مردى بود هر شب به بهانه اى عيال خويش را كتك مى زد تا اين كه زن بيچاره گشت و شبى تصميم گرفت كه از هر جهت وسيله ماءكولات و مشروبات و بستر خواب او را فراهم نمايد كه شايد نتواند به او بهانه بگيرد و او را مورد شكنجه قرار دهد تا اين كه چون شب فرا رسيد و شوهر به خانه آمد گفت غذا چه داريم عرض كرد...