر وقت بیان فکر کنم محمد صادقم رفته خوابیده
خب امشب شما اومدید میخوای خودتون یه قصه از اون قصه های که بچگی مادربزرگتون یا باباتون تعریف میکردن تعریف کنی
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خب میخوام امشب براتون یه قصه واقعی و جدید و ترسناک بگم.
اول بگید ببینم موافقید؟
پس تا من یه چایی میخورم شما هم یه سر به تایپیک پایینی بزنید به عنوان پیش قصه (یه چیزی شبیه همون پیش غذا). ببینید خوب شده.
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=62206&page=2

پس این چایی چی شد؟
میوه نداریم؟

ها محمد صادق تو بیداری
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك داستان عجيب

چارلي مدتي بود كه به خاطر همكاري نكردن شريكش براي تامين سرمايه شكست سخت تجاري خورده بود و خيلي فرصتهاي خوب رو از دست داده بود و در عوض شريكش همينطور داشت وضعش بهتر و بهتر مي شد و همين مسئله چارلي رو خيلي زجر مي داد .
بلاخره چارلي يك تصميم بدي رو گرفت و مي خواست تصميمش رو عملي كند . بله چارلي مي خواست انتقام سختي رو از شريكش بگيرد و او را به قتل برسوند چرا كه اون مسبب تمام مشكلات و بدبختي های چارلي بود ، چارلي از اينكه به خاطر نيفتادن به زندان مجبور شد خانه ي پدريش را بفروشد و همچنين همسرش تركش كرده هرروز در پي نقشه اي براي انتقام بود و سرانجام چارلي با شريكش تماس گرفت و با اون در يك مكان متروكه اي قرار ملاقات گذاشت و به محض روبه رو شدن با شريكش با شليك گلوله ای به سر اون مرد مقاصد شومش رو انجام داد و سريع اون محل رو ترك كرد.
راستي چارلي بعد از اون شكست پيشرفتهاي زيادي داشت و مقداري از سرمايه ي از دست رفته اش را جبران كرد اما خوب جاي خالي همسرش و خانه ي پدري او را بسيار اذيت مي كرد .
چارلي بعد اون ماجرا دو هفته اي رو با راحتي تمام زندگي كرد و از اونجا كه مدت زيادي بود اون پيش شريكش افتابي نمي شد و همچنين يه دوسالي از موضوع ورشكستي چارلي مي گذشت ، پليس نيويورك اصلا به چارلي ظنين نبود . اما طولي نكشيد كه زندگي راحت و بي دغدغه ي چارلي تبديل به جهنمي بزرگ شد چرا كه درست در روز شنبه ي هفته ي سوم پس از قتل اتفاقي افتاد كه زندگي چارلي رو تحت تاثير قرار داد . در آن روز وقتي چارلي صبح زود از خواب بلند شد يك پاكت رو در زير درب ورودي اتاقش يافت و به دو دليل بزرگ بسيار حيرت زده شد كه مطمئنا اگر شما هم اون ها رو بشنويد بسيار تعجب مي كنيد.
اولين دليل بزرگ در تعجب چارلي اين بود كه چه كسي تونسته از حفاظها و يا درب قفل شده ي حياط عبور كند ، چطور از دست سگهاي نگهبانش فرار كرده بود ، چرا زنگ دزد گير به صدا در نيومد ، اصلا چطور تونسته وارد خونه بشه بدون اينكه سرايدار و خدمتكارش متوجه شوند و به طبقه ي بالا بيايد و اين پاكت رو در زير در اتقاق چارلي قرار دهد. و اما دومين دليل كه چارلي رو بسيار متعجب و پريشون كرد محتواي داخل اون پاكت بود ، باورتان نمي شود ، در داخل اون پاكت تنها يك عكس نسبتا بزرگ قرار داشت كه صحنه ي جنايت چارلي رو به صورت كاملا واضح نشان مي داد به گونه اي كه هم نيمي از چهره ي چارلي كاملا مشخص بود و و هم اسلحه اش ، همچنين جسد اون شريك بي چاره اش. چارلي وقتي اون عكس رو ديد كاملا بهم ريخت و تا بعد از ظهر همون روز سرجايش ايستاده بود و فكر مي كرد و در پي جوابي براي سؤال هاي گيج كننده اش داشت به مغزش فشار زيادي وارد مي كرد. چارلي كاملا اون روز را در ذهنش تداعي كرد و ممكن نبود در اون اتاق يك نفر ديگر هم حضور داشته باشد و خودش به همراه شريكش متوجه ي حضور اون نشده بودند ، اصلا اون آدم كه اين عكس رو گرفته بود چرا اين رو به پليس نشون نداد و بعد از سه هفته براي چارلي فرستاده ، چرا هيچ گونه نشوني نگذاشته و هيچ درخواستي براي اخاذي نكرده ؟ و كلي سوال ديگر. چارلي چندين ساعت فكر كرد و هيچ گونه جواب درخوري براي سوالاتش نيافت ولي مطمئنا بود اگر اون فرد اين عكس رو به پليس نداده و براي چارلي فرستاده مي خواهد از چارلي اخاذي كند و مطمئنا چارلي هم نمي تواند به پليس خبر دهد . چارلي بلاخره به خودش قبولوند براي اينكه بتواند ادامه ي زندگي اش را به راحتي انجام دهد بايد تمام ثروتش را دوباره از دست بدهد. به همين دليل چارلي در اون هفته اصلا سركار نرفت و منتظر تماس اخاذ با خودش شد ولي نه تنها هيچ كسي در اون هفته با چارلي تماس نگرفت بلكه هيچ كس ديگر هم جوياي حال چارلي نشد. يك هفته از اون روز شنبه گذشت و زندگي چارلي كاملا به هم ريخته بود و اون ديگه صبح هاي زود از خواب بيدار نمي شد ،و وقتي چارلي از تختش بلند شد در كمال تعجب ديد كه دوباره يك پاكت ديگر درست مانند همون پاكت قبلي و درست در صبح شنبه زير درب اتاقش قرار گرفته ، سريع اون پاكت رو برداشت و بازش كرد و باز هم همون عكس در داخلش قرار داشت. چارلي ديگر كلافه شده بود و معني اين كار رو نمي دونست چون اگر اون فرد قصد اخاذي دارد با همون يك عكس هم می توانست كه حرفش رو ثابت كند و نيازي به دوباره خطر انداختن خودش نبود.
ادامه دارد ...
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
چارلي باز هم منتظر تماس اون فردي شد كه اون عكسها رو براش مي فرستاد شد و بارها بارها به پست و تلفنهايش سر مي زد تا ببيند اين كابوسش چه زماني تمام مي شود ولي هرگز هيچ تماس و يا نشونه اي از كسي كه بخواهد با چارلي تماس بگيرد نبود .
چارلي حتي شماره هاي تماسش رو هم روي درب خونه اش نوشت تا اون فرد با ديدن اون شماره با چارلي تماس بگيردولي باز هم افاقه اي نكرد و هفته اي ديگر سپري شد.
چارلي وقتي تمام زندگي اش رو به هم ريخته مي ديد بسيار عصباني مي شد و مي خواست اين ماجرا رو فراموش كند اما هرگز نمي توانست به چيز ديگري فكر كند.
دوباره صبح شنبه شد و چارلي در نيمه شب بلند شد و ديگر خوابش نبرد و منتظر اون فردي شد كه اون دوتا عكس قبلي رو برايش فرستاده بود شد . اون دائما به اين طرف و ان طرف خانه مي رفت و تا صبح در اطراف خانه پرسه زد و تا خود صبح هم منتظر شد ولي هيچكسي رو در خانه وهمينطور اطراف خانه اش نيافت و بلاخره از اومدن كسي نااميد شد و رفت در آشپزخانه تا چيزي بخورد و به اتاقش برگردد و مقداري از كمبود خوابش رو جبران كند.
وقتي كه با ذهن كاملا پريشون به اتاقش برگشت ، با حيرت تمام باز يك پاكت در زير درب اتاقش بود و باز هم در داخلش همون عكس قرار داشت.
چارلي ديگر كاملا ترسيده بود و باور نمي كرد كه اين كار يك انسان باشد چون اون تا خود صبح منتظرش بود ولي كسي رو نديد كه به خانه اش بيايد .چارلي ديگر كاملا به هم ريخت و كم كم سلامتي فكرش رو از دست داد و تصميم گرفت كه به يك مسافرت خارج از كشور برود تا از شر اون افكار و اون پاكت هاي لعنتي خلاص شود.
اون به يك سفر بسيار طولاني رفت و تا سه ماه ، ديگر از اون پاكتهاي روز شنبه خلاص شد و مقداري آرامشش رو به دست آورد و دوباره به خانه اش بازگشت با اين اميد كه آبها از آسياب افتاده باشد و دوباره به كار و تجارتش مشغول شود ، اما همين كه وارد اتاقش شد زير درب اتاقش دهها پاكت بود ، يعني به تعداد هر هفته يك پاكت در در اتاقش قرار داده شده بود و مطمئنا اون پاكت ها باز هم ادامه خواهد داشت.
چارلي مجبور به گرفتن تصميم ديگري شد و اينبار تصميم گرفت كه بدون اطلاع هيچ كس به مكان ديگري نقل مكان كند. چارلي حتي براي منزلش دوربينهاي مدار بسته و نگهبان هم تعبيه كرد و با خيال راحت سه هفته رو زندگي كرد و هيچ اتفاقي در منزلش نيفتاد ، ولي در روز شنبه ي هفته ي چهارم دوباره در زير در اتاقش يكي از همون پاكتها بود.
چارلي با ديدن اون پاكت سريع رفت و فيلمهاي ضبط شده رو نگاه كرد ولي هيچ اثري از كسي نيافت و فقط در دوربين اتاقش تنها تصوير بيرون آمدن پاكت رو از زير در ثبت شده بود و باورنكردني تر اين بود كه حتي دوربين پشت درب اتاق هم كسي رو در همون لحظه نشون نداد.
چارلي ديگر مطمئن شده بود كه اون عكسها از طرف نيروهاي ماورا و طبيعه به زير درب اتاقش مي اومد و شايد هم روحش شريكش نقشي در آن داشت .
چارلي مدت زيادي رو تحمل كرد به اين اميد كه ديگر ارسال اون عكسها قطع شود ولي هرگز به آرزويش نرسيد . اتاق چارلي ديگر از اون عكسها پر شده بود و چارلي ديگر طاقت نداشت كه هر هفته يك عكس ديگر رو از زير درب اقاقش بيابد و بلاخره با مراجعه به اداره ي پليس به قتل شريكش اعتراف كرد و همچنين ماجراي اون عكسها رو هم تعريف كرد.
پليس اولين كاري كه كرد بازسازي صحنه ي قتل بود و بعد به چند سوال برخورد كه هرگز باوركردني نبود چون:
1- اون عكس بايد توسط يك نفر گرفته مي شد كه حتما در اتاق حضور مي داشت و اگر اينچنين بود چطور چارلي و مقتول متوجه اون نشده بودند.
2- با محاسبه ي زاويه و مقدار فاصله از صحنه ي قتل در عكسها ، پليس به يك نتيجه ي باورنكردني رسيد و اون هم اين بود كه كسي كه اون عكس رو گرفته بايد در داخل ديوار مي بوده و يه همچين چيزي هم غير ممكن است كه يكنفر در داخل ديوار بتي برود و اون ديوار هيچ مشكلي نداشته باشد.
3- تا به اون موقع هيچ دستگاه ظاهر كننده ي نگاتيوي اختراع نشده كه عكسي با اون ابعاد بگيرد.
4- اصلا چه كسي بوده كه در اين مدت طولاني توانسته اين عكسها رو زير درب اتاق چارلي قرار دهد و هيچ كس متوجه ي اون نشود؟
این داستان واقعی بود و به همين دليل موضوع اون عكسها به بزرگترين معماي سال 2002 پليس نيويورك تبديل شد.

نظرتون چیه؟
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب معلومه که واقعی بود. قابل نداشت.
سینگل بهت نمیاد ترسو باشی ... :D
آقا محسن خواهش میکنم، قابل نداشت. :smile:
اونایی هم که ترسیدن، میتونن همی جا تا صبح زیر کرسی بمونن پیش همدیگه.
راستی میخوااین یکی دیگه بگم؟ یا همین بس بود؟
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
راستی بچه ها من احتمالا یه 4 ، 5 شبی کمتر بیام باشگاه
ولی اگه بیام حتما یه سریتون میزنم
آخه امتحان دارم بعدشم خدایی بخواد واسه شهادت امام جواد یه جلسه هیئت داریم که باید کاراشو انجام بدیم
خلاصه محمد صادق این چند شب کمک مامان گلاب میکنیو ذغالا رو اماده میکنی
یه وقت مامان گلابو و نسیمو اذیت نکنیا
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ممنون محمد صادق جان عالی بود برای امشب فکر میکنم کافیه...

سینگل جان ماشالا شما و ترس؟

خوب دوستان من با اجازه تون دیگه برم... شب برهمگان خوش
محسن جان همینجا ازت خداحافظی میکنم ...دیگه تا کافه نیام... شبت خوش عزیز
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خب معلومه که واقعی بود. قابل نداشت.
سینگل بهت نمیاد ترسو باشی ... :D
آقا محسن خواهش میکنم، قابل نداشت. :smile:
اونایی هم که ترسیدن، میتونن همی جا تا صبح زیر کرسی بمونن پیش همدیگه.
راستی میخوااین یکی دیگه بگم؟ یا همین بس بود؟

نه محمد صادق ترس چیه شوخی کردم
خب من دیگه میرم بخوابم
تو واسه بچه ها قصه بگو
من فردا خیلی کار دارم
بچه ها شبتون بخیر و شادی
مامان گلاب حواست به مهمونا باشه
یه چایی دیگه به اقا محسن بده که قشنگ گرم بشه
خب کاری ندارید
شب بر همگی نیک
یا علی
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخوای 5 شب جیم بشی؟ باشه ترسو، دیگه قصه ترسناک نمیگم. لازم نکده فرار کنی.
باشه حالا یه ترسو کمتر، میتونی بری :biggrin: :D
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
میخوای 5 شب جیم بشی؟ باشه ترسو، دیگه قصه ترسناک نمیگم. لازم نکده فرار کنی.
باشه حالا یه ترسو کمتر، میتونی بری :biggrin: :D

ههههههه
از دست تو
خیلی گلی محمد صادق
خیلی ....
محمد صادق اون کیه پشت سرت:eek:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی خب بچه ها دیگه واقعا دیر وقته میخوایم تعطیل کنیم، نخود نخود هر که رود خانه خود. همه رفتن دیگه.
موفق و پیروز باشید
تا فردا شب
شب بر همه خوش :gol:
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام من تازه اومدم :w42:
كجا رفتيد پس :cry: من امشب رفته بودم بيمارستان ني ني بياريم :child:
 

Similar threads

بالا