گم شده ام مادر
در هياهوي اين شهر بي در و پيکر
در ميان مردماني که محبت را
در جيب هايت جستجو مي کنند
و ارزش لبخند را
با دلار و ريال مي سنجند
گم شده ام مادر
يادت هست
برايم از جادوگر شهر زمرد مي گفتي
شهري زيبا که به جادوي يک عفريته
به تاراج رفته بود
کاش مي دانستم مادر
جادوگر شهر ويران شده ام کيست...