مژده ای دوست که آن مونس جان می آید
چه توان گفت چو آن جان جهان می آید
به تمنای وصال تو به هر شام فراق
رشته های گهر از چشم روان می آید
در برم گیر، دمی سخت، نگارا، جان را
گرچه پیر است،ولی تازه جوان می آید
نوشداروست لب لعل تو ای چشمه نوش
درد دارد دل من از پی آن می آید
زین همه گلبن رنگین که به...