به سختی می خروشم: های باران!...
تو که جان میدهی بر دانه در خاک
غبار از چهرِ گل ها می کُنی پاک
غمِ دل هایِ ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن
"فریدون مشیری"
کم نیستند شادی ها، حتی اگر بزرگ نباشند...
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم
و چه ارزان می فروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر می شود و نمیدانیم که:
فردا می آید شاید ما نباشیم!
در زمینی که ضمیرِ من و توستاز نخستین دیدار،
هر سخن، هر رفتاردانه هاییست که می افشانیم
برگ و باریست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش «مِهـــر» است
گر بدان گونه که بایست به بار آیـَد
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیــارایَد...
ایستادگی کن ،
ایستادگی کن ؛
و ایستادگی کن ...
و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها ، جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را فقط به نمایش می گذارد ندارند.[IMG]